خانه » جدیدترین » من کاوه ام

من کاوه ام

پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲  شماره ۱۶۹۱

برداشتی آزاد از کتاب «کاوه گلستان عکس ها و یک گفت و گو» نشر دیگر به کوشش حمید قزوینی و لیلی گلستان

منصور حیدری: اولین شعاری که من شنیدم شعار خون بر شمشیر پیروز است (قم) بود. عکسش را دارم . اضطراب شدیدی در مردم بود که در عکس هایم دیده می شود. نیروهای انتظامی هیچ کاری نمی کردند برای این که آنها هم گیج شده بودند که چی شد چه اتفاقی افتاده.
…اما یک ماشین مخصوص آمد و از داخل آن دوتا تک تیرانداز آمدند پایین. من عکس این تک تیراندازها را دارم. بقیه ی افراد نیروهای انتظامی دور این تک تیر انداز را می گرفتند که دیده نشود. من عکسش را دارم که هم به این طرفی ها و هم به آن طرفی ها تیراندازی می کرد….همین عکس ها را من برگرداندم تهران به روزنامه آن ها می گفتند گلستان اصلا صدایش را در نیاور مگر دیوانه ای .
…هیچ کس اشاره نکرد بابا یکی از نقاط اصلی معلوم نیست چرا در همان فاصله بین شوش و آن طرف ها روی پلی که از روی راه آهن رد می شود است. بچه های آن محل باحال بودند نترس بودند آن جا اولین جایی بود در تهران که لاستیک آتش زدند نه توسط انقلابیون جلو دانشگاه و غیره.
…به اصطلاح ضلع شمال غربی نه شمال شرقی چهار راه ولی عصر – انقلاب چند تا خیاطی هست. خیاط خانه که من با این ها دوست شده بودم می رفتم. داخل خیاطی یارو می نشستم از آن بالا راحت تماشا می کردم اگر خبری می شد از آن جا عکس می گرفتیم من تعداد بسیار زیادی عکس های عالی از آن ور در طول یک سال گرفتم از آن بالا همه اش از آن بالاست پشت پنجره تق تق می گرفتم.
…۱۷ شهریور من آن موقع در شهر بودم طرف های میدان اعدام بودم و داشتم تلاش می کردم که یک راهی پیدا بکنم که خودم را بتوانم برسانم به میدان ژاله چون از چهار طرف بسته بود من دیر رسیدم به آن داستان. …چون همه جا را بسته بودند دور از خیابان مولوی از یک دایره وسیعی راه های ورود همه را بسته بودند و من نمی توانستم بروم و داشتم پرپر می زدم. بعد توانستم خودم را برسانم به بیمارستان لقمان الدوله ادهم .
…من زمینه ی به اصطلاح انقلابی اسلامی نداشتم با هیچ هیئتی و حوزه ای در ارتباط نبودم. آن موقع هم ذهنیت ها این طوری نبود که مسایل اسلامی غالب باشد نداشتیم این حرف ها. کسی راجع به این مسایل اصلا حرف نمی زند مگر کسانی که مثلا ذهنیت خاصی داشتند یا سنتی تر بودند یا هرچی. مثل الان نبود. فرهنگ اسلام و شناخت راجع به این مسایل به این زیادی در جامعه نبود. این را ما باید بدانیم یعنی این را تو باید در نظر داشته باشی که چیزی که ما الان داریم از آن رنج می بریم فقر فرهنگی ما نتیجه ی پنجاه سال سانسور زمان شاه است. سانسوری که زمان شاه موجود بود شوخی نبود یعنی در خانه ی مردم یک کتاب سیاسی نبود… بنابراین سطح آگاهی سیاسی در مملکت خیلی پایین بود فکر های ما را با چیز های دیگر پر کرده بودند دسترسی نداشتیم . یک فیلم سیاسی نداشتیم اصلا یک چنین مقاله هایی که الان آدم می بیند اصلا اصلا! کلا داستان این طوری بود. ببین یک سال بعد از انقلاب یعنی در سال ۵۸-۵۹ تعداد کتاب هایی که چاپ شد بیش تر از تعداد کتاب هایی بود که در طول ۵۰ سال سلطنت پهلوی در ایران چاپ شد؟بنابراین وقتی داریم راجع به قبل از انقلاب صحبت می کنیم راجع به اگاهی ها صحبت می کنیم نبود!
