خانه » پیشنهاد سردبیر » درنگی کوتاه بر مجموعه داستان «یک شب دیگر» نوشته محبوبه میرقدیری/شرنگ شب های بی‌شکوه

درنگی کوتاه بر مجموعه داستان «یک شب دیگر» نوشته محبوبه میرقدیری/شرنگ شب های بی‌شکوه

دوشنبه ۹ اسفند ۹۵ شماره ۵۴۰
جمشید بهرامی
مجموعه داستان «یک شب دیگر» نوشته محبوبه میرقدیری اولین بار در سال ۱۳۸۷ در ۱۵۰ صفحه به همت انتشارات روشنگران و مطالعات زنان در تهران منتشر شده است.
امروزه در حیطه ادبیات و به خصوص در عرصه داستان نویسی نوع ادبی جدیدی به نام ادبیات زنان رونق گرفته و در ادامه مسیر خود، جا پای مستحکمی برای خود ایجاد کرده است؛ این شیوۀ ادبی که بیشتر موضوعیت آن زندگی زنان است، پس از انقلاب و به ویژه از دهه هفتاد به این سو با پرداختن به زندگی زنان، تعریف تازه ای از این قشر عظیم به دست می دهد؛ تا بر این اساس، زنان جایگاه اجتماعی تازه ای برای خود بنا ‌کنند؛ و جالب‌تر آنکه آفرینشگران این نوع ادبی هم بانوان هستند که عموماً با استفاده از عنصر هم ذات ‌پنداری و گاه حدیث نفس، شخصیتهای داستان خود را به نحوی پرورش می‌دهند که می توان نمونه هایی از آنها را در جامعه به آسانی سراغ گرفت. چنین رویکردی در واقع مبتنی است به رابطۀ بی‌واسطه ای که میان این نویسندگان با جامعه زنان برقرار است و نیز اشراف آنها به گوشه‌های ناپیدا و مسائل ناگفته و البته مگوی زنان.
این اثرگذاری، هم از جهت موضوع درخور توجه است و هم در بسیاری از موارد از جهت زبان، و البته بیشتر از هر چیز از این جهت دارای اهمیت است که در مراوده‌های اجتماعی، مردان و زنان در جامعه ما از روی احتیاط و با شرم با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و بدون شک از این روست که همیشه شاخصهای رفتاری هر دو جنس برای یکدیگر چنان که باید توصیف‌شدنی نیست.
اما زنان نویسنده با اتّکا به تجربیات خود و تعمیم و گسترش آن، حقایق پوشیده جامعه زنان را چنان که هست تصویر می‌کنند. اینکه محور این داستانها به تنهایی زنان باشند یا نه، فضای عمومی اجتماع انسانی را نادیده نمی گیرد؛ به تعبیر دیگر اغلب نویسندگان زن با آنکه رویکردی به جامعه زنان دارند، دیگر لایه‌های اجتماعی را نیز به داستان خود راه می دهند. این دسته از نویسندگان عموماً تصویرگران مجرّبی هستند که با قلم سایه‌روشن‌های زندگی زنان را ترسیم می‌کنند و تفاوت ندارد که این زن به کدام طبقه اجتماعی تعلّق داشته باشد و یا در کجا و با چه کیفیتی زندگی کند؛ عمده آن رابطه و تعریف غم‌انگیزی است که زن هویّت خود را از آن می گیرد.
از میان این نویسندگان می‌توان به محبوبه میرقدیری اشاره کرد . نویسنده‌ای که با مجموعه داستانِ «شناس»آغاز کرد و اینک چند رمان و مجموعه داستان دیگر در کارنامه خود دارد، از جمله مجموعه داستان «یک شب دیگر» که موضوع بحث این یادداشت است. در این مجموعه نویسنده، شخصیتهایی را انتخاب کرده و بسترهایی را برگزیده است که گاهی کمتر مورد توجه سایر نویسندگان بوده‌اند؛ مثلاً برش زدن به زندگی زنان شاغل در غسّالخانه‌ها که در داستان «آب‌نبات» روایت شده است. در این داستان زنان مرده‌شوی با همه واقعیت‌هایشان معرفی می‌شوند؛ فضای بی‌روحی که در آن اشتغال دارند، شکل کارشان، دغدغه‌ها، خستگی‌ها، انزوای دردآوری که در زندگی و در اجتماع به آن دچارند، ترتیبی که در هنگام کار به رفتار خود می‌دهند، حرف‌هایشان و …. ، و شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که میرقدیری با این داستان یکی از بهترین کارهای خود را عرضه کرده است؛ داستانی که در عین سادگی، از فضایی ناتورالیستی برخوردار است؛ به نحوی که کلمات گاهی محیط تهوع‌آوری را که بستر داستان قرار گرفته است به‌خوبی تشریح می‌کنند:
«آفتاب زرد بود و چکه‌چکه از سقف فرو می‌ریخت؛ سرد، لزج، و بوی‌ناک؛ انگار آب دهان مرده»(ص ۴۲).
