خانه » جدیدترین » اندر حکایت کتابخوانهای حرفه ای

اندر حکایت کتابخوانهای حرفه ای

ستون «روایت های روز»
اندر حکایت کتابخوانهای حرفه ای

 

محبوبه میرقدیری
آدمهای کتابخوان، منظورم کتـابخـوانهـایی است که از کودکی هم نه، از نوجوانی کتابخوان شده اند و یک سویه و یک جهت هم نخوانده اند که دگم بار بیایند البته که از دیگران جذابترند، در معاشرت شیرینتر، گاهی و تلخ بسان زهر، گاهی دیگر. چرا که معمولن از ریا و چاپلوسی و بردباری در مقابل جهل و تعصب دورند. بعضی هم کتاب نمیخوانند و پزش را میدهند. عده ای هم عضو یک گروه کتابخوانی شده اند و بواسطه ی این عضویت گاهی چیزی میخوانند. آدمهایی هم هستند که مایلند در خانه شان کتابخانه داشته باشند و اما کتاب نمیخوانند . کتابفروشهایی هم سراغ داشته و دارم که اصلن اهل خواندن نبوده و نیستند، زن و بچه هایشان هم. کتابفروشی برایشان شغل است همانطور که پارچه فروشی برای بزاز. ناشر نیز به همین گونه است. اگر، اگر هم کتاب بخواند در هر حال کاسب است و شدیدن در فکر سود و در آمد هر چه بیشتر بهتر. خود این کتاب یک شخصیتی خاص دارد. هر جا باشد، در روی میز،تاقچه، دست کسی و یا در طبقه ایی از بوفه یا قفسه در هر حال به ان جایی که هست یک پرستیژ و کلاس و روشنایی می بخشد. به همین خاطر است که بسیاری از نو کیسه ها مایلند در خانه شان کتابخانه داشته باشند و بخاطر همین هوس است که کتابهای مقوایی ساخته شده اند و در قدیم- زمان ارزانی کتاب- کتابهایی چاپ میشدند با جلدهای سنگین و در رنگهای چشمگیر، مثلن زرشکی، سورمه ایی و یا یشمی. بعضی دیگر از نو کیسه ها خیلی دوست دارند کتاب نویس شوند. اگر شاهان قدیم آنقدر مناعت طبع داشتند که به شاعر یا پژوهشگری ، مورخی پول بدهند تا کتابی در باره ی موضوع مورد علاقه ایشان بنویسد و البته که به نام خودش و نه نام حضرت پادشاه اینان ،چنان گستاخ شده اند که میخواهند کتاب به نام خودشان باشد و نامی از نویسنده ی نگون بخت به میان نیاید. ناشر هایی هم هستند که با قرار دادهایی بدتر از گلستان و ترکمانچای نویسنده را در واقع به دام می اندازند و کتاب را تا ابد از آن خود میکنند. جماعتی هم وضع مالی شان اگر عالی نباشد خوب و آبرومند است، برای همه چیز هم پول میدهند اما به خرید کتاب که میرسند مستضعف میشوند و دنبال کتاب عاریه میگردند و یک تیره از این جماعت مبتلا به فراموشی خاصی هستند. کتاب را که خواندند و به این و آن هم امانت دادند و باز پس گرفتند اصلن و ابدن یادشان نمی آید صاحب اصلی کتاب چه کسی بوده است. کتابخوانهای حرفه ایی به دو گروه اصلی تقسیم میشوند. (منظور کسانی ست که مطالعه ی خارج از رشته تحصیلی و شغلی دارند.) -۱ کسانی که فقط و فقط بر محور یک عقیده، یک ایده، یک نظر خاص کتاب میخوانند. -۲ کسانی که خط قرمزی در انتخاب کتاب ندارند و همه چیز میخوانند. گروه اول معمولن آدمهای خطر ناکی میشوند. چه چپ باشند و چه راست از کنارشان که میگذرید باید بگویید مخلصم و بی سر و صدا رد شوید. گروه دوم نه، با اینها