خانه » جدیدترین » اراک در دورانِ جنگ جهانی دوم/بخش هشتم

اراک در دورانِ جنگ جهانی دوم/بخش هشتم

سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۱  شماره ۱۵۶۸

یوسف نیک فام

نویسنده و پژوهشگر

خاطراتِ بازداشت شدگان متفقین در اراک
محمدرضا خلعت بری (۱۲۷۷- ۱۳۶۳ خورشیدی)، کارمندِ ادارۀ طُرُقِ ساری، یکی از بازداشت شدگانِ زندانِ متفقین در اراک بوده است. او در ایّامِ ورودِ متفقین به ایران، توسطِ شهربانی شهسوار بازداشت شد و پس از ۱۵ روز توقیف و همراه دو مأمورِ شهربانی به تهران عازم شد. بعد از ۱۰ روز بازداشت در شهربانی تهران، به وسیلۀ یک انگلیسی و دیگر سربازانِ هندی با زندانی های دیگر در زیرزمینی محبوس شد. پس از مدتی با قطار آن ها را به سلطان آباد انتقال دادند.
محمدرضا خلعت بری در خاطراتش دربـارۀ چگونگی بازداشتش و برخی اتفاقاتِ پیش آمده در اراک می نویسد: «در ایّامِ ورودِ مهاجمان، که بعداً متفقین نامیده شدند، طبقِ یک تلگرافِ رمز از مرکز، به دستِ نیروهای شهربانیِ شهسوار بازداشت شدم. پس از ۱۵ روز توقیف، با دو مأمورِ امنیتی به تهران اعزام گردیدم. هنگامِ ورود و تحویلِ من به شهربانیِ تهران عده ای از دوستان نیز آنجا بودند. پس از ده روز، یک افسرِ انگلیسی به اتفاقِ چند سربازِ هندی به شهربانی آمد و طبقِ لیستی تمامی زندانیان را تحویل گرفت و سوارِ اتوموبیل کرد و به نقطۀ نامعلومی حرکت نمودیم. در میانِ زندانیان، آقایان نصرالله خان صوفی املشی، دکتر باباییان، دکتر متین دفتری و منوچهرخان عدل دیده می شدند. اتوموبیل پس از طی مسافتی، در ساختمانی نزدیک یک سیلوی گندم متوقف شد و زندانیان را پیاده کردند و به زیرزمین بردند، در زیرزمین ساختمان مزبور هر دو نفر را در یک اتاق قرار دادند و برای هر اتاق نگهبانی گذاشتند. سرهنگ مایرِ آلمانی نیز که دور از چشمِ دیگران، در یکی از اتاق های این ساختمان به سر می برد، ما را تحتِ کنترل داشت. نزدیک به ده روز با ناراحتیِ بسیار و شرایط بد سپری شد. بالاخره ما را به ایستگاه راه آهن بردند و سوارِ ترن کردند. تعدادی دستبند در راهروِ ترن دیده می شد. ضمناً شیشه های دربِ واگن را با پارچۀ سیاه پوشانده بودند که زندانیان مسیرِ حرکتِ قطار را نبینند. نزدیکِ ظهر به قم رسیدیم. گرسنگی بر ما غلبه کرده بود و پولی همراه نداشتیم که برای نهار [ناهار] بپردازیم؛ چون هرچه پول داشتیم قبلاً از ما گرفته بودند. آقای اخوان، یکی از کارمندانِ راه آهن بود. به او گفتیم گرسنه هستیم و پول هم نداریم. چون شما کارمندِ راه آهن هستید، ضمانت کنید به ما ناهار بدهند. ما بعداً پولِ آن را به شما خواهیم داد. ایشــان پذیرفتند. بالاخره بـه سلطان آباد رسیدیم. در دامنۀ کوه برای متهمانِ سیاسی چادر زده بودند و دورِ چادرها را سیم خاردار کشیده بودند و نگهبان هـای هندی آنجا نگهبــانی می دادند. سپس واردِ چادرِ ماژور هیلمن، رئیس بازداشگاه شدیم. از آنجا ما را به چادری که قبلاً آمده کرده بودند بردند. عده ای از بازداشت شدگان که از قبل در آنجا بودند به دیدارِ ما آمدند: شادروان سرلشکر کوپال، سرلشکر ابوالحسن خان پورزند، دکتر احمدخان متین دفتری، علی هیات و… چند ماهی را در چادرها گذراندیم. هوا سرد شده بود. در سلطان آبادِ اراک، دو