…این طور نبود که بتوانی کتاب های شریعتی را بخری کتاب های شریعتی را یارو دست نویس می کرد و می برد یک جایی قایم می کرد تو می رفتی یواشکی برمی داشتی این طوری بود. تشکیلاتی بود این داستان ها مثل الان نبود الان هم داریم دوباره این مسئله را پیدا می کنیم .یعنی الان یک نسلی داریم که مثلا من می روم دانشگاه هنر درس می دهم خوب؟ در آن کوچه ای که دانشگاه هنر هست. من آنجا ده تا عکس گرفتم همان جا است که سر چهار راه کالج است دیگر یک عالمه عکس جنازه و جسد و خون دارم . من هر دفعه از ان جا رد می شوم خوب تجربه ام بوده زندگی ام بوده یادت می آید؟ این جا یارو مرده بود بردیش کشاندیش ان جا یادت می آید؟ سر یارو باتوم برقی خورده بود داشت بالا می اورد. بعد می روم دانشگاه هیچ کدام از بچه ها نمی دانند راجع به این چیزها نمی دانند این خیابانی که دارند می روند آن جا یک نفر آدم کشته شده بودها می ایم عکسش را بهشان نشان می دهم. بچه ها ! این درست دم در دانشگاه هنر است یارو افتاد مرد . بنابراین هر دفعه که از این در می آیی داخل بدان یک نفر این جا مرده بود تیر خورده بود. این جدایی و شکاف نسل در ایران همیشه بوده .
…آن جا بود که مذهب آمد و انقلاب را گرفت. انقلاب یک انقلاب اسلامی نبود. انقلاب طبیعی بود فریاد اعتراض طبیعی بود که مردم این مملکت بعد ازسال ها فشارواختناق داشتند بیرون می ریختند چون زمینه وسواد سیاسی نداشتیم به خاطراختناقی که بود چون سواد سازمان دهی سیاسی نداشتیم.شکل دادن و سازمان دهی کردن این جنبش به صورت طبیعی افتاد در ان چیزی که درفرهنگ وسنت ما موجود بود
…هر جنبش اجتماعی احتیاج به یک قهرمان دارد احتیاج به یک نمونه و الگو دارد ما نمی توانستیم که بیاییم برای ما برای مردم روستایی ما برای مردم روستایی که آمده بودند در شهرتضاد روی شان بود وداشتند انقلاب می کردند نمی توانستند نمونه های انقلابی خودشان را مثلا چه گوارا یا فیدل کاسترو یا لنین یا مارکس قرار بدهند . برای اینکه برای شان قابل فهم نبود. ماتریالیسم چیست؟ راجع به چی صحبت می کنی؟ اما یک کلمه بگویی امام حسین داستان تمام است خوب ؟چه قدر خوب که برای انقلاب خودمان رجوع کردیم به فرهنگ خودمان خوب؟ و دلیل شکست چپ این بود که این را نفهمیدند به همین سادگی . ….ببین من یک چیزی که من همیشه گفتم این بوده که هیچ وقت کسی نیامده که تمام اتفاق های این بیست ساله را از نظر روان شناسی بررسی کند. همه سعی کردند مسایل ما را از نظر سیاسی بررسی کنند تحلیل سیاسی بدهند یا تحلیل های جامعه شناسانه بدهند .
…الان اشتباه این است که یک عده ای دارند از این انگیزه موجود در مردم به نفع خودشان استفاده می کنند یعنی سردمداری جنبش جناح راست از این غریزه ی پاک مردم این طوری دارند استفاده می کنند برای مقاصد سیاسی خودشان نه برای رسیدن به هدف هایی که این ها؛ حاج بخشی، الله کرم و…که من صد در صد قبولش دارم، دارند به خاطرش جیغ و داد می کنند .این عقیده من به طور کلی است من این طورمی بینم البته پارادوکس وکمپلکس بودن وپیچیده بودن شرایط فرهنگی ایران باعث به وجود آمدن تمام این چیزها هست.