میشود گپ و گفتی داشت اگر، اگر حال و روزشان درست باشد  از شخصییت کتاب میگفتم، آنقدر هست که خیلی ها که پولی در بساط دارند و میخواهند دکانی، فروشگاهی باز کنند کتابفروشی را ترجیح میدهند. در گذشته در این اراک خودمان تا جایی که میدانم ۵ کتابفروشی دایر بود. از این میان زنده یاد عقلایی آدمی بود خاص. بقول خودش (در سالهای بعد از انقلاب) در مغازه اش که در مرکز شهر واقع بود اگر پودر لباسشویی و مایع ظرفشویی میریخت و می فروخت درآمدش خیلی بیشتر بود و اما این کار را نمیکرد. اکثر آدمها این حرف را که بشنوند به زبان به به و چه چه میگویند و در دل فکر میکنند خل و چل بوده است. کلن آدمهای عاشق کتاب و کتابخوان ( از دسته ی دوم) در جهان سوم خل و چل محسوب میشوند. در زمان قدیم میگفتند پولش را بده یک مشت پسته بریز توی جیبت. یا نخوان سرت بوی قرمه سبزی می گیرد. یا اینکه کور میشوی، موی سرت میریزد و امروزه میگویند گوشی هست دیگر، ماهواره هست و تازه کتاب گران است و…و اینکه به کتابفروشی هایی نظیر کتابفروشی عقلایی رغبتی نشان نمیدهند. دوست دارند زرق و برق و تجمل و … هم باشد. به همین خاطر است که کتاب فروشی هایی اینچنین را دوست دارند که بیشتر قفسه هایشان پر است از لوازم التحریر لوکس و اشیائ تزیینی و پوستر بازیگر های سینما. اینان رقابتی زبر و تلخ هم دارند. اگر در گذشته کتابفروشی عقلایی و فردوسی، یگانه و جوادی و آقا علی هیچ کاری به هم نداشتند و بد گویی هم را نمیکردند و پا پوش برای هم نمیدوختند امروزه چنین نیست. کل جماعت اهل کتاب، از نویسنده و ناشر تا کتابفروش برای هم پا پوش میدوزند خانمان بر انداز. از جماعت کتابخوان هم آن دسته اولی ها چه چپ و چه راست، چه بی دین و چه دیندار غوغا میکنند، پدر آن کسی را که حرفی خلاف میلشان زده در می آورند و میفرستند جایی که عرب نی بیندازد. (خدایی اش خودم هم معنی این عرب نی بیندازد را نمیدانم.)
از گروه دومی ها تعداد کمی در قید حیاتند و احتمال میرود در دهه های آینده نسلشان بکل منقرض شود چرا که از نظر مردم دور از کتاب و مطا لعه خل و چل و بی فکر محسوب میشوند و از دید راست گرا و دیندار دگر اندیش و سکولار و از نگاه چپ (چه داغ و چه سرد و چه ولرمش) روشنفکر و بورژوا ی دور از خلق و … و با تمام این تفاسیر و این بلیات که دامنگیر جهان کتاب گشته بوده و بیشتر تر هم گردیده، من خل و چل روز نیست که بیاد حرف آن خدمتکار مدرسه ایی که سر صف صبحگاهی میکروفون از دست مربی پرورشی گرفت نیفتم. مربی طبق معمول از اهمیت معنویت و مباحثی اینچنین میگفته که خدمتکار سر میرسد و میکروفون را از دستش در می آورد و بلند و واضح و صریح میگوید ، مستراح میرید آب بریزید! در این جمله یک دنیا حکمت است. مثلن، اصلن از فکر کتاب و کتابخوانی بیایید بیرون و چپ هستید یا راست و دین دار یا بی دین، فقط حواستان باشد رد پایتان، به هر جا قدم گذاشتید کثافت نباشد، جهل، بخل، حسد و منفعت جویی های دل به هم زن.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.