یکشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۹ شماره ۱۳۴۰
نظریه عشق؛ تفاوت عشق ورزیدن با عاشقپیشگی
ماهرخ حسن زادگان رودسری
دکترای علوم تربیتی و مدرس دانشگاه
ما شناخت ناخودآگاهمان را در هر حرکت خودانگیختهای که در رقص عشقورزی صورت میدهیم به کار میگیریم. اگر کودکی دارای والدینی شایسته باشد، اصولی شایسته را فرامیگیرد؛ که عشق به معنای پشتیبانی، مراقبت، همدلی و وفاداری و فداکاری است، وی نه از این روی که این اصول اخلاقی را شنیده است، بلکه بدان سبب که مغزش اغتشاشی پر از ازدحام را بهصورت چند پیش نمونه منظم بهطور خودکار محدودتر ساخته است، به شناختن آنها دست مییابد. اگر کودکی ازلحاظ عاطفی والدینی ناسالم داشته باشد. درس دقیق و صریح ارتباطات آشفته آنان را بهگونهای نادانسته به خاطر میسپارد که عشق خفقان است، ستیزه آمیز و وحشتآور است که وابستگی خفتآمیز است. با همین نگاه که در حافظه ثبتشده است، در جوانی دست به انتخاب میزند طرحی که در ذهن او شکلگرفته که از ذهن مادر یا پدرش است این چرخه چالشبرانگیز دوباره شکل میگیرد با یک ظاهر جدید اما محتوای تکراری، به دلیل ثبت وقایع ناگوار، درک روشنی از عشق ندارد از عشق میگریزد، توانایی عشق ورزیدن به دیگری یا زوج و زوجه خود ندارد، گاهی به زبان میآورد اما عاجز است از درک واقعی. همواره به دنبال شروطی است که در زندگی کودکی و نوجوانی خود از آن ناکام مانده است تا عشق بورزد، به خیال خود، عشق نفرتانگیز و غیرقابلتصور است و یا همواره به دنبال معشوق دیگر میگردد تا با او به عشق دست یابد، غافل از اینکه وقتی در دورهای از زندگی نادیده گرفتهشدهای و رنجدیدهای، تلاش به هر کاری و حتی حیلهای میبری تا دیده شوی نه به این خاطر که عشق را میشناسی بلکه برای اون حسی که تجربه نکردی و درک نشدی، میجنگی و این رنج ندیده شدن، از تو جنگجویی میسازد که همواره به دنبال دشمن یافتن دیگران و دشمنی کردن با خودت است… عشق ورزیدن از لحاظ لیمبیکی (عاطفی) از عاشق بودن (عاشقپیشگی) متمایز است. عشق ورزیدن معنای دوسویه دارد، عشق ورزیدن هم کوک بودن و میزان بودن همزمان است. عشق پخته و کمالیافته، به معنای دقیق کلمه، بهگونهای حساس و حیاتی بسته به شناختنان دیگری است؛ اما عاشق منها خواستار آشنایی کوتاهی با یک سبک ویژه عاطفی است. ولی به کتاب روح معشوق که از پیشگفتار تا پیگفتار آن بهدقت خوانده شود نیاز ندارد. عشق، ورزیدن از صمیمیت سرچشمه میگیرد، نظارت دقیق و ممتد و جز بهجز یک روح بیگانه، مردم در مهارتشان در ترسیم طرحهای کلی وجودی یک نفر دیگر باهم فرق دارند بنابراین تواناییشان هم برای عشق ورزیدن متفاوت است، تجربه نخستین یک کودک، این مهارت را در تناسبی مستقیم باقابلیت والدینش برای شناخت او میآموزاند. کودکانی که تجربه عشق ورزیدن را در والدینشان مشاهده نکردهاند، توانایی عشق ورزیدن به دیگران را ندارند، آنان عاشق میشوند و به شیوه کوتاهی دلبسته کسی میشوند و آن بدان جهت است که ناامنی کسب کرده دوره کودکی خود را در امنیت بودن دیگری به دست آورند، به همین دلیل توانایی صمیمی شدن با دیگری را ندارند و در کوتاهمدت محکومبه ناامیدی و شکست میگردند.
از آنجا که عشق ورزیدن، یک فرآیند دوسویه فیزیولوژیکی است، پیوندی را ژرفتر و حقیقیتر ازآنچه بیشتر مردم درمییابند، در بر دارد تنظیم عاطفی برای عاشق و معشوق این توانایی را به وجود میآورد که بر عواطف، اعمال بدنی، عصبی، وضع هورمونی، کارکرد دفاعی بدن، ضربآهنگهای خواب و ثبات روحی یکدیگر تأثیر بگذارند، اگر یکطرف به سفر رود، دیگری ممکن است به بیخوابی، تأخیر در عادات ماهانه و سرماخوردگی دچار شود که ممکن است در حالت عادی باهم بودن، خودبهخود حل و رفع میشد. عاشق و معشوق کلیدهای هویتی یکدیگر را در اختیار دارند و تغییرات عصبی-ساختاری را درون شبکههای یکدیگر درج میکنند. پیوند عاطفی آنان به هریک اجازه میدهد وجود شخصی را که دیگری هست و به آن تبدیل میشود، تحت تأثیر قرار دهد.
