خانه » جدیدترین » معلم امیدوار

معلم امیدوار

چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۸  شماره ۱۱۸۱

در نخستین مراسم سالگرد درگذشت دکتر حسین هادوی چه گذشت؟

معلم امیدوار

کوروش دیباج

اهمیت و بزرگداشت بزرگان چون استاد هادوی بر کسی پوشیده نیست، هر چند امثال دکتر هادوی در میان ما و جامعه علمی حضور ندارند ولی قطعا اندیشه ها آنان همیشه جاری است و با گذشت سالیان سال فراموش نخواهد شد، زیرا امثال مرحوم دکتر هادوی یک شخص نبوده، بلکه یک جریان علمی تاثیر گذار در قشر و جامعه علمی خود بوده که با تربیت دانشجویان و بیان دیدگاه و نظرات خود توانسته تاثیر شگرف در توسعه علمی و انسانی کشور داشته باشد، هر چند دکتر حسین هادوی بیش از یک سال جای خالیش در قشر دانشگاهی بیش از گذشته حس می شود، ولی نخستین مراسم سالگرد در گذشت وی که به همت جمعی از اساتید و دانشجویان دانشگاه علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک برگزار شد، نشان داد که اندیشه امثال هادوی سال های سال در دانشگاه جاریست و قشر دانشگاهی با تبعیت از این اندیشه در مسیر علم ورزی و توسعه کشور خواهند کوشید.
علی هادوی، پسر دکتر حسین هادوی نخستین سخنران مراسم بود وی با تشکر از عوامل برگزار کننده این مراسم، گفت: برگزاری اینگــونه مراسم ها به زعم بنده نه تنها ارج نهادن به مقام استاد است، بلکه شکوه دادن به مقام یک استاد است، شکوه دادن به مقام یک استاد به عقیده بنده، محصولش شکوه بخشیدن به مقام دانشگاه است.
وی با اشاره به مفهوم باقی ماندگی و جاودانگی، بیان کرد: به نظر بنده باقی ماندگی و جاودانگی مفهومیست دو پهلو که دارای موجودیت دوگانه و پاردوکسیکال است، نیمی از آن پر از تلخی، حسرت بارگی و تاسف آلودگی و نیمی دیگری، چنان چراغ فروزان، امید بخش و پر از روح افزایی است. حسرت بار از اینکه وقتی چیزی برای ما به یادگار باقی مانده، یعنی عزیزی را به عنوان یک دارایی از دست دادیم و حالا بخشی از او برای ما باقی مانده است.
وی ادامه داد: ما از طریق باقیمانده های خودمان است که قضاوت و مورد ارزیابی قرار می گیریم و در ذهن همگان باقی خواهیم ماند، پدر بنده باقیمانده هایی برای ما داشت که تا همیشه حیاتی که دارم، آن ها زنده خواهند ماند.
دکتر ژیلا مشهدی، مدیر گروه جامعه شناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک یکی دیگر از سخنرانان مراسم بود، وی گفت: در چنین روزهایی دانشگاه شاهد بدرقه استاد دکتر حسین هادوی بود. او زودهنگام جهان را وداع گفت، او که مهربانی را گسترده می خواست، انسانیت را ستایش می کرد. مراسم بزرگداشت این استاد ارجمند فرصتی است برای سود جستن از اندیشه ها، دستاوردها و همچنین ادامه راه آن استاد فقید. بی شک ایشان دارای ویژگی ها و خصوصیت های اخلاقی و علمی بودن که آن ها را در کمتر کسی می توان پیدا کرد.دلسوزی و تلاش آگاهانه ایشان در تعیین تربیت و انتقال معلومات و تجربیات ارزشمند در کنار برقراری ارتباط صمیمی و دوستانه با دانشجویان قابل ستایش است. در کلاس های درسشان مباحث علمی بر اساس کنش ارتباطی و فضای گفتمانی طرح می گردید، و استاد سخت به این اصل اعتقاد داشتند و به آن پایبند بودند و این همان ویژگی بود که بسیار مورد توجه دانشجویان قرار می گرفت و دکتر را در نزد آنان محترم می شمارد .