تصاویری از این دست برای هم‌داستانی با نویسنده در انتقال آنچه که عموم مردم از آن روی‌گردانند به خوبی به کار گرفته شده‌ است.
با این وصف، داستانهای این مجموعه ترسیم‌کننده لحظه‌های مکرّر زندگی است که در آنها رگه‌هایی تلخ از حقیقتِ جاری در کوچه و برزن به چشم می‌خورد. روایت نویسنده در اینجا روایتی است از رابطه انسانها با هم؛ همان که همگان هر روز آن را تجربه می‌کنند، حکایتی که از بیانی سهل و ممتنع برخوردار است و همین ویژگی می‌تواند بعضی مخاطبان را به این توهّم بیفکند که نگارش میرقدیری را ساده، تفنّنی و کم‌مایه تلقی کنند؛ اما وقتی پای نوشتن به میان بیاید، خواهند دانست که روان‌نویسی نویسنده یک امتیاز برای اوست نه یک ضعف، چرا که داستان‌نویس مجرّب تنها کلمات را کنار یکدیگر قرار نمی‌دهد؛ بلکه از هماهنگی این کلمات و حقایقی که از بطن این هارمونی استنتاج می‌کند و از طرفی شناختی که از قابلیت اثرگذاری هر واژه دارد، به رمزگشایی عاطفی داستان دست می‌زند. داستانهای مجموعه «یک شب دیگر»از این قاعده پیروی می‌کنند؛ ساده و روایت‌گونه‌اند، اما نه چنان سهل که بتوان آنها را تقلید کرد و این جایگاهی ممتاز برای این داستانها به شمار می‌آید، زیرا نزدیک شدن به لحن مخاطب، او را در ایجاد فضای داستان سهیم می‌کند و قالب اشرافی واژه‌ها و طمطراق کلام را چون لباسی زاید از تن داستان بیرون می‌آورد و جامه‌ای درخور به آن می‌پوشاند.
در این داستانها هیچ اتفاق خاص، شگرف و سرگرم‌کننده‌ای رخ نمی‌دهد، امر واقع همان شکل ساده زندگی است. دقیقه‌ها در این داستانها کش‌دار و ملالت‌بارند، ملالتی که به زندگی آدمها بازمی‌گردد نه قالب داستان، همه چیز آنجا همان است که هر روز درخانه‌ها، در کوچه‌ها و در درون آدمها روی می‌دهد، همانی که گاهی مجال بروز می‌یابد و گاهی نه! و این قلم نویسنده است که وقت خاموشی، چون تیغی می‌شکافد و آن را بیرون می‌آورد و عرضه می‌کند، همانی که در خویش فرو رفتن و از خود سنگ صبور تراشیدن نام گرفته است.
