خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح /۲۰

خاطرات حاج سیاح /۲۰

یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷ شماره۹۶۸

***

وقایع استان

مهرداد یاری

***

حاج سیاح و همراهانش در تیرماه ۱۲۵۸ قزوین را به مقصد رشت ترک کردند در ابتدا، راه بسیار سنگلاخ بوده و سربالایی زیادی داشته است چون آن چنان که حاج سیاح در ادامه توضیح می دهد در حال بالا رفتن و عبور از رشته کوه البرز بوده اند پس از عبور از سر بالایی مذکور به پاچنـار می رسند و در کاروانسرایی اقامت می کنند که اتفاقا چند روز پیش میرزا رضا قلی نوری معروف به شمس العلما در آنجا با تپانچه خودکشی کرده بود او مدت ها در هند مشغول به گردش بوده است و حاج سیاح دلیل خودکشی اش را ویرانی کشور خودش می داند : … به گمان من دیدن وضع دنیا و خرابی اوضاع وطن او را از جان سیر کرده است.
حاجی از شنیدن این خبر بسیار ناراحت می شود. از آنجا حرکت کرده تا به سفید رود و منجیل می رسند سپس از سرچشمه و مسیر حرکت رود توضیح می دهد که در ادامه به آن قزل اوزن نیز می گویند حاجی آبادی گیلان را از برکت سفیدرود می داند و آن را نیل کـــوچک و گیلان را نیز مصـــر کوچک می خواند. از منجیل روانه رودبار می شوند حاجی در این نقطه از ایران جز از زیبایی و باغ ها و درختان فراوان و سود فراوانی که این جنگل ها می توانست برای ایران داشته باشد و … چیزی نمی گوید و اتفاق خاصی در مسیر حرکت نمی افتد.
حاج سیاح درمورد مردمان آن مناطق نیز چنین می گوید : … بسیار مردمان ساده لوح خوش باور و ترسویی هستند و به خرافات زیاد مایلند. در ادامه نیز درمورد نفوذ روسیه در این مناطق حرف می زند که پس از مفت بردن دریای خزر و قفقاز و اظهار دوستی ساختگی با دولت ایران قصد دست اندازی به سایر شهرهای این منطقه را نیز دارد. از رودبار به رستم آباد و از آنجا به رشت می روند. وارد رشت که می شوند باز هم دوستان و آشنایان و بزرگان شهر به دیدن حاجی می آیند. حاج سیاح از بد رفتاری والی گیلان می گوید و می نویسد که به همین علت هم به دیدنش نمی رود. سپس درمورد باران های فراوان رشت و خانه های شیروانی دارش می نویسد. درمورد غذای مردم گیلان نیز می گوید که اغلب غذای شان برنج است و نان کم می خورند یا اصلا نمی خورند سپس به صادرات اندک و واردات زیاد اشاره می کند و این وضعیت را عامل ضعف کشور می داند. حاج سیاح درمورد زنان آن دیار می نویسد : در صحراها غالبا می دیدم زنان برنج می کارند و در وقت اشتغال، بیک نغمه مخصوص که گیلکی می گویند خوانندگی می کنند.
حاج سیاح هنگام رفتن به انزلی در راه کاروان های تجاری را می بیند که از روسیه اجناس مختلفی را با خود به ایران آورده اند او درمورد این سیل عظیم واردات همواره ابراز نگرانی می کرده و آن را مایه بدبختی ایران می دانسته است: ایرانی غافل از اینکه چه میکند، گمان میکند که خدا روسها را خلق کرده کار کنند، ایشان راحت برند. از پیره بازار سوار قایق شده به انزلی می روند در آنجا نیز حاجی به گردش در انزلی می پردازد و از زیبایی های آن می گوید و صد البته از بی ـسر و سامانی های این بندر معتبر می نویسد: واقعا در آنجا معلوم میشود ایران صاحب ندارد، در و دروازه ندارد… باری در این بندر، ایران نه توپ و استحکامات دارد، نه کشتی جنگی و نه کشتی تجاری دارد، گویا انزلی مال روسیه و فوایدش مال روسها است و ایرانیان جز عمله نیستند.
