پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶ شماره ۶۹۴
***
ترجمه: سینا کمال آبادی
دِیو اِگِرز
****
جیم: موقع رفتن خداحافظی میکنم.
باب: خوب همین حالا خداحافظی میکنیم. تو صُبِ زود میری و من اون موقع خوابم.
– باشه. یه لحظه بیدارت میکنم و خداحافظی میکنیم. این که کاری نداره.
– میدونی، رفتنت حالمُ میگیره ولی نمیتونی بیدارم کنی، باور کن. الان نصف شبه و من تازه دارم میرم بخوابم. پس همین حالا خداحافظی میکنم. خوب کاری کردی اومدی پیشم. دفعه بعد که بیام شهر میآم میبینمت. امیدوارم تخت اذیتت نکرده باشه.
– نه نه رفیق. صبح میبینمت. یه مشت کوچیک میکوبم تو بازوت و خداحافظی میکنم. بعدش اگه خواستی میتونی باز بخوابی.
– به پسر، معرکهست. واسه خداحافظی با مشت میکوبی تو بازوم، ولی میدونی که اصلاً خوش ندارم کسی خوابمُ به هم بزنه. ضمنا تازه واکسن زدم و اگه مشت بزنی مثِ درد زایمان، وحشتناکه، اونم توی نور مزاحم صبح. به هر حال به نظرم الان که هر دومون سرحالیم خداحافظی کنیم. خداحافظ، بدرود، حالا هرچی.
– نه نه نه. نمیذارم به این راحتی تمومش کنی. من بیشتر از اینا دوسِت دارم. تازه به عنوان به مهمون خوب باید درست و حسابی ازت تشکر کنم. فقط زمزمه میکنم …
– گوش کن کثافت. فقط اگه جرات داری یه تقه کوچیک به در اتاقم بزن، تا بزنمت واسه مردن و با استخونات تبر بسازم و …
– باشه باشه. شب به خیرپدر.
– حالا شد. شب به خیرپسرم. بازم اینجا بیا. خیلی زود. دیگه گورتُ گم کن.
گاردین- ۲۱ مه ۲۰۰۵