…برای من یک بچه مثلا جوانی که مثلا بیست و هفت هشت سال است که تمام عمر خودم را در رژیم طاغوت گذرانده بودم و هیچ آشنایی با امام خمینی نداشتم چه عاملی باعث می شود که من عاشق این آدم بشوم گوش می کنی؟ (لبخند) که آن چنان روی من تاثیر بگذارد که برای من مثل یک قطبی بشود.
خودم را می گویم واقعا هم این طوری بود تمام این عکس هایی که من می گرفتم به خاطر خمینی بود برای خودم داشتم فکر می کردم که من این عکس ها را می گیرم توی مجله خارجی چاپ می شود امام می بیند آن کسی که آن جا نشسته می بیند این هایی که در پاریس نشسته بودند این هایی که جای دیگر بودند و این کار را کردم عکس هایی که اول از ایران بیرون می رفت همه اش مال من بود عکاس دیگری نبود که این کار را بکند. بنابراین همین راهپیمایی عید فطر یا چه می دانم آن بزن بزن ها که امام هنوز این جا نبود و ۱۷ شهریور و …من پهلوی خودم واقعا خالصانه فکر می کردم که چه جوری به امام برسم؟ این رامی دانم که در یک مجله می برند و نشانش می دهند به خاطر همین هم بود که دارو دسته امام احمد آقا چه می دانم این هایی که دورش بودند وقتی آمدند تهران من را می شناختند. تا می گفتم من عکاسم اسمم کاوه گلستان است مجله فلان عکسم را چاپ می کند فوری می گفتند آقا می دانیمت برای همین بود که من را بین خودشان می پذیرفتند برای همین بود که من شدم عکاس رسمی امام.
می شناختند می گفتند اها این گلستان همانی که از اول با ما بود جزء ما بود جزء انقلاب بود خوب؟ هنوز هم که هنوز است این طوری است یعنی هنوز هم که هنوز است می آیند به من می گویند مثلا با دیدن عکس تو انقلاب را دیدم یا شناختم یا اشنا شدم . خاصیت عکس این بود.
چه عاملی باعث شد من کاملا لاییک و جوان بزرگ شده در شرایط هیپی بازی و ژیگول بازی آن زمان زندگی ام را بگذارم که بروم خودم را بچسبانم به امام خمینی به خاطر جذبه و کشش و آن حقیقتی که نهفته در این فیگور می دیدم گوش می کنی ؟
یعنی ببین مثلا روزی که امام می خواست بیاید من خودم را به آب و آتش زدم که باید بروم فرودگاه و حالا تو فکرش را بکن که یک سال و خورده ای بود که من توی خیابان ها داشتم می دویدم به خاطر این ایده آبستره خمینی خوب؟ و آدم ها داشتند می مردند و من عکس شان را می گرفتم و خودم را در خطر می انداختم و عکس هایم را می فرستادم که مردم دنیا ببینند. حالا این آدم داشت می آمد خوب؟ و من تا چند لحظه دیگران بالا این را می دیدم.این ها یک چیزهایی داشت یعنی یک چیز هایی بود فراتر از انقلاب و انگیزه و روان شناسی روزمره و اینها می رود. تبدیل می شود به یک جذبه ای که امام روی من داشت من را می گرفت هر وقت پهلویش بودم اصلا یک آدم دیگری می شدم . حتی مثلا می رفتم در جماران ان بالا بغلش از این پایه ها گذاشتند برای دوربین تلویزیون . من تنها کسی بودم که اجازه می دادند بروم آن بالا و دوربین چی تلویزیون .
به من اجازه می دادند بروم آن جا زاویه خوبی داشت. من هر وقت می رفتم آن بالا امام جلویم بود واقعا هیپنوتیزم می شدم . واقعا آدم می شنود این چیزهایی که می رفتی پهلوی یک شیخ بعد در جذبه یارو غرق می شدی واقعا این طوری بود . من هم کسی نبودم که زمینه سنتی خانوادگی برای این باورها داشته باشم. نبود یک چنین چیزهایی اما می شـود می دانی ؟ شخصا برای من اتفاق می افتاد این آدمی که آن جا نشسته بود و من از درون دوربینم به او زل می زدم این ها یا موقعی که رفتم فرودگاه یک عالمه طول کشید بعد با چه هیجانی رفتم این که آمد آن جا من از داخل دوربینم میخ شدم اصلا از درون دوربینم نگاه می کردم .
