سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹ شماره ۱۳۳۱
نقدی بر رفتار غیرحرفهییِ فردی که خود را هنرمند میداند اما …
این قلم، فروشی نیست
اگر خبرنگار نباشد، شما هم نیستید
احمدرضا حجارزاده
مسالهی احترامِ هنرمندان به روزنامهنگاران و اصحابِ رسانه، مسالهیی همیشگی بوده و است و باید در هر زمانی به آن پرداخت تا هنرمندان فراموش نکنند اهالی رسانه چه حقی بر گردن آنها و شهرتشان دارند. رفتارهای ناشایست برخی از این افراد با خبرنگاران، متاسفانه از آغاز دههی نود به اینسو شدت گرفته و برخی هنرمندان بر این باورند که با بیاحترامی به منتقدان و خبرنگاران میتوانند برای خود ارزش و اعتبار و جایگاهی کسب بکنند،که البته این فقط یک خیال خام است، چون اینگونه برخوردها تنها نتیجهی عکس و تخریبکننده برای هنرمندان خواهد داشت. پیش از این برخورد نامناسب برخی هنرمندانی مانند لیلا حاتمی، مانی حقیقی و الهام کُردا را با خبرنگاران دیده بودیم که خوشبختانه موجی از انتقادها و اعتراضها نسبت به رفتار ناپسند هنرمندان راه افتاد، ولی رفتارهایی از ایندست تمام نشد و باز هم تکرار شد و به بازیگرانی مانند خانم بهناز جعفری، شهاب حسینی و رامبد جوان رسید که با زبان تند و تلخشان خبرنگاران را مورد عنایت و کملطفی قرار دادند. به این بهانه، ماجرایی نه چندان قدیمی را،که سالِ نودوسه برای اینجانب در مقام خبرنگار رخ داد، محض نمونهیی از سابقهی برخوردهای ناپسند هنرمندان با خبرنگاران و اهالی رسانه روایت میکنم. پیش از خواندن یادداشت اصلیِ بنده خطاب به هنرمندِ خاطی، لازمست شرح کوتاهی داشته باشم از اصلِ ماجرا. هفتهی پایانی مردادماه سالِ نودوسه،گزارشی از تمرین نمایشی ـ که شهریورماهِ همان سال در یکی از تماشاخانههای خصوصی تهران اجرا شد ـ در روزنامهی اعتماد به چاپ رسید و چاپ آن، بازتاب و حاشیههای فراوانی برای بنده به همراه داشت. یک سوءتفاهم و برداشت اشتباه، ماجرا را به سمتوسویی برد که نویسندهی گزارش، نه تنها از سِمت مدیر روابطعمومی گروه نمایش برکنار شد،که حتا با فاصلهی اندکی از آن واقعه، از محل کارِ خود اخراج شد. این یادداشت که همان زمان در قالب نامهیی به هنرمند خاطی نوشته شد، واکنشی انتقادی به مسبب و مقصر آن رویداد بود اما مجال انتشار نیافت و تا امروز در بایگانی مانده بود. آقای «پ. پ»، هنرمندِ کموبیش مشهور، بیشک خودتان بهتر از هر کسی در جریان اشتباهی که به عمد یا ناخواسته مرتکب شدهاید، هستید؛ اشتباهی که نان یک خبرنگار را قطع و او را خانهنشین کرد، و ایمان دارم اینک ذرهیی به آن خبرنگار بیکارشده نمیاندیشید و این روزها تنها فکرتان اینست به هر ترفندی تماشاگران بیشتری را به سالن نمایشتان بکشانید و پولِ بیشتری به جیب بزنید. ایرادی ندارد. این مرام و شیوهی اغلب مردم امروز جامعهی ماست اما هواداران شما و دوستداران دنیای بازیگری، شما را به عنوان فردی محترم میشناسند ـ یا میشناختند ـ و من نمیدانم اگر عموم مردم از رفتار نابخردانه و ناشایست شما با یک خبرنگار ساده و صادق آگاه بشوند، باز هم تا این حد برایتان احترام قائلند و دوستتان خواهند داشت؟ به هر حال در این فرصت، قصد دارم توجهتان را به این نکته جلب بکنم که شما ـ و افرادِ مشابهی شما ـ اصولن فقط اَدای یک هنرمند را درمیآورید، یا بهتر است بگویم بازی میکنید. شما هیچ اطلاع و سررشتهیی از کار روزنامهنگاری و عالم مطبوعات ندارید و از اینرو، درخواستتان مبنی بر چاپِ واژه به واژهی گزارش تمرینتان طبق نظر و سلیقهی شما در روزنامهی «اعتماد»، توقعی بیجا و غیرمنطقی بود، چراکه هر انسانی با اندکی هوش و سواد، میداند در دنیای روزنامهنگاری، این سردبیر کلِ نشریه است که تعیین میکند صبح روز بعد،«تیترِ یکِ» روزنامه چه باشد یا کدام مطلب با چه تیتر یا روتیتری چاپ بشود. اینکه ما فرصتی در اختیار شما گذاشتیم تا متن گزارشتان را هر طور مایلید ویرایش بکنید، لطفی است که از سوی مطبوعات شامل حالتان شده و نباید موجب این توهم و باور غلط از سوی شما بشود که «من بر گردن خبرنگاران حق دارم و آنها به من و همکارانم نیازمندند و هر آنچه به آنها دیکته میکنیم، باید بنویسند!». نخیر، اینگونه نیست. شما شهرت و پول دارید،که البته آن را هم به واسطهی قلم ما روزنامهنگاران به چنگ آوردهیید اما این موضوع را برای ابد به خاطر بسپارید که قلمِ ما شرافت دارد و فروشی نیست. دستِکم بنده اینگونهام و قلمَم را به لقمهنانی نمیفروشم.گرچه جای افسوس است که بعضی افرادِ اشتباهی هم در فضای مطبوعات هستند که به سادگی ما همکاران و قلمشان را با چاپلوسی و ریاکاری به ارزانترین قیمت میفروشند. شبهخبرنگاری را میشناسم که یکی از دوستان و همکارانش را به یک کارتِ هدیهی پنجاه هزارتومانی فروخت.