اساس برخی داستانهای این مجموعه واگویه است که در ذهن همگان خطور می‌کند و مرور می‌شود؛ همانی که در آن دروغ و ریا نیست، پیچیده و بغرنج در ذهن مرور نمی‌شود، هیچ چیز آن از ماوراء نمی‌آید، همه چیزش قابل لمس است، عینی است، می‌شود آن را تجربه کرد، حس نمود و با آن خندید یا گریست. واگویه‌هایی که گزارش حادثه نیستند؛ بلکه شرح اتفاقی ساده‌اند به نام «زندگی». همان است که حضور آدمی را معنا می‌دهد، با همه تناقضها، ضعفها و توانایی‌هایش. می تواند از ذهن به عالم واقع بازگردد و برشی از زندگی قهرمان داستان «فردا» باشد، با همان ضعفها و توانایی‌ها. کارگری جوان که از همراهی پیرمردی که از سر ضعف جسمانی و درحین کار آوار او می‌شود می‌گریزد، اما آنجا که کارگران فصلی سر و دست می‌شکنند تا برای رفتن به محل کاری جدید به یک وانت سوار شوند، باز مثل همیشه پیرمرد را بیابد و به درون وانت بکشد و پشت کیسه‌ای پنهان کند تا صاحب‌کار وقت بررسی جسم و جان کارگران، او را نبیند و بپندارد که همه جوان هستند و به این ترتیب پیرمرد هم آن روز لقمه نانی به کف بیاورد، تا فردا دوباره همان حکایت پیش بیاید و این کار هر روز تکرار شود و تکرار شود و تکرار….، می‌تواند مادری باشد که در داستان «طوری نیست» میرقدیری به او توجه کرده است؛ همو که حرفهای خود را به درون می‌کشد، صبوری می‌کند تا پسر تازه‌داماد و نوعروسش دغدغه‌های او را حس نکنند. در کنار اینها می‌توان به داستان «من اینجا هستم» از این مجموعه نیز توجه کرد. صرف‌ِنظر از تکنیک قوی و برجسته‌ای که در این داستان مشهود است به لحاظ عاطفی نیز ما با موضوع داستان درگیر می‌شویم. این داستان روایت دردمندانه زندگی یک بیمار روانی و لحظات مکرّر اوقاتی است که در وهم و خیال و دنیای نابالغ او سپری می‌شود. تخیل آشفته، آدمهایی که روزی در زندگی‌اش حضور داشته یا نداشته‌اند، افعالی که برای نشان دادن قواعد زندگی پیشین خود مرتکب می‌شود و…، همه و همه با ظرافتی خاص ترسیم شده است، به طوری که در بخشهای اول داستان، توهّمات این بیمار واقعی جلوه می‌کند و بی آنکه نویسنده به عنوان دانای کل کلام را در اختیار بگیرد و بخواهد صراحتی به داستان بدهد، ما با واقعیتی تلخ از صفحات زندگی مرد آشنا می‌شویم؛ صفحاتی که برای مخاطب تکان‌دهنده و تأثّرانگیز است، حتی اگر به فرض چیزی جز خیال مبهم پرسوناژ داستان نبوده باشد. مثلاً وقتی که نویسنده با رخنه به ذهنِ درهم‌ریخته مرد، اتفاقات زندگی او را مرور می‌کند، به آنجا می‌رسد که:
«مرد نشست روی دو کنده زانو و با پنجه‌های دست خاک را کنار زد، مشت مشت، چنگ چنگ، تا شقه‌ای از موی بور دخترک را دید، گلنوش، و بعد دست پسرک، وحید. انگشت‌ها جوهری بودند: “ها… آخر شب خط می‌نوشت؛ می‌گفت امتحان خط دارم”. زن نالید: پیداشون کردی؟… حالا بیارشون بیرون»(ص ۱۰۹).
به‌راستی چه اتفاقی افتاده است؟ هرچه هست، ما از چند و چون آن بی‌خبریم و فقط تا این حد مطّلعیم که احتمالاً یک اتفاق هولناک در زندگی مرد روی داده است، اتفاقی که شاید منجربه پریشان خیالی او شده است، و داستان آنقدر ما را یاری می‌دهد تا بتوانیم به گوشه‌های تاریک زندگی مرد، لحظه‌ای نگاهی بیفکنیم. و این از نقاط قوّت داستان است که در جریانی سیّال و نه با شرحی قطعی و منجمد، آن هم از زاویه ‌دید نویسنده توصیف می‌شود. با آنکه ما در نهایت به دریافتی جامع از ماوقع دست نمی‌یابیم، ضربآهنگ داستان و همین فضای باز برای سهیم شدن خواننده و برای خارج کردن داستان از نکات مبهم، پایه‌های این داستان را مستحکم و قوی بنا کرده است. به اعتبار این داستان و داستانهایی نظیر آن، می‌توان با اطمینان گفت نویسنده خوب کسی است که بدون وارد شدن به صحنه‌های لعاب‌دار و پُر کش و قوس و با دوری جستن از ایجاد سرگرمی برای مخاطب، ساده بنویسد و مخاطب هم پس از مطالعه آن مجاب شود که یک داستان زیبا خوانده است.
