خانه » پیشنهاد سردبیر » روز بدون اینترنت خود را چگونه گذراندید؟/توفیق اجباری

روز بدون اینترنت خود را چگونه گذراندید؟/توفیق اجباری

سه شنبه ۱۲  دی ۱۳۹۶    شماره ۷۵۶

*** کدام کارها را به خاطر فضای مجازی از دست داده ایم

***

وقایع استان

سارا حسین نژاد

***

از خواب بیدار می شوم کورمال کورمال دستم را به لبه تخت می رسانم تا لمسش کنم وقتی دستم به آن می رسد ناخودآگاه تپش قلبم بالا می رود. هنوز چشم هایم را باز نکرده ام که نورش مردمک چشم هایم را چند برابر می کند. یکی از هیجان های زندگی ام همین است صبح از خواب بیدار شوم و با یک دگمه به دنیا نگاهی کوتاه داشته باشم و ببینم زمانی که من خواب بوده ام چه اتفاق هایی افتاده است.
این اواخر روزهایی بود که بیــدار می شدم و می دیدم شب گذشته زلزله آمده است؛ ولی من اصلا متوجه نشده ام. البته امیدوار کننده تر این است که چشم هایم را باز کنم و ببینم بالاخره دوستی که چند سالی است به او پولی قرض داده ام جواب درخواست کمک را داده و امید به رد کردن چک قریب الوقوعم به مدد لطف او برایم بیشتر شود. بنابراین اول گوشی را از حالت پرواز درمی آورم دگمه اتصال به اینترنت را می زنم و به جهان وصل می شوم؛ اما انگار بعضی روزها روند تغییر می کند و ماجرای دلپذیر تو دچار مشکل می شود. فرض کن بیدار می شوی کورمال کورمال دستت را بالای تخت می بری گوشی را می آوری جلو صورتت مردمک چشمت چند برابر می شود دگمه اتصال به اینترنت را می زنی؛ ولی به دنیای پر هیجانت وصل نمی شوی. اینترنت را خاموش و روشن می کنی هیچ خبری نیست. حجم اینترنت باقی مانده ات را چک می کنی. گوشی را خاموش و روشن می کنی باز هم خبری نمی شود. فکــر می کنی دیگر باید این گوشی را عوض کنم. عصبی می شوم انگار که بخشی از زندگی ام مختل است صبحانه نخورده زودتر لباس می پوشم تا به اولین تعمیرگاه سرراه برسم. تلگرام قطع، اینستاگرام قطع، گوگل قطع و … رادیو را روشن می کنم و به آهنگی که از آن پخش می شود گوش می دهم. در این شهر مغازه ها هیچ وقت برای ساعت ۸ باز نیستند؛ به شرکت که می رسم می فهمم این مشکل عمومی است و اینترنت قطع است. اینکه چرا اینترنت دچار اختلالاتی بود و یا چرا تلگرام و اینستاگرام محدود شده بود مسئله ای بود که هر کسی یک تحلیل از آن داشت و بحث داغ میان همکارانم بود؛ ولی من تمام مدت به این فکر می کردم بدون برنامه های محبوب روزمره ام چگونه زندگی کنم نمی دانستم چقدر قرار است طول بکشد ولی به این فکر کردم یک روز بدون این برنامه ها و بدون دنیای مجازی زندگی ام چگونه خواهد بود؟ همکاران می گویند راه های مختلفی برای ورود به تلگرام وجود دارد. اینترنت گاهی وصل است؛ هنوز نپرسیدم راه دیگر چیست که فکری به ذهنم می رسد، یک روز تمام برنامه ها را از روی گوشی ام پاک کردم می خواستم ببینم بدون آن ها می میرم یا نه ولی به نیم ساعت نکشید که دوباره نصبشان کردم احساس می کردم که از دنیا دور افتاده ام؛ پیش خودم فکر می کنم حالا فرصتش خوبی است باید ببینم می توانم یا نه؟ یاد روزهایی که این برنامه ها ها را نداشتم می افتم این ها که نبود چطور زندگی می کردم همان موقع ها که برای احوالپرسی از دوستانم به آن ها زنگ می زدم و یا به آن ها پیامک می دادم. نفس عمیقی می کشم و به ورودم به یک روز بدون اینترنت خوشامد می گویم. حالا گوشی را کنار گذاشته ام لیوان چای را که بخار از آن بلند شده را توی دست می گیرم و گرمای آن را حس می کنم و روی طرح جدید بیشتر فکر می کنم. مطمئنم مدیرمان خوشحال خواهد شد اگر ببیند که سرم روی طرح هایم خم شده و چند دقیقه یکبار قرار نیست بالا بگیرمش و توی گوشی ام را نگاه کنم که احیانا از خبر یا پیامی جا نمانم. یاد مادرم هم می افتد که چند روز پیش خانه اش رفته بودم؛ ولی آنقدر سرم در گوشی بود که اصلا نفهمیدم مزه آبگوشتی که پخته بود چطور بود. همکارم از کنارم رد می شود و می گوید: توی تَرکی؟ یکی دیگر از همکاران با شنیدن حرف او سرش را می چرخاند و می گوید: بدن دردت شروع نشده؟ و می خندد اینکه همه در اینجا فکر می کنند من به گوشی ام، تلگرام و اینستاگرام معتادم خیلی بد است به زور می خندم نمی خواهم واکنشی نشان دهم چون بیشتر دستشان گزک خواهم داد.
هدفوفن را توی گوشم می گذارم و یک آهنگ پِلی می دهم همه در حال صحبت کردن در مورد پیام رسان های جدید و یا اهمیت اینترنت و اطلاع رسانی هستند. من اما من در پس زمینه ترانه عشق من از «آرانخوئز» به این فکر می کنم که واقعا هیچ گاه هیچ مدیریتی بر آنچه دنیای مجازی می خواندنش نداشته ام خودم را سرزنش می کنم؛ ولی باز بخش دیگری از فکرم می گوید: اینطورها هم نیست این فضا بخشی از زندگی امروز ما است و ما ناگزیریم از حضور در آن، بعد دوباره می گویم بله ناگزیریم؛ ولی نه اینکه وسط کتاب خواندنت نگاه کنی ببینی خبر جدید چیست یا از صفحه کتابت عکس بیندازی که این کتاب را بخوانید عالی است و آن را به اشتراک بگذاری در حالی که خودت چند دقیقه بعد همان کتاب را می بندی و دیگر هرگز بازش نمی کنی.
به عادت صفحه گوشی ام را باز می کنم؛ ولی یادم می افتد که قطع است. پس امروز روز خوبی است تا به مادرم زنگ بزنم و بگویم آب غذایت را بیشتر کن می خواهم بیایم پیشت شاید امروز دیگر غر نزند که اینجا می آیی و به جای اینکه با من حرف بزنی همه اش سرت آن تو است. طرح تقریبا تمام است همکارانم از سکوتم می فهمند که نباید حرفی با من بزنند البته من دیگر موضوع آن ها نیستم بحث به وقایــع اخیـر بر می گشـت به دیده های شان، شنیده های شان و اینکه حق با کیست. البته موضوع این نیست که من از نبودن اینترنت و فضای مجازی خوشحال باشم؛ ولی حالا که این توفیق اجباری نصیبم شده و تقریبا اراده خودم هیچ نقشی در آن ندارد فرصت خوبی دست داده تا خودم را از دور نگاه کنم و ببینم آیا فضای مجازی بر من تسلط داشته یا من بر فضای مجازی؟ سراغ آسیب های بزرگ و عجیب غریب هم نمی روم به این فکر می کنم که چه زمان هایی حضور در این فضاها برایم کاربردی بوده چه زمان های برای اوقات فراغت و ارتباط گیری آسان تر با دوستانم در آن بوده ام و چقدرش هم بیهوده فقط در آن چرخ زده ام و حتی یک موضوع تکراری را بارها خوانده و یا دیده ام. اصلا چه لزومی دارد که من ۲۴ ساعت بر خط باشم. کدام یک از شبکه های اجتماعی که در آن عضو هستم با نیازهای فکری و روحی من سازگار است و اینکه چه جایگزین هایی می توانم برای آن پیدا کنم.
این حرف ها می تواند کلیشه هم باشد اما گاه کلیشه ها ما را با واقعی ترین بخش زندگی مان مواجه می کنند.
اینکه هنوز مهارت مدیریت بخش های مختلف زندگی مان را نداریم و متاسفانه هیچ آموزشی در این خصوص ندیده ایم. مادرم می گوید: زنگ زدی گفتی میای رفتم سبزی تازه خریدم… گوشیتو فقط نیاری پـا سفره. گوشـی را خامـوش می کنم و سعی می کنم بدون هیچ جبهه گیری از یـک روز بـدون اینترنتـم لـذت ببرم هر چند کـه می دانم زندگی بدون اینترنت و اتصال به دنیا شدنی نیست.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.