بدون یک همنوایی توانمند عاطفی، کودک نمیفهمد چگونه با مغز عاطفیاش حس کند، چگونه با مجراهای عاطفی هماهنگ شود و خود و دیگران را دریابد. بدون مجال کافی برای تنظیم عاطفی، وی نمیتواند توازن عاطفی را درونی سازد. کودکانی که بدینسان علیل و ناقص ماندهاند هنگامیکه بزرگ شوند به بزرگسالانی آسیبپذیر تبدیل میشوند که نسبت به شخصیتهای خودشان همواره مشکوکاند یا نمیتوانند عواطفشان را میزان کنند و هنگامیکه در تهدید و فشار روانی (استرس) قرار بگیرند اسیر طغیان و آشفتگی میشوند. اضطراب و افسردگی نخستین پیامدهای حذفهای عاطفی است. احساس عاطفی مسلط در نخستین مرحله اعتراض به جدایی، زنگ خطری عصب خراش است. اگر جدا افتادگی از مادر گسترش یابد، کودک به نومیدی رخوت آوری فرومیافتد که یار همزاد افسردگی است.
جدا افتادگی عاطفی، کودک را نسبت به افسردگی و عصبانیت آسیبپذیر میسازد. ارتباطهای تنگاتنگ نخستین مصونیتی مداوم را نسبت به تأثیر و نفوذ فشارهای روحی ایجاد میکند، درحالیکه غفلت و سهلانگاری بچهها را نسبت به آن اثرات حساس میسازد. مغزهای کودکانی که دارای پیوندهایی نامطمئن میباشند، به شکل برونریزی بیشازحد هورمونها و ناقلهای هورمونی مربوط به فشار روانی نسبت به رویدادهای محرک واکنش نشان میدهند. این حالت واکنشی در دوران بلوغ هم پابرجا میماند. کوچکترین فشار روحی، مثل استرس چنین شخصی را بهسوی اضطرابی بیمارگونه میکشاند و عاملی بزرگتر و طولانیتر وی را در سیاهچاله افسردگی غرق میکند.
اضطراب و افسردگی حالتهای عاطفیای مسری و همهگیر میباشند، کسی که مرکز عاطفی ثابتی ندارد نیازی مبرم به پر کردن این شکاف را حس میکند، وی به چیزی نیاز دارد تا به حرکت او در زندگی جهت ببخشید. ازآنجاکه او نمیتواند آن ابزارهای عاطفیای را که به درون خود و دیگران نفوذ میکند به کار گیرد به سرمشقهای بیرونی نگاه خواهد کرد، دلبستگی ارضا نشده و ازهمگسیختگی عاطفی، بدینسان سطحینگری و خودشیفتگی را تشویق میکند، افرادی که نمیتوانند محتوا را ببینند بایستی به ظواهر دلخوش باشند. اینان با ناامیدیای که راه فراری از آن نمیبینند، بهصورت خواهند چسبید. در فرهنگی که سطحی و کممایه شده است، جراحی ترمیمی جای تندرستی را میگیرد، خوش عکس (فتوژنیک) بودن بر قدرت رهبری غلبه میکند، چربزبانی، صداقت و شرافت را لگدمال میسازد. جمله پراکنی بهجای گفتگو مینشیند و تغییر دادن آنچه هست در برابر برچسبهای سیاسی رنگ میبازد. وقتی جامعهای از اصول و واقعیات عاطفی دور باشد، توجیه کردن پیروز میگردد و آرمانهای بنیادین به گونه اجتنابناپذیری آسیب میبینند…
حالا چند کلمه درباره نقش همنشینان انسانی کودک، کمیت و کیفیت عشقی که کودک دریافت میکند، واجد عواقب درازمدت عصبی است، شواهد روزافزون این را نشان میدهد که یک خلأ عاطفی اغلب برای بچهها دردناک و ناگوار از آب درمیآید، غفلت، بچههایی به بار میآورد که دور کاسه سرشان به میزان قابلتوجهی کوچکتر است و مغزشان برحسب بررسی دقیق اکو، کوچکشدگیای را به علت فقدان میلیاردها یاخته نشان میدهد. کودکانی که مادرانشان در اوایل زندگی دچار افسردگی بودهاند، نشانههایی از نقصهای مزمن فکری دارند، مطالعه بچههایی در طول بیست سال رشد اثبات کرده است که بچهداری مسئولانه باعث به وجود آمدن شخصیتی باقدرت و ظاهراً دائمی میشود.
ازآنجاکه آنچه باعث رشد و تکامل مغز و اعصاب میشود تنظیم عاطفی میان والدین و فرزندان است، تماس اجتماعی عامل کلیدی به وجود آمدن یک موجود انسانی سالم است، انسانیت در انتظار روشنهایی است که ممکن است از خلالان در باز به بیرون بتابد، همه این رازگشایی، سرانجام، دارای مقصدی واحد است یاریرساندن به مردم برای آنکه به حداکثر استعداد و ظرفیتشان در رضایت خاطر و شادمانی دست یابند، درحالیکه نمیتوانیم سرنوشت عشق را دگرگون سازیم، میتوانیم تصمیم بگیریم از فرمانهایش سرباز زنیم یا در چهارچوبش زندگی خوبی داشته باشیم، آنان که دارای چنین خردی باشند که به دلهایشان توجه کنند کودکانشان را هم بهگونهای بار خواهند آورد که چنان کنند.
سخن آخر اینکه
عشق حقیقی است مجازی مگیر
این دم شیر است به بازی نگیر