دیدم از در آمد خوب؟ از در هواپیما آمد دستم را گذاشتم روی موتور دوربینم سه – چهار تا دوربین آویزان کرده بودم همه اش هم موتور که تمام ثانیه به ثانیه بگیرم یعنی با موتور درایو در ثانیه سه عکس می توانی بگیری من چهار تا دوربین داشتم با چهار حلقه فیلم ۳۶ تایی که مثلا پانزده ثانیه ای را که می آید پایین همه اش را بگیرم و این کار را کردم. مثل فیلم برداری و از همان جا من چسبیدم به خمینی ولش نکردم یعنی سعی می کردم در تمام مسیر فرودگاه پنج متر بیش تر دور نشوم.
یعنی پایین آمد من عکس گرفتم نشاندندش در یک ماشین با همافرها من سریع ترین دوی زندگی ام را آن جا انجام دادم یعنی همین طور که امام را با ماشین از بغل هواپیما تا ساختمان فرودگاه بردند من بغل ماشین می دویدم یعنی وقتی ماشین آن جا ایستاد من دوباره آن جا بودم ( می خندد) در را باز کردند هما فرها همه نگران نمی دانستند یکی می گفت الان بمباران می شود یکی می گفت الان با کاتیوشا می زند یکی می گفت الان با گلوله اصلا خیلی داغ بود امام آمده بوداین وسط .
اها از هواپیما آمد پایین بعد با ماشین من دویدم فرصت نداشتم فکر کنم اصلا. آن جا از ماشین آمد پایین وارد ساختمان شد من همراه او توی آن شلوغی می رفتم که آن وقت مردمی که داخل فرودگاه بودند همه استقبال کنندگان و غیره همه صدا ها و جیغ ها هوا رفت تازه من متوجه شدم که بابا این آدم بالاخره آمد . الان در تهران است الان جلو من یک اسطوره ای یک چیز ابستره ای بود یک روحی (می خندد) یک انرژی باید ببینیش !اصلا چه قیافه ای داشت این سفیدی اش و چشمش که پایین بود و اصلا در نگاهش می دیدی که جا برای هیچ مسخره بازی ندارد جدی ترین آدم ممکن است . کوچکترین جا برای هیچ لغزش نیست می دانی ؟ خیلی معرکه بود. من آنجا یک عالمه ازشان عکس های عالی گرفتم در راه پله ها آمد آن جا شروع کرد به سخنرانی بعد بهشتی آمد خلخالی همه دورش. تمام این عکس ها مال من بود . بعد از آن جا امدیم سوار ماشین شدیم و من هم جلو یک ماشینی که درست جلو بلیزر می رفت در یک وانت آن جلو بود . عکاس خبرنگارها ریخته بودند. من درست آن جلو همه را هل دادم کنار خودم ان وسط آن جا!
تا رسیدیم به میدان شهیاد که آن جا من دیگر ول کردم بهشت زهرا نرفتم برای این که می خواستم این عکس ها را که گرفته بودم همه جا مخابره کنم ببینند . آن جا دیگر ول کردم یکی از دوستانم رفت بهشت زهرا. این هم مال آن روز بود و از آن روز من جفت امام شدم هر روز کارم این بود هر روز می رفتم پهلوی امام از همان فردایش رفتم مدرسه رفاه سه – چهار روز اصلا آن جا بودم شب و روزم آن جا بود خواب هم کنار زمین یک جا پیدا می کردی یک دقیقه می خوابیدی . مردم می آمدند و می رفتند اوه چه اتفاقی بود خیلی عالی بود بعدهم از رفاه که آمدند جماران که دیگر هر روزمی رفتم.