مشهدی ادامه داد: در سخت ترین شرایط امیدواری می دادند و در حل مشکلات هر چند ناممکن همواره پیش قدم بودند و آرامش و امنیت حداقل آن چیزی بود که فرد در مراجعه به ایشان دریافت می نمود. از دید وی دانشگاه به عنوان بستر تولید علم یک نظام اجتماعی مصوب می شد که کنشگران آن بایستی با مراودات علمی در یــک فرهنگ دانشگــاهی سهیم می شدند، دکتر هادوی علم را متعهد به مسئولیت های اجتماعیش می دانست و به این مهم توجه داشت که علم اجتماعی در بستر حوزه عمومی ثمر بخش است که به همین دلیل به تعامل سازنده دانشگاه و حوزه عمومی بسیار باور داشت، و این تعامل سازنده هم افزار را برای افزایش توان جامعه به منظور حل مسائل اجتماعی ضروری می دانستند.
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک تصریح کرد: دکتر هادوی جامعه شناسی درس می داد و در حوزه جامعه شناسی توسعه، اقتصاد و همینطور تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام مطالعاتی ارزنده ای داشت، او می کوشید با دانش جامعه شناسی خود، نوعی بصیرت جامعه شناسی را جهت تبیین مسائل اجتماعی در دانشجویان ایجاد نماید، او به ما آموخت دانشگاه زندگی تا آخرین لحظه حیات ادامه دارد و جهان پیچیده تر از آن است که ما تصور می کنیم. نمونه حقیقی از تعبیر مارکس کارل درباره انسان مدرن بود، آنجا که گفت انسان مدرن خود ساده است و جهان پیچیده می بیند، در حالی که یک انسان سنتی پیچیده است و جهان ساده می انگارد، بی شک اهل اندیشه و علم هرگز با هجرت و مرگ به فرجام نمی رسدند و مادامی که دانششان در جامعه جاریست، حاضر و باقی خواهند ماند و بدون تردید سرمایه فکری، اخلاقی و وجودی دکتر هادوی در محیط های علمی و در میان دانشجویانش باز تولید شده و بر خرد و بصیرت جامعه دانشگاهی خواهد افزود.
مشهدی ابراز کرد: هادوی بزرگ بود و از اهالی امروز. با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهیمد و مهربانی را به سمت ما می کوشاند و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود، روانشان شاد و یادشان گرامی باد.
به گزارش وقایع استان دکتر مریم یار محمد توسکی در ادامه این مراسم گفت: بزرگداشت فرهیخته ای است که بی شک، فقدان او تاثیر عمیق بر همه کنشگران دانشگاهی در هر سطح مرتبه ای را در برداشته است. دانشگاهی تنها انسان دارای مدرک تحصیلی ممتاز نیست، فرد دانشگاهی تنها درسی از کلاستیک و تکلیف ساختاری انجام نمی دهد، دانشگاهی نیاز جدی به منش دانشگاهی دارد، دانشگاهی شدن و دانشگاهی ماندن یک هنر است که برای کسب واقعه آن نیاز به خمیر مایه های درونی و شخصیتی است. خاطرات بنده از مرحوم دکتر هادوی از بیست و چهار سال پیش است، از سال ۱۳۷۴ که استخدام دانشگاه آزاد اسلامی شدم، وی را شخصیتی پویا، دارای اندیشه، ساعی و همراه جدی در نقش های ساختاری و تربیتی دانشگاه دیدم، مدیرسما و به زودی وی را دانشجوی ارشد جامعه شناسی و همکلاسی خود دیدم. به راستی در کلاس های درسی مان گاهی به معرفت فلسفی و قدرت تبیین مسائل، از جمله مسائل اجتماعی او غبطه می خوردم، شخصیتی دانشگاهی ایشان و این ویژگی های معرفتی، همواره الگوهای بسیاری از همراهان و دانشجویان او بوده است.
