خانه » جدیدترین » نقدی بر کتاب «لاک قرمز لاک پشت» نوشته «رضا قاسمی» نویسنده اراکی

نقدی بر کتاب «لاک قرمز لاک پشت» نوشته «رضا قاسمی» نویسنده اراکی

دوشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۰ شماره ۱۵۲۵

یک قصه در ستایش قانون راز

عادله راد

رمان «لاک قرمز لاک پشت» به تازگی در شهر اراک رونمایی شد. این کتاب نوشته «رضا قاسمی» نویسنده اراکی است. وی با «رضا قاسمی» نویسنده رمان های «همنوایی شبانه ارکستر چوب ها»، «چاه بابل» و «وردی که بره ها می خوانند» تنها تشابه اسمی دارد. قاسمی حدود ۵ سال است که قصه نویسی را آغاز کرده و این کتاب، کتاب پنجم او است. در ادامه نگاهی داریم به این کتاب تازه منتشر شده وی که گویا در زادگاهش هم با استقبال زیادی روبرو نشده است.
رمان «لاک قرمز لاک پشت» در ۲۶۸ صفحه و شمارگان هزار جلد توسط انتشارات گونا در تیرماه ۱۴۰۰ وارد بازار شده است. نویسنده، در همان صفحه اول از خوانندگان عذرخواهی کرده که زبان گفتارش با زبان معیار آن ها جور در نمی آید و به زبان معیار قصه ننوشته است. این جمله، در همان ابتدای کتاب ما را با دو موضوع رو به رو می کند، یا قرار است با زبانی متفاوت و نو رو به رو شویم یا نویسنده خواسته دست پیش را بگیرد و در برابر نقدها فرار رو به جلویی داشته باشد البته اگر تاکنون نقدی بر کتابش نوشته شده باشد.
از طرفی بعید نیست چاپ این مطلب مانند نقدهای قبلی چاپ شده بر کتاب های نویسندگان شهرمـان بهانه ای باشد تا نویسنده برای دفاع از اثر خود یک محفل خودمانی با حضور دوستانش برگزار کند.
رمان «لاک قرمز لاک پشت»، قصه دلدادگی «کاوه» به دختر همسایه شان است. رمان در دو فصل روایت می شود. فصل اول روایت نوجوانی «کاوه کیان» و فصل دوم روایت میانسالی او است. داستان با آمدن «ابی» و خانواده اش به یک کوچه شروع می شود. در کوچه چند خانواده زندگی می کنند و در انتهای آن یک پادگان قرار دارد. مخاطب ماجراها و آدم ها را از زبان «کاوه» خواهد شناخت. «کاوه» پسر پرحرفی است و هرچه را می شنود از فیلتر ذهن و افکار خود عبور داده و بازگو می کند، مردهای همسایه، پادگان انتهای کوچه و سربازهایش، قهوه خانه و شاگردش، ابی و آرزو و مادر و پدرش.
مهم ترین نکته در خصوص فصل اول یا نوجوانی «کاوه» زبان آن است. شاید منظور نویسنده هم از زبان معیار همین بوده است. نویسنده در فصل اول با زبان شکسته قصه را روایت می کند یعنی کلمات و جمله ها نعل به نعل همانی است که در گویش روزمره می شنویم مسئله ای که در ادبیات و خصوصا قصه نویسی خیلی مرسوم نیست. البته این بدان معنا نیست که قصه به زبان محاوره نوشته شده است. ممکن است ما قصه هایی با زبان محاوره خوانده باشیم که بیشتر در رمان ها و کتاب های بازاری و یا در رده سنی کودک و نوجوان دیده می شود؛ ولی همچنان بهترین داستان های ایرانی به زبان معیار نوشته شده اند و ممکن است تنها در دیالوگ ها شاهد محاوره نویسی باشیم آن هم نه همیشه و بسیاری از اساتید قصه نویسی معتقدند قصه نباید به زبان محاوره نوشته شود.
همانطور که گفتم ما در این داستان با شکسته نویسی یا گویش شکسته رو به رو هستیم نه زبان محاوره. محاوره زبانی صمیمی است اما شکسته نویسی بسیار تفاوت دارد. زبانِ فصل اول قصه با افراط و اغراق از سوی نویسنده در نوشتن شکسته کلمات و غلط های املاییِ بسیار در بیشتر اوقات برای مخاطب آزاردهنده است. غلط هایی چون «هواس» به جای «حواس»، «قزیه» به جای «قضیه» و… .
