خانه » جدیدترین » آن روزهای دور

آن روزهای دور

چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۸  شماره ۱۲۰۷

گفتند، چیزی بنویس تا روز عمر به شبانگاه نیامده است. جز جایی که ما را همه چیز بخشیده است، نوشته ای دیگر را شایسته نیست. از این پس برای زادگاه بزرگان ایران در ستون «عروس جهان» سطوری خواهم نگاشت و نگاهی خواهم داشت به خبرهای خوشی که گر چه روزگار از آنها عبور کرده است ولی هنوز در سینه های ما یادش مشعل عشق می افروزد. باید سپاسگوی همراهان فرهنگی در روزنامه وقایع استان بود که منت گذاشته و زحمت چاپ این یادداشت ها را پذیرا می شوند.

غلامعلی ولاشجردی فراهانی

آن روزهای دور

روزگاری ارگ اراک، بام شهر بود. جایی که از فراز آن، تمام شهر در دیده می نشست. حتی تا دور دوست ها را می شد از فراز آن تماشا کرد. ساکنان قصبه های آن روزگار، مثل فراهان و آشتیان هم زیر نور خورشید، هر بامداد شعاع آفتاب را که آیینه گون بر کاشی های کنگره های برج می تابید و به آن دور دست ها و در دیده هــا می نشست، می توانستند ببینند. شاید آنها نخستین مردمی بودند که نام «برج شیشه» را نخستین بار به کار بردند و برای روستانشینان آن روزگار، چه تماشایی بود آن برج و چه آرزویی بزرگ، دیدار از پیکره شهری نوساخته و مدرن که تا آن روز تاریخ ایران، چون آن را به خاطر نداشت.  شهر و برج و بارویی که شاید فقط با انگیزه تماشای آن، هر روز مسافـران ذوق زده، رنج سفــر و راه های ناهموار را به جان می خریدند تا بتوانند توشه نقل های شبانگاهی را در محافل و شب نشینی های روستایی فراهم سازند. این، تنها مردم عادی نبودند که برای دیدار از یک پدیده نوین و بی همتا، مثل آدم های تشنه، در دل خویش، شور و عطش می آفریدند؛ که شاهان روزگار هم، فرسنگ تا فرسنگ و منزل به منزل رنج و تعب، شب ها و روزهای عبور از کوره را ها را به جان می خریدند تا به تماشای «عروس جهان» بیایند. آن هم شاهانی که به روایت تاریخ، یک جا نشینی و چشم دوختن به عشوه طنازان درباری برای آن ها، مهمترین دستاورد و موهبت سلطنت به شمار می آمد و در کارنامه کشور گشایی شان کمتر سفری به چشم می خورد. فتحعلیشاه، نخستین ایشان بود. آمد و دستاورد افسران ارشد خویش را به تماشا نشست. قطعاً این دومین شاه قاجار، به فراز برج در ارگ حکومتی قدم گذاشت که شهر پیش ساخته؛ چشم اندازی زیباتر و نزدیک تر از این بام بلند نداشت. بنایی یکپارچه، اوج معماری ایران آن روزگار، شکوه طرح و کاربرد مرغوب ترین مصالح و از همه مهم تر تعبیه نقشه ای استادانه که چون نگین انگشتری بر خاتم ایران می درخشید و تمام پیش بینی های لازم برای عبور و اقامت و آّب و تقسیم بندی آن در کنار جلوه ای هنرمندانه از معماری در آن به کار گرفته شده بود.
اعتماد السلطنه، در سفرنامه اش به همین ویژگی شهر اشاره دارد: «خلاصه این شهر را به بهترین وضع ها ساخته اند، مشابه به شهرهای فرنگ، از راستی کوچه ها و قسمت نمودن آب ها به هر خانه. دورش، خندق عمیق و حصار محکمی داشته است. تنها اثری که از سلطنت قاجاریه است، همین شهر است».(خاطرات محمد خان اعتماد السلطنه)
بعدها «دکتر فوریه» که پزشک ناصرالدین شاه بود و با او به هر کجا سفر می کرد، از این شهر و مردم هنرمندش در بافت قالی های زیبا یاد کرد و در سفرنامه اش از آن به نیکی نام بُرد. او هم پا بر فراز این برج بلند نهاد و از روزن دوربین عکاسی اش، نخستین تصویرهای ماندگار را آفرید تا بتوانیم آن شهر آباد دیروز را امروز هم بهتر ببینیم.