وی ادامه داد: می خواهم به رسالت ها و فضائل کنشگردانشگاهی بپردازم، اما پرداختن به همه این فضائل و خصایص از حوصله این نشست خارج و مجال زیادی هم نیست، پس تنها به برخی از خصایص دانشگاهی که مشخصا در شخصیت استاد حسین هادوی نهادینه شده بود، می پردازم. دانشگاهیان در مطالعات متعدد دارای سرمایه اجتماعی در سطح خرد هستند که مشخصا میزان اعتماد اجتماعی در بین دانشگاهیان در ردیف معتمدترین اشخاص جامعه است، استاد هادوی این سرمایه را در سطح ممتاز داشتند، اعتماد و احساس اطمینان از سوی دانشجویان نسبت به ایشان کاملا آشکار و بی شک مورد قبول همگان است. دانشگاه با خصیصه مشروعیت بخشی، نظام نوین دانایی و معرفتی را ارائه می دهد، وضعیت ذهنی جامعه را تغییر می دهد، در کلان جامعه سپهری عرفی برای ذهنیت اجتماعی ارائه می دهد، طبقه متوسط را فعال و به تحرک اجتماعی دامن می زند، و فرصت و بستری هویت یابی برای دانشجویان فراهم می سازد، دکتر هادوی همواره این خصلت ها را حفظ و پایبند به آن بود.
عضو هیات علمی گروه جامعه شناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک اظهار کرد: اخلاق دانشگاهی، با غایت های اخلاقی پیوند دارد، اگر غایت اخلاقی نداشته باشیم، از معنا تهی هستیم، حتی ارزش های عمیق تری چون دانایی و دانش نیز در غیاب حساسیت اخلاقی با تمام اوجشان فرو می ریزند، آنچه به هستی و دانش دانشگاهی ارج و غرب می دهد، اخلاق است، دکتر هادوی همواره پیشتاز و با فروتنی در مسیر تحقـق غائت های اخلاقی دانشگاه تلاش می کردند، یک راه مهم پاسداشت اخلاق دانشگاهی، توان فاصله گرفتن از خود میان بینی، تحمل و گوش سپردن به دیگریست، مهمترین دیگری که با گوش سپردن به او می توانیم اخلاقی بمانیم، صدای اطرافیمان ما است، صدای دانشجویانمان در کلاس، صدای همکارانمان، صدای مردم کوچه و بازار، صدای همشهریان، صدای آن شخص ثالث های ما و صدای مردمان در شهر و روستای این سرزمین است.
وی ادامه داد: در واقع استاد هادوی به معنای اخص این قضیه صدای شنیدن دیگری را باور داشت، توانایی مدارا و تحمل درگیری از ویژگی بارز ایشان و توصیــه بی انقطاعشان در همه مباحث و نشست ها در تمام سال های ایفای نقش دانشگاهیشان کاربرد وسیع مفهوم رازی از ایشان به یادگار برای همه مخاطبین دانشگاهیاشان باقیست.
توسکی تصریح کرد: باور عمیق و تلاش به ایجاد و تحقق فضای گفتمانی دردانشگاه و جامعه از دیگر خصایص وی است که هیچ زمانی قطع نشد، از جمله مشارکت بالای ایشان در کرسی های آزاد اندیشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک، در سطح کشور دائه دار و سلامت در برگزاری کرسی های آزاد اندیشی با شخصیت های برجسته کشور بوده اند، همواره و درخشش استاد دکتر هادوی در این زمینه با تاریخچه این نهاد گره خورده است. در حوزه اندیشه ورزی استانداری از فعالان و اندیشه ورزان به معنای واقعی بوده اند و به جرات می توان گفت، شخصیت شاخص در همه نشست های دانشگاهی و استانی بوده اند.
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک اذعان کرد: باور عمیق به فرهنگ دانشگاهی در برابر بروکراتیزه شدن نهاد دانشگاهی، مدیریت گــرایی، بازی های زبانی، مدرک گرایی، منصب گرایی ها و منصب جویی ها و بالاخره باور به اینکه فرهنگ دانشگاهی با علم ورزی، علم آموزی، پیجویی حقیقت و پرسش از حقیقت نحقق می شود. باور عمیق ایشان به مسئولیت اجتماعی دانشگاهی به عنوان یک چهارچوب و محدوده اخلاقی برای هر خرده نظام در تحقق تعهدات اجتماعی، این مفهوم را در بعد ساختاری و محدود آن می توان پیوند دانشگاه و جامعه عنوان نمود، از جمله تعهد در قبال عدالت و شایسته سالاری تعهد در مقابل توسعه و پیشرفت کشور، تعهد در قبال تغییرات اجتماعی و فرهنگی برای تحقق زیست جهان انسانی و تعهد در برابر کاهش آلام و مسائل اجتماعی.