محوطۀ گاراژ مانند بود که انگلیسی ها برای سربازانِ خود تهیه دیده بودند. ما را از چادرها به آن مکان انتقال دادند. در زمستانِ سردِ اراک، به هر زحمتی بود، ایّامی را به امیدِ آزادی گذراندیم. روزی مرحوم سرلشکر پورزند، برای بازجویی به دفترِ بازداشتگاه احضار شد. عنوانِ سؤالِ افسرِ انگلیسی به نامِ «لت یدر» از تیمسار سرلشکر پورزند این بود که شما به چه علت چندین بار به شیراز رفتید. تیمسار گفت به شما مربوط نیست. ایران مملکت و خانۀ من است. نه به شیراز، به همه جای ایران می رفتم و می آمدم. به شما ربطی ندارد. افسرِ انگلیسی گفت من نمایندۀ اعلیحضرت پادشاه انگلیس هستم. باید جوابِ درست بدهی! سؤال و جواب بالا گرفت و تیمسار با کمالِ رشادت و شهامت جوابِ دندان شکنی به افسرِ انگلیسی داد که موجبِ ناراحتی او شد و دستور داد او را به انفرادی ببرند. در اعتراض به این عمل، اغلبِ بازداشت شدگان اعتصابِ غذا کردند و اعلام کردند، مادامی که سرلشکر پورزند از زندانِ انفرادی خارج نشود اعتصاب را نخواهیم شکست. پس از چند ماه که از دورانِ بازداشتمان گذشت و همچنان بلاتکلیف مانده بودیم، سی نفر از ما را به دفتر احضار کردند. آقایان دکتر احمد متین دفتری، سرلشکر پورزند و سرلشکر آق اولی در ردیفِ جلو بودند. افســـرِ انگلیسی (لت یدر) با حالتی تأسف آمیز اظهار داشت از نظرِ ما شما مقصر نیستید، اما روس ها شما را مقصر می دانند؛ از این رو، باید تحویلِ روس ها شوید. دکتر متین دفتری گفت چنان چه ما مقصر نبودیم، چرا بی جهت چندین ماه ما را زندانی کردید؟ افسر انگلیسی جواب داد می ترسیدیم اگر شما را تحویلِ روس ها بدهیم شما را بکُشند. دکتر جواب داد به شما چه مربوط که دیگران با ما چه معامله ای می کنند. بازداشتِ ما تحتِ این عنوانِ مسخره، به هیچ وجه منطقی نیست. افسر انگلیسی در جواب خاموش بود، می خندید و معذرت می خواست. پس از چندی، سرگرد بزرگمهر با بیست نظامی از تهران برای تحویل گرفتنِ ما آمد. در این هنگام عده ای از بازداشت شدگان، از جمله ارتشبد آریانا، سرهنگ نادر باتمانقلیچ، سرتیپ حسین خان مهین، ســرهنگ ولی الله خان انصاری و برخی دیگر همصدا، این شعرِ فردوسی را به صورتِ سرود خواندیم: «چو ایران نباشد تن من مباد!» صدای ما در فضا پیچیده بود. در هر صورت، ما را طبقِ لیست تحویل گرفتند. هنگامِ خارج شدن از بازداشتگاه، سرگردِ اعزامی برای امرای لشکر فرمانِ احترامِ نظامی داد. به حدّی این عمل برای افسرانِ انگلیسی ناراحت کننده بود که نمی توان آن را توصیف کرد. به هر حال، همگی با ترن به تهران حرکت کردیم. تا آنجا که به خاطر دارم افرادِ زیر در ترن بودند:
۱- دکتر[احمد] متین دفتری
۲- عبدالصمدخان فقیه
۳- سرلشکر ابوالحسن خان پورزند
۴- حسین خان نیوندی
۵- سپهبد [فرج الله] آق اولی
۶- مهدی خان قاسم زاده
۷- سرتیپ [ولی الله] انصاری
۸- موسی خان تیموری
۹- جهانگیر تفضلی
۱۰- سرتیپ روح الله خان.
جمعِ بازداشت شدگانِ اعزامی به تهران سی نفر بودند و دو نفر به نام های احمدخان شاملو، شاعرِ نوپرداز و سیدقریش خراسانی نیز در تهران به جمعِ ما اضافه شد…» (محبوسین متفقین در ایران، ۵۲- ۵۵).

 

محمدرضا خلعتبری در بازداشت متفقین

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.