ناصرالدین شاه، که جز سه واژه در زندگی یعنی «شکار و کباب و حَرَم» دغدغه ای دیگر از سلطنت نداشت؛ چنان مجذوب توصیف های سلطان آباد، از زبان نزدیکان شده بود که دو بار پیاپی پا به این شهر گذاشت و در آن نشست و هر بار دو ماه در آن اقامت گزید و از تماشای آن، چون سلاطین دیگر، حَظّ وافر بُرد.
وی در سیاهه های سفرش که بعدها نام سفرنامه عراق عجم به خود گرفت، از این نظم و قاعده یاد کرد: « ترتیب کوچه ها و تقسیم آب شهر، خیلی به نظم و قاعده است. در شهر، خانه ها و عمارات بسیار عالی است…».
ناصرالدین شاه، تنها کسی است که از داخل ارگ و حوضخانه و میهمان خانه و وزیرخانه و حمام و دیگر اسباب آن می نویسد و به خوبی یاد می کند.
جای پای چهارمین پادشاه قاجار بر بام ارگ حکومتی و برج شیشه نیز پدیدار شد و از آن مَرکَب، نگاه به زیر انداخت و زوایای شهر را از نظر عبور داد.
بعد از وی این قامت افراشته برج شیشه، آدم های بسیاری را به اوج خود فرا خواند. عکاسان آن روزگار چون دکتر «فوریه» فرانسوی و «آلبرت هوتس» هلندی و شاید معدودی دیگر از پله های گِردِ آن اوج گرفتند تا ماندگاری آن روزگاران با شکوه را به رخ بکشند.
این بُرج افسانه ای بر بلندای شهر ایستاد و مثل قالیچه علاء الدین که کار «هلی شات» های امروزی را می کرد، تا سال ۱۳۰۸ یعنی روزگاری که پادشاهی دیگر از دودمانی دیگر، دلش هوای دیدار از این شهر را کرد تا به تماشای عمران و آباد سازی های تازه ای که توسط حاکمان منصوبش در شهر ایجاد شده بود بنشیند؛ هنوز این بنای استوار، بر فراز شهر ایستاده بود و دور دست های تازه ای را خارج از بافت کهن دیروزش،تماشاگر بود.خیابان های عباس آباد (شاهپور) و پهلوی و امیرکبیر و ساختمان نوبنیاد شهرداری اراک، باغ فردوس و باغ ملی و مجاری آب سرپوشیده شهر و تبدیل حمام های خزینه ای به دوش ها و انتقال گورستان ها به خارج از فضاهای شهری و ده ها رویداد معماری نوین در شهرآماده می شدند تا از نظر بنیانگذار سلطنت پهلوی بگذرند و فرماندار وقت که گویا در مرمت و آماده سازی ارگ حکومتی برای اقامت رضاشاه تعلل کرده بود، با چند سیلی پیاپی از طرف او در مدخل بازار شهر، قالب تهی کرد و به تهران فرستاده شد و در همانجا چند روز بعد تسلیم ایست قلبی شد تا پای رضا شاه به این برج کهن که دوران افول خویش را می گذراند، نرسد و شاه در قلعه وکیل اقامت کند و همراهانش میهمان خانه حاج محمد ابراهیم خوانساری بشوند.
دیگر برج شیشه، بام اراک نبود. شده بود مــانند خانه ای که صاحبش را از دست می دهد. هر روز از کنگره هایش خشتی فرو می افتاد و پنجره ای فـرو می نشست و سقف هایش که توان روزگاران جوانی را نداشتند. زیر بار آوار سنگین، قامت خم می کردند تا بالاخره در ۱۳۶۰ خورشیدی، در پی تصمیمی غیرعقلانی، خورشید وجودش در دامن غروب نشست و شهر اراک رایت بلند بودنش را از دست داد. و شهر بی سَری شد که حال باید سامانش را از بازارش بگیرد که با سراها و گذرهایش تنها بازمانده عروس جهان است!
در اندیشه ام اگر آن عکاسان هنرمند و آگاه در آن روزگار دور، بر بام این شهر قرار نمی گرفتند امروز، برای بازنگری اعمال دیروز چه چیزی در دست داشتیم؟!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.