وی گفت: باور عمیق ایشان به برقراری ارتباط سالم اجتماعی برای همه دانشجویان و همکاران استاد هادوی امری واضح و حتمی است، این تعهد اخلاقی و باور صادق ایشان نشان از ایمان قوی و شرعی ایشان، کاملاً قابل درک و تحسین بر انگیز است. دکتر هادوی متعلق به نسلی ممتاز از اساتید و فراتر از نسل های مرسوم اساتید دانشگاهیست، او از نسل های با باورهای استاد و شاگردی، پروژه گرایی و پروژه محوری، چند پیشه گرایی و اختلالات نقش ها فاصله عمیق داشت، در واقع ایشان به هیچ کدام از این نسل ها تعلق نداشت، و سنگینی این تنهایی و کم رهروی را تا آخر عمر با خود حمل نمود.
توسکی در پایان گفت: در آخر به باور بنده ایشان متعلق به نسلی از اساتید، فرزانگان و فرهیختگانیست که خود را بی نیاز و رها از هر گونه وابستگی های پیشینی، دوره ای، ضابطه ای، رابطه ای است.
در ادامه رضا مهدوی هزاوه، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک متنی با عنوان «برای دکتر حسین هادوی » را خوانش می کند که مشروح آن را در ذیل از نظر می گذارنید
یادنامه دکتر حسین هادوی که در یکی از روزنامه های این شهر منتشر شده است، را ورق می زنم. متن مرگ یک حق نوشته دکتر علی هادوی فرزند دکتر حسین هادوی را می خوانم. جمله اول متن را چند بار با خودم زمزمه می کنم: زندگی ، تمرین مردگی است.
ســـالها پیش بود. در هنرستــان محسنـــی درس می خواندم. زنگ هنرستان خورد. شتابان به خانه آمدم. جنگ بود. چفیه ها بر پیشانی ها بند بود. آپارتمان های دوکوهه را در تلویزیون می دیدم. هر روز اتوبوس های خاکی به جبهه می رفت. به در خانه رسیدم. اطمینان داشتم که مادر در را باز می کند. اطمینان داشتم که بابا ساعت دو عصر در خانه را می زند و بعد همگی دور سفره ای با طرح گلهای داوودی می نشینیم. اطمینان داشتم که در سفره، نان سنگک و سبزی است. دوغ آبعلی وبرنج طارم محلی است. جلوی خانه شلوغ بود. برادرم سیاهپوش بود. اولین مواجهه ام با مرگ عزیزانم را تجربه کردم. پدربزرگ به عالم ناز رفته بود. کتاب ها یکی یکی از دستانم به کف کوچه افتاد. عددهای کتاب ریاضی و غزل های ادبیات فارسی در کف کوچه آرام گرفتند. یار دیرینه رفته بود. اطمینان معنای دیگری پیدا کرد. دایره مینایی بی نقش و نگار شده بود.
سالها گذشت. حالا جنگ تمام شده. چفیه ها بر دیوار آویزان شده بود. دانشجوی دانشگاه آزاد اراک بودم. یک روز در باغ ملی سوار مینی بوس های دانشگاه که آن موقع در شهر صنعتی بود، شدم. ساختمان های شهر صنعتی سیمانی بود. هوا ابری و پاییزی بود. باران نرم نرم می بارید بر سر و روی مان . ماسه های حیاط دانشگاه لیز بود. مردی در سالن وسیع اداری دانشگاه ، پشت میز بود. لهجه اش خوزستانی بود. اسمش حسین هادوی بود. همان نگاه اول، سرآغاز عشق بود. نرم بود. اهل مدارا بود. و مگر نه این است که با نرمی می توان درخت دوستی کاشت؟ با او حرف زدم. عاشق ادبیات و شعرو نمایش بود. چشم هایش محجوب بود. صدایش آرام بود. به او گفتم اهل نمایش هستم. گفت با هنر بیگانه نیستم. حرف ها زدیم. زیر باران قدم زدیــم. ماسه ها لیز بود. خنده های مان بلند بود. اسم رفیق مشترک مان که به میان آمد ذوق زده شدیم. رفیق مشترک مان حجت الله سبزی بود.