شما هیچ اطلاعی از کسبوکارِ ما و سختیهای آن ندارید. اگر داشتید، به ناحق و زورگویانه از خبرنگاری که زحمت تهیه و تنظیم گزارش تمرین نمایشتان را کشیده بود، نمیخواستید تا پای جان از مطلب شما حراست و حفاظت بکند، مبادا یک کلمه برخلاف میل و سلیقهتان منتشر بشود. شما که به خبرنگار مورد نظر دستور دادید باید همراهِ مطلب تا صفحهبندی ـ یا حتی شاید چاپخانه ـ هم میرفت که یک کلمه از متن گزارشتان جابهجا نشود، فکر نکردید که اگر آن خبرنگار چنین میکرد، سردبیر روزنامه اجازهی دخالت یک خبرنگار را در انتخاب تیتر و روتیتر مطلب نمیداد؟ اگر نمیدانید بدانید، در تمام نشریههای جهان، انتخاب تیتر جنجالی برای ایجاد موج و هیجان رسانهیی و فروش بیشتر برعهده سردبیر کل روزنامه است. شما که بازیگر سینما و تئاتر هستید، لابد فیلم پرآوازهی «ملاقات با جاندو» ساختهی «فرانک کاپرا » را دیدهیید که یک خبرنگار به تنهایی و با نوشتن یک نامهی ساختگی، چگونه موجب رونقِ یک روزنامهی به بنبسترسیده میشود و نه تنها آن را از خطر ورشکستگی نجات میدهد،که بر اعتبار و سودآوری روزنامه میافزاید،که بنده چنین کاری هم نکردم و مطلب را موبهمو مطابق آنچه شما خواسته بودید، تحویلِ دبیرِ سرویسِ فرهنگی و صفحهبندی دادم.گذشته از این، اگر شما به قول خودتان تا امروز حتا یک مصاحبه با مطبوعات و رسانهها نداشتهیید ـ واقعن چه افتخاری! ـ و تا این حد بر چاپ گفتوگویی از خودتان حساسیت دارید، چرا وقتی خبرنگار محترم روزنامهی اعتماد، ضبط یا Recorder خود را روشن کرد، بیدرنگ به سخن آمدید و از توضیح و پاسخ به پرسشهای او امتناع نکردید؟ همچنین شما از خبرنگار مورد نظر خواسته بودید مطلب را پیش از چاپ بخوانید،که چنین هم شد. پس چرا هنگام بازخوانی گزارش پیش از ارسال به روزنامه، حرفهاتان را از متن خارج نکردید؟ پس آن گزارش مورد تاییدتان بوده و با چاپِش مشکلی نداشتید، و حالا که چنین بود، آیا به راستی اضافهشدن کلمهی «گفتوگو» به روتیتر یک گزارش تمرین، تا این حد به اعتبار و آبروی حرفهیی شما لطمه میزد که تا اخراج یک خبرنگار از گروه نمایش و محل کارِش پیش رفتید؟ اگر چنین است که باید بگویم برای آبروی ناچیزتان که به یک کلمهی کوچک بند است، متاسفم.گرچه شما نباید هم خاطرتان برای هیچ خبرنگاری آزرده بشود، چون اصولن نمیدانید خبرنگاری چه شغل پرزحمت و خطیری است. شاید این جمله را شنیده باشید که پس از کار در معدن، دومین حرفهی سخت جهان خبرنگاری است (که حتا برخی آن را نخستین میدانند). نه، نشنیدهیید. اگر شنیده بودید، به سادگی نانِ یک خبرنگار را آجر نمیکردید؛ خبرنگاری که برای دریافت تنها هشتصدهزارتومانِ ناقابل، باید سی روز تمام از صبح تا شب به دنبال سوژه و گزارش و یادداشت و خبر بدود و بارها با این و آن و امثال شما تماس بگیرد یا ملاقات بکند تا دو خط حرف بزنند و او نانش را دربیاورد و ریالی از حقوقِ بیمقدارش کاسته نشود اما شما به راحتی قراردادهای چنددَه میلیون تومانی و چند صد میلیون تومانی برای بازی در فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی میبندید و وای به روزی که در پرداخت دستمزدتان اندکی تاخیر بکنند یا گوشهی یکی از اسکناسها تا خورده باشد. فوری موضوع را رسانهیی میکنید و جنجال مطبوعاتی راه میاندازید، و راهاندختن چنین بساطی کار کیست؟ همان خبرنگارانی که شما امروز یکی از آنها را بیکار کردهیید. شما و هنرمندانی مانند شما، فراموش کردهیید به واسطهی قلم شریف همین خبرنگاران، بزرگ و مشهور شدید، وگرنه تا همین یک دههی پیش، مردم چهقدر آقای «پ. پ» را میشناختند؟ چگونه اینقدر زود بزرگ شدید؟ فکر میکنید اگر خبرنگاران دربارهی شما و آثارتان نمینوشتند، امروز اینقدر شناختهشده بودید؟ آقای «پ. پ»، شما به جامعهی رسانه و مطبوعات مدیونید. فراموش نکنید اگر خبرنگار نباشد، شما هم نیستید. همین امروز که نمایشتان در یک تماشاخانهی خصوصی اجرا میشود، به نظرتان تماشاگران چگونه از آغاز و اجرای نمایش شما آگاه شدند؟ به واسطهی همان گزارشِ تمرین و خبرهایی که خبرنگاران نوشتند، ولی شما با کسانی که بزرگتان کردند، چه کردید؟ برخوردی زشت و ناپسند. آیا این جرات و جسارت را داشتید که پس از اخراج خبرنگار مورد نظر، احوالی از او بپرسید یا با یک عذرخواهی ساده، از او دلجویی کنید؟ خیر، نداشتید، چون شما فقط نگران فروش نمایشتان و خانه و زندگیِ شخصیتان در آمریکا هستید. هرچند که در این میان، رفتار و برخورد رییس و مدیر مجموعهیی که آقای خبرنگار برای آن زحمت میکشید نیز مورد انتقاد است. رییس آن مجموعه، جای اینکه از کارمند خود،که یک خبرنگار ساده بود، دفاع و حمایت بکند، تنها به فکر فروش نمایشی است که سالن در اختیار آن گذاشته است. با آنکه احتمالن ایشان به خوبی میداند آقای «پ. پ»، تنها یک ماه مهمانِ این تماشاخانه است، ولی جناب رییس تا ابد به خدمات ارزشمند خبرنگاران نیاز خواهد داشت. افسوس که این روزها، شرافت به سادگی فدای مادیات میشود. آقای «پ. پ»، شما موجودی هستید که از هنرمندی فقط نامِش را یدک میکشید، وگرنه نخستین و مهمترین خصیصهی هر هنرمند، باید بزرگواری و بخشش باشد، نه کینهتوزی و منفعتطلبی. جای تاسف است که افرادی همچون شما با زدنِ برچسبِ هنرمند بر خود، خبرنگاران را نردبان ترقیشان میکنند و پس از رسیدن به اوج، نردبان را میسوزانند اما بدانید آنچه امروز از شما سر زد، تا ابد در ذهن و دل اصحاب رسانه و جامعهی تئاتر باقی خواهد ماند و همواره از آن به عنوان امتیازی منفی در کارنامهی هنریِ شما هنرمندِ کموبیش مشهور و محبوبِ تینایجرها یاد خواهد شد.
راستی آقای «پ. پ»، شما را غیر از کشور عزیزمان ایران، دیگر در کجای جهان ـ به عنوان هنرمند ـ میشناسند؟ آیا شما را به اندازهی لئوناردو دیکاپریو، آل پاچینو، جیم کری، رابرت دنیرو، آدریان برودی و داستین هافمن و رابین ویلیامزِ فقید میشناسند؟!
۱٫ محصول سال ۱۹۴۱، آمریکا. به تهیهکنندگی و کارگردانی فرانک کاپرا. با بازی «گری کوپر» و «باربارا استانویک»
۲٫کارگردان سرشناس ایتالیایی ـ آمریکایی (۱۹۹۱ ـ ۱۸۹۷). او در کنار فیلمسازانی مثل «جان فورد» و «هاوارد هاکس» از مهمترین فیلمسازان سینمای کلاسیک هالیوود پیش از جنگ جهانی دوم بود. برخی فیلمهای دیگر او: یه عالمه معجزه، آرسنیک و تور کهنه، در یک شب اتفاق افتاد، نمیتوانی این را با خودت ببری، و …