خانه » جدیدترین » خاطرات حاج سیاح

خاطرات حاج سیاح

چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸   شماره ۱۰۸۳

خاطرات حاج سیاح

بخش شصت و دوم

مهرداد یاری

پس از عزل شدن انتظام الملک از حکومت محلات، میرزا هادی خان جای او را می گیرد و به خاطر آنکه حاج سیاح به او و دار و دسته اش اجازه بی آبرو کردن انتظام الملک را نداده بود شروع به بد رفتاری نسبت به حاجی می کند. حاج سیاح تمام سال ۱۲۷۲ را در محلات می ماند و از اوضاع آن سال چنین می نویسد که به واسطه حساسیت های انگلیس و روسیه بر سر تصرف هندوستان و غافل شدن آن ها از ایران اوضاع کشور در آن سال بهتر از گذشته بوده است. در سال ۱۲۷۳ آزار و اذیت های میرزا هادی خان شدت بیشتری می گیرد به گونه ای که حاجی را مجبور می کنند به کسی که به دروغ ادعای طلبی صد و بیست تومانی داشته پول دهد و همچنین از حاجی مالیات فراوان گرفته و در یکی از روزها نوکرش را چوب زده و جریمه کرده بوده اند. این وقایع باعث می شود که حاج سیاح به ظل السلطان نامه نوشته و از میرزا هادی خان شکایت کند اما جوابی نمی گیرد به همین خاطر تصمیم می گیرد خود به تهران رفته و برای حل مشکلاتش راه چاره ای بیابد از همین رو به قم که می رسد برای صدراعظم نامه نوشته و کسب تکلیف می کند: «بطهران بیائید.»
در تهران نیز به خانه صدراعظم رفته و در آنجا او را ملاقات می کند امین السلطان در ابتدا قصد داشته که حاجی را به ملاقات ناصرالدین شاه ببرد تا او مشکلش را آنجا بیان و حل کند اما حاج سیاح پس از آن تجارب سخت به هیچ عنوان نمی خواسته که با ناصرالدین شاه ملاقاتی داشته باشد. امین السلطان نیز پذیرفته و بر خلاف گذشته با حاجی به خوبی رفتار می کند به گونه ای که به او می گوید: من مثل شما جهان گشته و تجربه دیده را دوست میدارم که در خلوت از هر جا صحبت کرده مرا متنبه کنید.
همچنین به منشی و دربان خود می سپارد که هرگاه حاجی به آنجا آمد بدون رعایت تشریفات او را به اتاقش راه دهند. حاج سیاح پس از آن به ملاقات شاهزاده حشمت الدوله رفته و در میان صحبت هایشان از آزار و اذیت هایی که گماشته ظل السلطان در محلات در حق او روا می داشته نیز حرف می زنند. حاج سیاح که قصد داشته به طور کلی از محلات به تهران نقل مکان کند و تمامی املاکش در محلات را بفروشد به توصیه شاهزاده، مدت کوتاهی از تصمیمش دست می کشد تا او به ظل السلطان نامه ای بنویسد و جوابش را بگیرد. پس از مدتی ظل السلطان چنین جواب می دهد: حاجی از من شکایت ندارد شکایت او از میرزا هادیخان بود من او را معزول کردم و به جبران خسارت حاجی، سالی پنجاه تومان تخفیف و بیست خروار غله مقرر داشتم.
حاجی جواب نامه را نزد امین السلطان می برد: این خوب است قبول بکنید. حاج سیاح می نویسد از آنجایی که بیشتر دوستانش طی آن سال ها از دنیا رفته بودند تنها می توانسته به ملاقات شیخ هـادی نجم آبادی برود حاجی ارادت فراوانی به شیخ نجم آبادی داشته است. در این بخش از کتاب، حاج سیاح به یکباره از پاییز ۱۲۷۳ به نوروز ۱۲۷۵ می رود تا واقعه ای بسیار مهم را نقل کند که آن را با نام «قضیه میرزا رضا در طهران» ثبت کرده است او درمورد میرزا رضا می نویسد: میرزا را که با ما از قزوین آمد، رها نکرده و او را به سبب فحاشی های زیادش در حبس قزوین، در انبار دولتی حبس کرده بودند، چهار سال گرفتار بود.