مدتی بعد دکتر عبادیان مدرس تاریخ فلسفه و ادبیات در دانشگاه از مهابهاراتا – از بزرگترین منظومه های هندی – برای مان حرف زد. از پیتر بروک کارگردان بزرگ انگلیسی می گفت. قسمتی از متن مهابهاراتا را برای ما خواند :
چه چیز تندتر از باد است؟
– فکر
چه چیزی می تواند زمین را فرا بگیرد؟
– تیرگی
نمونه ای از فضا به من نشان بده
– دو دست بهم فشرده من
نمونه ای از اندوه
– نادانی
نمونه ای از شکست
– پیروزی
چه چیز در جهت مخالف توست؟
– خودم
جنون چیست؟
– راهی فراموش شده
و شورش؟ چرا آدم ها شورش می کنند؟
– برای یافتن زیبایی، در زندگی یا مرگ
چه چیزی برای هر یک از ما اجتناب ناپذیر است؟
– خوشبختی
و بزرگترین شگفتی؟
– هر روز، مرگ ضربه می زند و ما چنـــان زندگی می کنیم که انگار نامیرا هستیم. این بزرگترین شگفتی است.
دکتر عبادیان جملات آخر مهابهاراتا را انگاری با بغضی در گلو می خواند. هنوز زنگ صدایش در گوشم طنین انداز است. می گفت فکر، تندتر از باد است. تیرگی زمین را فرا می گیرد. دو دست به هم فشرده نمونه ای از فضاست. نادانی ، نمونه ای از اندوه است.
دکتر عبادیان از پارادوکس ها ی زندگی می گفت. خوشبختی فرجام ماست و انسان به گونـه ای زیست می کند که گویا نامیراست. آدم ها شورش می کنند برای یافتن زیبایی. آدم حکیم گاه تماشاگر شورش است. چه زیبایی را بیابی و چه نیابی فرجام، خوشبختی است.
روزی را به یاد می آورم که با دکتر هـــادوی و حجت الله سبزی و استاد قاسم الله وردی درکنار دیوارهای سیمانی آپارتمان های مهاجرین جنگ در خانه سازی قنات ایستاده بودیم. حرف می زدیم. تمام آن حرف ها انگار دود شدند و به هوا رفتند.
روی دیوارها نوشته شده بود: «آبادان». نوشته شده بود: «عاشق رنگ زرد برزیلم» و محتمل است تمام آن خطوط ، بعد از سال ها، محو شده باشد که هر داستانی انتهایی دارد. هنوز بعد از سال ها طعم سمبوسه ای که آنجا خوردیم را به یاد دارم.
دکتر هادوی با دیدن دیوار نوشته «عاشق رنگ زرد برزیلم» از فوتبال می گفت. از عشق خوزستانی ها به فوتبال می گفت. لطیفه ای هم گفت. اما صدای خنده های مان به گمانم هنوز در لابلای آن دیوارهای سیمانی جا مانده است. همه چیز محو می شود الا خاطره. خاطره هم محو می شود، وقتی که هیچ کس نماند. و آنگاه روز رستاخیز است. روز به هم پیوستن آب و آیینه. روز تمام شدن نگرانی ها و آشوب های زمانه. دکتر هادوی از برنده شدن می گفت. از باختن. از پیروزی. از شکست. از آن سال تا به الان چند صد بار تیم برزیل بازی کرده است و چند صد بار شکست خورده و یا پیروز شده است.
به قول نظامی گنجوی :
«شاد برانم که در این دیر تنگ
شادی و غم هر دو نماند درنگ»
چند روز پیش که هوا پر از پائیز و ابر بود دکتر علی هادوی تماس گرفت. گفت چند روز دیگر اولین سالگرد باباست. قراری گذاشتیم. خیابان محسنی. کنار گذر ملاقاسم بازار.