میرقدیری با این سادگی کلام، تجربیاتی تازه از جهت مایه گرفتن از واقعیتهای کمتر بر زبان‌آمده را پیش روی ما قرار می‌دهد؛ تجربیاتی که صرفِ‌نظر از ابعاد آن، الزاماً نیاز به درگیر شدن نویسنده با موضوع آن به صورت عینی دارد و یا دست‌ِکم تجربه دیگران را با تخیّلی قوی به صورت تجربه‌ای شخصی به نمایش بگذارد.
در داستانی دیگر به نام «ریحانه» نویسنده به شرح تقابل میان سنّت و مدرنیسم از جهت حیطه نفوذ آنها در زندگی چند زن از دو نسل می‌پردازد. نویسنده به‌خوبی از عهده توصیف تابوهای ذهنی بعضی زنان برمی‌آید. تفکری غالب که در بسیاری از موارد، نوعی عادت و رسم نوشته ‌نشده میان خود مردم است و همان است که می‌گوید: «زن که رسید به بیست، باید براش گریست».
در داستان «ریحانه» می‌خوانیم:
«زن دستی به موی تابدار و بلندش کشید: موهاتو باز کن.
دختر خنده‌کنان گفت: نوچ!
زن جواب داد: بذار ببینن موهات بلنده؟
– دیدن، چند دفعه تا حالامنو دیدن.
زن خسته می نمود. ازخیالش گذشت: خوب بود الآن مثه عروسک فرنگی باشه»(ص۱۱).
داستان «جمعه» نیز با تغییر زاویه ‌دید تقریباً به همین موضوع پرداخته است. داستان، شرح تنهایی زنی کارمند است که روز تعطیل خود را می‌گذراند. بیکاری و ملالت روز او را به سوی تداعی اتفاقات روزانه‌اش می‌کشاند. معاشرتی با یکی از دوستانش دارد؛ دوستی که همسر دارد و خانواده همسرش نیز سایه‌وار می‌آیند و حرفی می‌زنند و می‌روند تا باز ما به گوشه‌هایی دیگر از اندوه زن بودن در جامعه آشنا شویم.
در داستان «آبا» ما با گفتار اوّل‌شخص و از زاویه دید پیرمردی که پسر، عروس و نوه‌هایش را در طبقه بالای خانه‌اش اسکان داده است، به درون داستان راه می‌یابیم؛ پیرمردی که تنهاست و همه نگرانی و دلتنگی‌هایش همان است که با خود و برای خود می‌گوید و نه برای کسی دیگر؛ پشت پنجره می‌نشیند و به سماجت نوه‌اش دل می‌سپارد که انگار دوست دارد او را بیازارد.
داستانهای دیگر این مجموعه نیز هر یک به نوبه خود، ضمنِ نشان دادن تصاویری از زندگی آدمهای پیرامون، با یاری گرفتن از واقعیت و با اتکا به توان و خلاقیت نویسنده، در برابر ما عرصه‌ای را می‌گشاید تا به اعتبار عنصر عاطفه، که در درون داستان پنهان است، با داستان و موضوع آن درگیر شویم؛ داستانهایی نظیر «زمستان آن سال»،‌ «داستان عاشقانه»، «در فصل پاییز»، «یک نقطه از آسمان»، و … ، هر یک درون‌مایه‌هایی دارند که برخاسته از قصه زندگی انسانهاست و به همین دلیل، گویی مخاطب، خود در چشم‌اندازی روشن شرح داستان را به چشم خود دیده و استخراج کرده است. چنین است که از میان داستانهای این مجموعه نمی‌توان یکی را بر دیگری ارجح دانست؛ زیرا هر داستان این مجموعه قابلیتهای خود را دارد و زیبایی و اثرگذاری درخور توجّهی را در ذهن خواننده داستان به جا می‌گذارد، و از این روست که می‌توان گفت مجموعه «یک شب دیگر» مجمــوعه ای است که ما را مجاب می‌کند به اینکه یکی از زیباترین مجموعه داستانهای منتشرشده معاصر را مطالعه کرده‌ایم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.