…از بمباران فرودگاه مهر آباد تا ورود سربازان سازمان ملل در جنگ عکاسی کردم . به خدا یک چیزی بگویم باور نمی کنی باور کن! یک شب زمان جنگ بود من از جبهه برگشته بودم خیلی خسته بودم بزن بزن بود فردا صبحش آخرین رفراندوم آخرین رای گیری بود که امام در آن بودند و من آمدم رای گیری امام را بگیرم .از جبهه برگشتم شب دیر وقت رسیدم طرف های ساعت چهار این طور ها آن قدر خسته بودم که بی هوش شدم غش کردم از خستگی. صبح طرف های ساعت پنج به هوش آمدم دیدم خیلی حالم بد است! اصلا نمی توانم راه بروم اما یک مرتبه یادم آمد که امام ! باید بروم جماران ساعت شش صبح باید بروم آن جا چک بشوم تا بتوانم عکس بگیرم. باور کن کشان کشان روی زمین چهار دست و پا با چه وضعی خودم را کشیدم کنار تلفن به یک دوستم زنگ زدم که تو را به خدا سر راه بیا عقب من که نمی توانم رانندگی کنم دوستم آمد این جا با چه وضعی رفتم آن جا. برای این که نمی توانستم جدا باشم نمی توانستم امام را نبینم . من اهل این حرف ها نیستم ها اصلا و ابدا این حرف ها را قبول ندارم اما برای من شخصا این طوری بود. کشان کشان رفتیم آن جا و عکس امام را گرفتم و آن عکسی هم که آن روز از امام گرفتم روی جلد مجله تایم چاپ شد خیلی مهم بود تمام دنیا پخش شد برای من خیلی مهم بود . این داستان را من برای هیچ کس تا حالا نگفته ام که آن عکسی که روی مجله تایم چاپ شد من با چه شرایطی خودم را انداختم آن جا گرفتم . به کسی نگفتم این هم فقط برای این می گویم که شما را متوجه این کنم که در داخل خودم یک جذبه این طوری بود . خب این ها چی بود نمی دانم . درتمام طول مدت هم این طوری بود .
…این عکس یک عکس خیلی تاریخی است یکی از اولین دیدارهایی هست که امام با مردم داشتند وقتی که از پاریس برگشتند . این عکس در مدرسه رفاه گرفته شده ….موقعی که این عکس را می گرفتم خوب یکی از هیجان انگیزترین و به اصطلاح مهم ترین لحظات زندگی من بود …..در مدرسه رفاه بود روبه روی این پنجره ای که امام می آمدند از آن جا با مردم دیدار می کردند …..در طول این دو سه ساعت امام چندین بار آمدند نزدیک پنجره و به سوی مردم دست تکان می دادند …. خیلی صحنه هیجان آفرینی بود خیلی احساساتی بود خیلی عاطفی بود و من افتخار می کنم که عکاسی بودم که این لحظه ها را توانست برای تاریخ ثبت بکند و همیشه یادآور آن دوران باشد.
…..خود امام آخرش به من یک لوح زرین داد به خاطر کارهایی که درجنگ کرده بودم من یکی ازچند نفری هستم که امام خودش لوح داد. امام با من دوست بود(لبخند) ….اولین عکس رسمی امام را من گرفتم که امام به من وقت دادند رفتم جماران و نیم ساعت وقت شان را به من دادند که ازشان عکس بگیرم .
آن عکسی که امام می خندد مال من است . یکسری از عکس های مهم امام مال من است و من خیلی شخص امام را اصلا چاکرشم و واقعا هیچ حرفی در آن نیست. ولی با بقیه شان کاری ندارم آن یک مسئله ی دیگری است افتخار من این است که به عنوان عکاس امام در دنیا معروف شدم . سه ماه پیش آمدند یک نمایشگاهی گذاشتند . نمایشگاه بین المللی است که در طول ۵۰ سال گذشته هر چی انقلاب و تحول های مهم جهانی بوده عکاس هایشان آمده اند یک عکاس انتخاب کرده اند . ۵۰ عکاس راجع به ۵۰ تحول دنیا نمایشگاه مهمی است در زمینه فتوژورنالیسم . من را هم انتخاب کردند به عنوان عکاس انقلاب ایران خیلی برای من باعث افتخار است و بیش تر از هر چیزی که برای من باعث افتخار است این است که بین تمام این پنجاه نفر تنها عکس رهبر متعلق به امام است یعنی بین پنجاه نفر عکسی از رهبر یک انقلاب و یا جنگ در این مجموعه نیست . در این مجموعه مهم ترین تحولات پنجاه سال گذشته هست و عکس تنها آدمی که وجود دارد عکس امام است که کار من است ……گوش می کنی ؟
*کاوه گلستان روز ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ در کفری عراق در اثر اصابت با مین در راه ثبت حقیقت، کشته شد و به خالق تصاویر پیوست.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.