پس از آزادی نیز او را از کشور اخراج کردند او نیز هیچ جا را بهتر از استانبول نمی بیند چرا که مرادش سید جمالدین اسدآبادی در آنجا بود و دولت عثمانی از او حمایت می کرد. از طرفی به واسطه فرا رسیدن پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه، به فرمان او قرار بوده که پس از ماه رمضان جشن بزرگی در تهران و تمام شهرهای ایران برپا شود به سفارت کشورهای مختلف هم خبر آن جشن را می دهند. در یکی از روزها که حاج سیاح به ملاقات شیخ هادی نجم آبادی می رود او به حاجی می گوید: «خبر دارید که میرزا رضا از اسلامبول وارد طهران شده؟»
حاج سیاح ابتدا باور نمی کند چرا که گمان نمی کرده میرزا رضا پس از تحمل آن همه سختی باز هم به ایران برگردد به ویژه که او را تهدید کرده بودند به ایران نیاید. البته هر کسی که زندان می رفت و خانه خراب می شد و فرزندانش را از دست می داد و بی احترام و بی آبرو می شد از مسببین آن بلاها کینه به دل می گرفت به ویژه وقتی مرادش کسی مثل سید جمال الدین باشد که به دستور ناصرالدین شاه به آن فضاحت و بدون لباس از کشور اخراج شده باشد. شیخ هادی نجم آبادی به حاجی می گوید که شب گذشته میرزا رضا نزد او آمده و سراغ زن و بچه اش را گرفته اما حاج سیاح می گوید او فکرهای بدی در سر دارد و به همین خاطر به ایران آمده است. حاج سیاح حدس می زند که میرزا رضا قطعا در تهران نمانده و احتمالا به ری رفته باشد به همین خاطر معین التولیه را برای روشن شدن همه چیز به آنجا می فرستد. حاج سیاح از آنجایی که یکبار به واسطه ندانم کاری های میرزا رضا به آن حبس و رنج دو ساله محکوم شده بود دیگر نمی خواسته که پا سوز او شود به همین خاطر مدام در تلاش بوده که خود را از کارهای افرادی مثل میرزا رضا دور نگه دارد.
در ری یکی از خدام به معین التولیه اطلاع می دهد که میرزا رضا با لباس مبدل در یکی از ایوان های حرم نشسته است او نیز پیش رفته و اظهار آشنایی می کند در گفتگویی که میان آن ها در می گیرد معین التولیه تمام پرسش های حاجی را با جواب دریافت کرده و شخصا به تهران می آید تا آنها را به حاجی بگوید میرزا رضا دلیل ترک استانبول و سید جمال الدین را نداستن زبان ترکی و اذیت شدن از آن بابت می خواند و می خواسته که به ایران آمده و راحت زندگی کند. از راه مازندران وارد ایران شده و خود را به تهران رسانده. میرزا رضا قصد خود را از آمدن به تهران کسب اجازه کردن از شاه و نایب السلطنه و صدراعظم برای دلالی کردن در تهران و یا اجازه دادن به او برای آنکه با خانواده اش تهران را ترک کند و برود اما هنوز جوابش را نداده اند. حاج سیاح پاسخ های میرزا رضا را منطقی نمی داند چرا که اولا از میزان علاقه او بـه سیــد جمال الدین خبر داشت و می دانست که وقتی او را به واسطه نوکری سید جمال چوب می زده اند او باز هم می گفته اگر رهایش کنند با همان پاهای زخمی دنبال سید جمال الدین خواهد رفت دوما تمام کسانی که در خدمت سید جمال هستند فارسی می دانند و فارس زبان در استانبول کم نبوده است! معین التولیه در جواب پرسش های حاجی جواب می دهد که لباس مبدل پوشیدنش از ترس نایب السلطنه بوده و به حرم حضرت عبدالعظیم رفتنش نیز از بابت رسیدگی به سر اطفال کچل بوده است.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.