حاج سیاح مرداد ماه ۱۲۵۸ از راه انزلی ایران را به قصد دوره ی کوتاهی از جهانگردی ترک می کند و پس از ۷ ماه گردش در ۷۵ کشور اروپا و خاورمیانه از راه بصره به خوزستان، وارد خاک ایران می شود حاج سیاح چون شرح سفرهایی که به خارج از ایران داشته را در کتاب دیگرش آورده است از ذکر سفرهای خارجی اش در این کتاب می پرهیزد. در این طرف اروند رود در جایی به نام فیلیه از قایق پیاده می شوند و نوکران شیخ مزعلخان به استقبال حاجی می آیند بعدا که حاجی از دارایی های شیخ سوال می کند نوکرانش می گویند خانه اصلی شیخ در خاک عثمانی است و دارایی هایش را نیز به آنجا منتقل کرده است چرا که او به دولت ایران اعتماد ندارد شیخ چشمه و تجارت خرما و شتر و چه و چه و چه دارد و کلی ثروتمند است او به دیدن حکام نمی رود بلکه آنها به دیدن شیخ می آیند وقتی هم که می آیند همه را بازرسی می کنند بعد تنها حاکم را به دیدن شیخ می فرستند تا او هدیه اش را بدهد و برگردد، شیخ مالیات را از مردم می گیرد.حاج سیاح می گوید شیخ مزعلخان لباس روحانیت به تن داشته ولی با سلاح و شمشیری که به دست می گرفته خیلی با مهابت به نظر می رسیده است خلاصه در آن زمان شیخ در آن قسمت ایران پادشاهی داشته برای خود. بعد به محمره می روند که باز هم حاج سیاح از وضع بد این بندر نیز افسوس ها می خورد و سپس به سمت اهواز به حرکت می افتند. جالب است که حاج سیاح چه در سیستان و بلوچستان و چه در خوزستان مدام از سرسبزی زمین و باغات فراوان و … می گوید که احتمالا در آن زمان اوضاع خوبی داشته اند حاج سیاح در این باره می نویسد: واقعا اگر این مملکت در دست دولتی مثل بِلجیک بود قطعا دولتی بهتر از بلجیک در آنجا دایر می کرد، آن آب و آن زمین و آن هوا میتوان گفت که نفرین بر ایران می کنند.
به اهواز که می رسند حاجی به دیدن بقایای سدی که در گذشته های دور در آنجا ساخته اند، می رود و بر همت و دانش گذشتگان آفرین می فرستد و از تصمیم دولت برای ساختن دوباره این سد ســوال می کند سوالی که البته خودش جواب آن را می دانسته است گویا دو ماه قبل مهندسی به اهواز آمده و تمام مراحل ساخت سد را در کتابچه ای ذکر می کند و برای دولت می فرستد ولی دولت کاری نمی کند شیخ جابر خان نامی به دولت نامه داده می گوید یا دولت سد را بسازد من کارگرش را تامین می کنم یا خودم بسازم و هفت سال از پرداخت مالیات معاف باشم و عواید سد مال من باشد یا اینکه دولت با او شریک شود و قرارداد ساخت را بنویسند. در جواب نامه او دولت ابتدا پیشکش می خواهد تا اجازه ساخت سد را بدهند و در ادامه پاسخ به گونه است که مشخص می شود شاه و دولت هیچ تصمیمی برای ساخت سد ندارند و اجازه ی ساخت هم نمی دهند. در اینجا حاج سیاح می گوید یاد جهانگردی می افتد که در زمان فتحعلی شاه به ایران آمده سیب زمینی را نشان شاه می دهد و می گوید این را در آمریکا پیدا کرده کاشت و برداشتش راحت، فایده اش زیاد و برای رفع قحطی بهترین راه است بدهید در ایران هم بکارند اما فتحعلی شاه در جوابش می گوید خوب به دولت چه تقدیم می کنید تا این کار را بکنیم؟! حاج سیاح به همراهانش می گوید که دولت مالیات را برای خدمت رسانی به مردم و کشور نمی گیرد بلکه تصور اهل دربار و دولت این است که: ما چرا مال خود را که برای کامرانی و عیش و نوش از دست مردم گرفته ایم خرج کنیم تا مردم نفع ببرند؟! … لکن خرج بعیش و نوش نقد را مقدم بر نفع نسیه می دانند. بدبختی ایران نیز در زمان قاجار این بود که اهل دربار دقیقا همین طور فکر می کردند و برای مردم احترام و عزتی قایل نبوده و حتی شاید آن ها را بیگانه تصور می کردند. در ادامه حاج سیاح و همراهانش در اسفندماه ۱۲۵۸ اهواز را به مقصد شوشتر و دزفول ترک می کنند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.