فرض را بر این می گذاریم که غلط های املایی چنین فاحشی به صورت عمدی در فصل اول آمده چون راوی پسری ۱۱ ساله است و نویسنده خواسته با شکسته نویسی و غلط نویسی شخصیت او را برای ما ملموس تر کند. اما این مسئله برای راوی ای که نویسنده او را کتابخوان و کنجکاو معرفی کرده کمی بعید است. کاوه کتاب های کلفت پدرش که روی طاقچه است را خوانده، او برای دختر همسایه کتاب «تام سایر» می خواند و مخاطب نمی تواند این همه اشتباه از سوی این پسر را بپذیرد. بهتر بود نویسنده حداقل ویراستاریِ نهایی رمان را خودش انجام نمی داد و به افرادِ باسابقه در این حوزه اعتماد می کرد چون به گفته خودش در یک مصاحبه ۵ سال است که داستان نویسی را آغاز کرده است.
نکته قابل تامل دیگر در خصوص فصل اول کلی نویسی است. راوی با وجود کنجکاوی درباره آدم ها جزیی نگری نیست، توصیف هایش پویا نیست که این شکل از توصیف ها از آدم ها باعث شده بیشتر شاهد تیپ سازی باشیم تا شکل دهی شخصیت. پرواضح است دیگر زمان توصیف های ایستا و تیپ سازی در قصه تمام شده است. سربازی که پشتش قلمبه است و شلوار تنگ می پوشد. شاگرد قهوه چی که زیاد کتاب می خواند. آقای یکتا که دو زن دارد و توصیف هایی از این دست که مدام تکرار می شوند که حتی معتقدم این تکرارها نیز تاثیری در پیشبرد داستان ندارد.
نکته دیگر نپرداختن به روحیات و خلق و خوی یک پسر در آستانه بلوغ است چطور می توان از فعل و انفعالاتی که در ذهن و جسم این پسر به واسطه دیدن آرزو دختر همسایه برایش به وجود آمده بگذریم. البته راوی بالاخره اعتراف می کند که سرش داغ می شود. خودسانسوری به وضوح در زبان این راوی دیده می شود به ویژه در فصل دوم.
در این رمان یک پادگان در انتهای کوچه وجود دارد. پادگانی که ما به غیر از سربازهایی که می آیند از «ابی» خرید می کنند و یکی شان همان که پولدارترین و خوش تیپ ترینشان، عاشقِ خواهر راوی است، چیزی نمی دانیم. فصل اول قصه در پاییز ۵۶ روایت می شود درست در زمانی که جرقه های انقلاب کم کم در میان مردم پدید آمده بود؛ ولی در میان آدم ها و حتی سربازها و آن پادگان انتهای کوچه نشانی از این حرف ها نیست حتی یک زمزمه کوچک. معلم موردعلاقه این پسر، آقای شریفی که به گمانم معلم دینی بود نیز حرفی از این موضوع نمی زند. حتی در بطن این قصه و زیرمتن هم نشانی از انقلاب نمی بینیم مثلا نارضایتی جمعی در میان مردم، همه در کنار هم در حال زندگی کردن، عاشق شدن، زاییدن و عروسی کردن هستند. مردهای محل در قهوه خانه درد و دل می کنند ولی هیچ کس حرف سیاسی نمی زند حتی یک کلمه. اگر مردم عادی را که هنوز از جایی خبر ندارند را در نظر نگیریم و فرض را بر این بگذاریم که آغاز تحرکات انقلاب چند ماه بعد است. حداقل انتظار می رود فیلسوف، شاگردِ قهوه چی که گمان می رود با این همه مطالعه و داشتن کتاب، اهل سیاست و شناخت آن باشد یا حتی بیشتر، چپ هم باشد، اشاره به این ماجرا داشته باشد. چرا چنین انتظاری از فیلسوف یا آقای شریفی داریم؟ زیرا نباید از این نکته غافل شد که راوی چند تیپ تحویل ما داده و از این تیپ ها انتظــاری چنین می رود؛ اما در مقابل تا دلت بخواهد آدم های کتابخوان این قصه از آقای شریفی گرفته تا فیلسوف و دایی از قدرت جذب می گویند و اینکه اگر بخواهی و به آن فکر کنی حتما به آن می رسی. فصل اول با نقل مکان «کاوه» به همراه خانواده اش از تهران به اراک و بی خبری او از عشقش «آرزو» تمام می شود.
