شنبه ۸ اسفند ۹۴ شماره ۳۳۰
گروه سیاسی-اسحاق شهبازی
انساهای سازگار با دنیای کنونی بدون هیچ بیماری روانی یا جسمی بدترین بیماری را دارند.
در اواخر دهه هفتاد میلادی، اریش فروم هنگام صحبت در یکی از درسگفتارهایش در بحث از «نرمال» و «غیره نرمال» با اشاره به کنش «سازگاری» با قواعد اجتماع چنین گفت: سالم ترین انسانها بیمارترین ها هستند و بیمارترین افراد سالم ترین ها محسوب میشوند.
شاید تصور کنید این حرف شوخی یا بازی با کلمات باشد اما اینطور نیست و موضوعی بسیار جدی است. کسی که بیمار است به شما نشان می دهد که هنوز برخی از عناصر انسانی در وجودش آنچنان سرکوب نشدند و به همین خاطر در کشمکش و درگیری با قواعد و اصول فرهنگ قرار می گیرند و در نتیجه این مقاومت علائم بیماری (سیمپتوم) از خود نشان میدهند.
علائم بیماری یا همان سیمپتوم نه درد محسوب می شوند و نه نشانه این هستند که چیزی درست کار نمیکند. خوشا به سعادت کسی است که سیمپتومی دارد.
خوشبخت آنکسی است که وقتی کمبودی دارد دردی احساس میکند. همانطور که میدانیم چنانچه کسی دردی احساس نکند در وضعیت خطرناکی بسر میبرد. اما اکثر مردم یا همان انسانهای نرمال آنقدر سازگار شدهاند، آنقدر خود واقعی شان را از دست دادهاند، چنان از خودبیگانه و چون ابزار و رباط گونه شدهاند که دیگر حتی مشکل و درد را حس نمیکنند.
به عبارتی دیگر، احساهای واقعییشان چون عشق و نفرت آنقدر سرکوب و بازپس زده شده و حتی خشک و پژمرده شده که می توان به راحتی گفت نوعی اسکیزوفرنی مزمن را از خود نشان میدهند اریش فروم در مصاحبهای به سال ۱۹۷۷: «همانطور که مارکس گفته است این انسان است که تاریخ را میسازد. تاریخ به خودیی خود کاری نمیکند. این انســان اما متاثر از محیط پیرامونش است.
محیط پیرامونی نه به معنای روشنگری فرانسوی که سطح را میبیند بلکه به معنای ساختار اجتماعی که انسان در آن زندگی میکند و این ساختار اجتماعی یک هدف دارد؛ هدفش هدایت نیروی روانی به سمتی است که انسان با میل خودش کاری را انجام دهد که می بایست به اجبار انجام داده شود تا این اجتماع به شکل کنونیاش دوام بیاورد.
به این ترتیب فروم معتقد است که به سبب اهمیت نیروهای اجتماعی و فرهنگی برای درک یکایک اعضای جامعه ،باید ساختار آن جامعه درگذشته و حال تجزیه و تحلیل گردد . بنابراین شناسایی ماهیت جامعه کلید درک شخصیت متغیر انسان است . شخصیت ،خواه سالم و ناسالم به فرهنگ بستگی دارد . فرهنگ مانع یا حامی رشد و تکامل مثبت انسان است . فروم شخصیت انسان را بیشتر محصول فرهنگ میداند.
درنتیجه، به اعتقاد وی، سلامت روان بسته به این است که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد جامعه را بر می آورد، نه این که فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار میکند. در نتیجه، سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد، مسئله ای اجتماعی است.
به نظر فروم، ما مخلوقاتی یکتا و تنها هستیم. در نتیجه ی تکامل و جدایی از حیوانات پست تر، دیگر با طبیعت یکی نیستیم. مهم ترین تفاوت میان انسان و حیوانات پست تر، در توانایی آگاهی از خود و منطق و تخیل نهفته است. عقل و تخیل ما، هم مصیبت است و هم موهبت.
این دانش و آگاهی درعین حال که به معنای آزادی عظیم تری است که حیوانات ندارند، به معنای بیگانگی از طبیعت نیز هست. انسان بی خانمان است و هرچه درطول قرنها، آزادی بیشتری بدست آورده، احساس ناامنی بیشتری در او پرورش یافته است.مشکل اصلی همه ی ما یافتن راه حلی برای دوگانگی هستیمان و یافتن شکلهای تازه ای برای پیوند با طبیعت، با دیگران و با خودمان است. تمام هستی بشر با این انتخاب گریزناپذیر میان رجعت و پیشرفت، برگشت به زندگی حیوانی یا رسیدن به مرحله ی زندگی انسانی مشخص است. در نتیجه ، سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد، مساله ای اجتماعی است.
جامعه ناسالم در بین اعضای خود دشمنی بدگمانی بی اعتمادی می آفریند و مانع از رشد کامل آنها می گردد . درمقابل جامعه سالم به اعضای خود امکان می دهد به یکدیگر عشق بورزند ،بارور، کارآمد و خلاق باشند و قوه تعقل و عینیت خود را بارورو نیرومند سازند . به نظر وی در جامعه ای که گرسنگی و بی قانونی حاکم باشدهمه رفتارهای طبیعی و انسانی به فراموشی سپرده میشود و جامه بیمار مردم بیمار می پرورد.