در ماشین نشستیم. علی صدای پدرش را برایم پخش کرد. دکتر هادوی غزل حافظ را نجوا کرده بود:
«صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد»
علی، جدیدترین آلبوم همایون شجریان «گریـــه می آید مرا» را برایم پخش کرد:
«آبی که از این دیده چو خون می ریزد
خون است بیا ببین که چون می ریزد»
از ماشین پیاده شدم. از گذر ملاقاسم به بازار رفتم. به سرای کتابفروش ها رفتم. به آدم ها نگاه می کردم. به حجت الله سبزی زنگ زدم. گفتم یادت می آید آن روز که همگی تکیه داده بودیم به دیوارهای آپارتمان کوچک حسین هادوی ؟ پرت شدم به زمان گذشته. آن زمان که دکتر هادوی در دانشگاه مدیر امور دانشجویی بود. آن موقع میزها چسبیده به هم بود. کسی اتاق جداگانه نداشت. در یک سالن بزرگ دهها میز چیده شده بود. میز دکتر هادوی وسط سالن بود.
به باغ ملی رفتم. به ایستگاه سابق مینی بوس های شهرصنعتی نگاه کردم. دستفروش ها روسری و چتر می فروختند. به یاد سی سال پیش سوار ماشین شدم. به شهرصنعتی رسیدم. در پارکینگ منطقه شش پارک کردم. پیاده شدم. هـــوا خوب بود. دوستی تلفن زد. می گفت اوضاعش خوب نیست. می گفت به چه امیدی باید زندگی کرد؟
به ساختمان سابق دانشگاه نگاه کردم. به دیوارهای آجری قرمز نگاه کردم. هیچکس آنجا نبود. غروب بود. در میان آپارتمان های ده طبقه انگار گم شده بودم.
یادم آمد علی دهباشی مدیر مجله بخارا یکبار در یک سخنرانی گفته بود به بخارا سفر کردم. قصد کردم پیاده شهر را بگردم. دوستش به علی دهباشی می گوید تنها نرو ! گم می شوی !
علی دهباشی جواب می دهد از سر اتفاق چقدر دلم می خواهد در بخارای جان گم شوم.
همه می خواهند در میان سنگ ها و بلوک های سیمانی و باغ ملی های شلوغ پیـــدا شوند و یک نفر می خواهد گم شود. به این فکر می کنم چه زیباست پنهان شدگی. گم شدگی. و مگر نه اینست که فرجام ما غیب شدن از روی زمین است. به سویی نگاه می کنم. مردی می دود. عجله دارد. هیچگاه حسین هادوی را در حال دویدن ندیدم. بیشتر می ایستاد تا بدود. آرام راه می رفت. عجله ای نداشت. آرام حرف می زد. به رنگ ارغوان بود. گاهی مکث مهم تر از سخن است. گاهی ناگفته ها مهم تر از گفته هاست. گاهی سفیدی متن، مهم تر از سیاهی متن است. دور می زنم.
فقط دیوارهاست که پابرجا مانده است. برمی گردم. نه ! حسین هادوی اینجا نیست.
شب به خانه می روم. یادنامه را ورق می زنم. بـه عکس های سنین مختلف دکتر نگاه می کنم. یکی از عکس ها را به دقت می بینم. حسین هادوی و همسرش کنار ساحل دریا ایستاده اند. علی و محمد فرزندان شان هر کدام کلاه حصیری بر سر دارند. پیرهن دکتر هادوی سفید است. متن علی هادوی را دوباره می خوانم. علی دکترای فلسفه دارد. چقدر شبیه به پدرش است.