فصل دوم ۴۴ سال بعد را روایت می کند «کاوه» حالا دیگر مردی ۵۵ ساله است. او ازدواج نکرده و همچنان دل در گرو «آرزو» دارد و به تازگی در یک سرمایه گذاری دچار ضرر مالی و ورشکستگی شده است. فصل دوم به زبان معیار نوشته شده است. در فصل دوم مانند فصل اول خبری از آدم های زیادی نیست. همه به سرو سامان رسیده اند. در فصل دوم راوی بالاخره به وصال معشوق می رسد. آن هم خیلی اتفاقی با اضافه شدن به یک گروه تلگرامی که در آخر نمی فهمیم چه شد که عضو آن گروه شد، از همان شانس ها و تصادف هایی که ما را به یاد رمان های کوچه بازاری می اندازد. از آن رمان هایی که همه شخصیت های فقیر چون «ابی» در آخر مولتی میلیاردر و کارخانه دار می شوند و عاشق های دلشکسته بالاخره معشوق را می یـابند و به وصـــال می رسند اما فیلم فارسی گونه.
خانم «شادی» یا همان «آرزو» «کاوه» را در یک گروه ادبی تلگرامی اضافه می کند و در یک قرار قصه خوانی جمعی یکدیگر را پس از ۴۴ سال پیدا می کنند. در این فصل همچون فصل اول می بینیم که «کاوه» و «آرزو» بعد از ۴۰ سال دیدار در هنگام نشستن کنار یکدیگر بدون هیچ لمس یا حتی بوسه یا آغوشی فقط از قدرت جذب و راز می گویند که آن ها را به هم رسانده است، امان از این آدمیزادهای عجیب و غریب. اگر کتابخوان حرفه ای باشید حتما دیده اید یک داستان نویس کاربلد چگونه یک دیدار و حتی یک نگاه را توصیف می کند که تا مدت ها در ذهن مخاطب باقی بماند. بی شک ما قصه می نویسیم تا از انسانی ترین و شخصی ترین لحظات بگوییم، تا از یک دوره تاریخی که قصه روایت می شود باخبر شویم، در این قصه خبری از این چیزها نیست. به نظر می آید این کتاب به خصوص در فصل دوم حدیث نفس راوی درباره قانون جذب و قدرت راز و کائنات است. شاید بهتر است بگوییم نویسنده آنقدر شیفته این مقوله است که از ابتدا این قصه را فقط در ستایش قانون راز نوشته است. راوی به واسطه خواستن و فکر کردن به آمال و آرزوهایش با متدهای درست و شرکت در کلاس هایی از این دست بالاخره عاقبت به خیر می شود. فصل دوم پر است از جمله های انگیزشی.
سوالی که برای من پیش آمده این است که چرا خود نویسنده کمی از قانون راز و جذب استفاده و از کائنات کمک طلب نکرده تا کتابش حداقل در شهر خودش مورد استقبال قرار گیرد. حرف من این نیست که باور یک انسان به چنین مواردی را مورد نقد قرار دهم. اما دیگر زمان آن گذشته که قصه دستاویزی باشد برای اینکه ما باورهایی ثابت نشده از این دست را به شکل افراطی به خورد مخاطب دهیم. اصلا چرا بیاییم رمان یا قصه بنویسیم، یک کتاب در همین حوزه بنویسیم، که بهتر است، اتفاقا فروش بهتری هم خواهد داشت. پیشنهاد دیگر من به نویسنده این است که بــرای کتاب های دیگرش فقط همان نوشتن را بر عهده بگیرد، ویراستاری، طراحی جلد و… را به دیگران بسپارد. پیشنهاد دیگرم این است که او به جای تدریس قصه، کلاس های انگیزشی و قانون جذب برپا کند و در آخر آقای قاسمی من را ببخشید که زبان من با زبان شما جور درنیامد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.