در بخشی از متن، علی نوشته است :
«در اوایل آبان ۹۷ از تهران تا اراک با بابا باهم بودیم. تمام مسیر سه چهارساعته را غرق در بحث بودیم. به گونه ای که وقتی جلوی در خانه رسیدیم هر دو گفتیم نفهمیدیم این مسیر چه شد… در جایی از بحث از سرکشی و ناامیدی بچه های مدرسه گفتم که اساسا به گونه ای خاص رفتار می کنند و پدر گفت : معلم آخرین فردی است که ناامید می شود… سعی کن ناامید نشوی و امید به آنها بدهی …»
تکان خوردم. زمخشری می گوید «انسان چیزی نیست جز آنچه می بیند.» دکتر هادوی در این روزگار آشوب زده چه چیزی می دید و چه چیزی نمی دید؟ با خودم گفتم چه سخت است در اوج بی مهری ازروزگار، مروج امید باشی. به دوستم زنگ زدم. دوستم معلم دبیرستان است. همان جمله دکتر هادوی را به او گفتم. «معلم آخرین فردی است که ناامید می شود.»
هر دو گریه کردیم. هر دو آرام شدیم. هر دو قرار گذاشتیم به شاگردان مان یاد بدهیم که همیشه در بخارای جان پیدا نیستیم. گاهی هم گم می شویم و مباد اندوه یقه ما را بگیرد.
یاد بدهیم «زندگی تمرین مردگی است.»
یاد بدهیم گاهی از مدرسه و دانشگاه سرخوش و شادمان به خانه می روی و در خانه، آنکه همیشه بود حالا نیست. مبادا به هم بریزی. مبادا گمان کنی جهان به آخر خود رسیده است
یاد بدهیم زندگی مثل تیم برزیل است. گاهی دریک جام جهانی، هفت گل ممکن است بخوری. گاهی شکست می خوری.
گاهی طعم سمبوسه ها را از یاد می بری.
گاهی ماسه ها لیز است زمین می خوری.
گاهی در اوج اطمینان به اینکه مادر در را به روی تو باز می کند سرخوش به خانه می روی و می بینی بالاخره روز تلخ فرا رسیده است.
گاهی حرف ها و لطیفه ها دود می شود و رو به هوا می رود.
گاهی گریه می آید مرا و گریه می آید تورا و گریـه می آید ما را.
گاهی دایره ی مینایی بی نقش و نگار می شود.
دکتر هادوی مهرماه سال پیش در همین دانشگاه آرام آرام راه می رفت.
در اتاق کوچکش، کتاب می خواند. چای می خورد. سکوت هایش بیشتر از حرف زدن هایش بود.
دیروز به جلوی در دانشکده علــوم انسانی رفتم. از پله ها بالا رفتم. اتاق دکتر هادوی را دیدم. خاطره ها هجوم آوردند. به زمین خیره شدم. به ساعت مچی ام نگاه کردم. عقربه هـــا تند و تند بــی رحمانه جلــو می رفت. خسته بودم. شاید هم ناامید. به دانشجویانی که می خندیدند نگاه می کردم. در راهرو، دانشجویی گریه می کرد. به دوستش می گفت مادرم سرطان دارد.
جهان همین است. ترکیب خنده و سرطان. جهان تمرین مردگی است. در حیاط دانشگاه ایستاده ام. دلم می خواهد حالا با صدای بلند به قول دکتر حسین هادوی بگویم: «معلم آخرین فردی است که نــاامید می شود.»

۱ دیدگاه

  1. با سلام و سپاس
    از شنیدن مرگ ناباورانه و نابهنگام استاد دکترهادوی بر بیداد و بد روزگار نفرینی فرستادم .

    من که آزمایش ۳۰ سال آموزش هنر و جامعه شناسی را در کارنامه دارم ، یک ترم از پساکارشناسی را با استاد دکترحسین هادوی گذراندم و براستی شیفته رازی بودم که از سراپای پیکره زیبای ایشان
    به درگوش من می آمد . کوتاه و ساده اینکه من ایشان را دوست داشتم حتی اگر دوستم نمی داشت .

    به یادگار ارزنده ایشان آقای دکتر علی هادوی شکیباباش می گویم و درود می فرستم و به بانوان بزرگ گروه ارجمند جامعه شناسی دانشگاه آزاد اراک دکترمریم توسکی و دکترژیلامشهدمیقانی درودی دگرگونه و بی بدرود می فرستم که در پساکارشناسی هرچند که نمی ارزیدم از تماشای پاکی و بزرگی و خردمندی آنان می لرزیدم .

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.