یکشنبه ۱۶ خرداد ۹۵ شماره ۳۴۱
گروه سیاسی-وقایع استان:
بگذارید هرچیزی را چاپ کنیم
و در همه جا سرگرم این کار باشیم؛
اما هیچ کس
که چون ما نیندیشد
نباید از جا بجنبد.
گوته
برای بررسی کامل موضوع بهتر است ابتدا در سطوح مختلف فرهنگ به ابعاد آن بپردازیم. در سطح اول با آموزش و پرورش شروع میکنیم . پولیشدن یکی از تکنیکهای مهم کالاییسازی آموزش است. وقتی میگوییم آموزش تبدیل به کالا شده است، از دو منظر میتوان به آن نگاه کرد. در یکسو، کسانی قرار دارند که مصرفکننده خدمات آموزش هستند. کالاییسازی آموزش سبب میشود نه نیاز، بلکه توانایی مالی تأمین نیاز، به شرط لازم برای برخورداری از آموزش تبدیل شود. افراد بسیاری هستند که به آموزش نیاز دارند؛ اما اگر قرار باشد در قبال گرفتن این آموزش قیمتی پرداخت شود، محتمل است خیلی از آنها که به آموزش نیاز دارند به درجات مختلف نتوانند نیازشان را تأمین مالی کنند؛ بنابراین وقتی آموزش کالایی میشود مانند هر کالای دیگر نه نیاز افراد به مصرف آن کالا، بلکه توانایی تأمینکردن مالی آن نیاز اهمیت مییابد. همه کسانی که نیاز دارند ضرورتا تقاضا ندارند. نیاز با تقاضا متفاوت است. تقاضا فقط آن بخش از نیاز است که پشتوانه مالی دارد. در بازار و ذیل منطق کالایی، نیاز اصلا اهمیت ندارد. تقاضاست که اهمیت دارد. در سوی دیگر نیز تولیدکنندگان خدمات آموزش قرار دارند. وقتی آموزش مشمول منطق کالایی میشود، هدف تولیدکننده حالا دیگر نه ضرورتا تولید ارزش مصرفی، بلکه تولید ارزش مبادلهای است؛ یعنی میزان سودآوری آموزش است که رفتار عرضهکنندگان آموزش را در تعیین کمّیت و کیفیت آموزش شکل میدهد؛ بنابراین وقتی آموزش بهعنوان یک خدمت مشمول منطق کالایی میشود، مثل هر کالای دیگری واجد سه شرط خواهد شد؛ اولا، تولید میشود. ثانیا، برای فروش در بازار و ثالثا، برای فروش در بازار با انگیزه کسب سود تولید میشود وقتی آموزش از سطح پایین چوب حراج خورد تمامی سطوح فرهنگی به فروش گذاشته میشود .(محمد مالجو) در ترویج فرهنگ و آموزش به شیوهی نظام بانکی، شاگردان نقش بانکها را دارند و معلمان نقش سپردهگذاران را. شاگرد در این نظام دریافتکنندهی صرف معلوماتِ مدون است که بدون آگاهی، مغز خود را از آنها انباشته کرده است. هدف این نوع آموزش چیزی نیست جز عادت دادن شاگردان به روش یادآوری مکانیکی محتوای دروس و تبدیل آنها به ظرف خالی تا معلم سخنان و مطالب خود را در آن بریزد و معلم در انجام این وظیفه هر چه تواناتر باشد، مورد ستایش بیشتری قرار میگیرد و ظرف پُرتر دلیل بر درخشندگی شاگرد است.
در چنین شرایطی، عقل انسان از فرصت نوآوری محروم میشود، زیرا نه سؤال میکند و نه وارد عمل میشود. بدینگونه نظام بانکی، موجوداتی سازگار با محیط، رام و فرمانبردار تحویل جامعه میدهد. شاگردان هرچه بیشتر به انبار اطلاعات تبدیل شوند، درکشان از دانشی که باید آن را تغییر دهند کمتر خواهد شد. بدینصورت نظام بانکیِ آموزش با کاهش قدرتِ نوآوری شاگردان یا از میان بردن کامل آن به نفع اهداف و مقاصد سرکوبگران، که دوست ندارند تغییری در جهان صورت پذیرد، عمل میکند. نظام بانکی ابتدا شاگرد را تبدیل به یک ظرف خالی/شیء میکند و بعد هرچه خود میخواهد در آن میریزد. بدینگونه محصول نظام بانکی، نگرشی انفعالی به جهان است که شاگردان را از اعمال اقتدار بر سرنوشتشان بازمیدارد و تا حد زیادی مسئول تداوم اندیشهی عقبماندگی است که یکی از حلقههای زنجیرهی سرکوب را تشکیل میدهد.
در آموزش و فرهنگ بانکی، کسانی که خود را صاحب و مالک معرفت بهشمار میآورند، دانش را به کسانی مرحمت میکنند که فرض بر فقدان آن نزد آنهاست. اما نسبت دادن صفت جهل به دیگران در حقیقت، آموزش و دانش، هر دو را از خاصیتشان بهعنوان فرآیندهای تحقیق مستمر تهی میکند. دقت شود که از نظر فریره، جزء دوم، یعنی دانش نیز در اینجا خنثی نیست. معلم در نظام بانکی، محتوای دانش را، اعم از ارزش باشد یا ابعاد تجربی واقعیت ، چنان بیجان و متحجر و ایستا میکند که تو گویی واقعیت چیزی بیحرکت، ایستا، تکهتکهشده و قابل پیشبینی است. گویی معرفت کاملی وجود دارد که معلم از آن برخوردار است. اینگونه است که از دل دانش و معرفت، که بسان واقعیت، ماهیتی سیال دارد، آنتیتزی برون میآید به نام معرفتِ محصّل قطعی که در واقع دیگر نمیتوان آن را معرفت تلقی کرد. این فرایند نشان می دهد چگونه از دل یک امر فرهنگی یا یک مفهوم، متضاد آن زاده میشود. پس ما دانش و فهم خود دربارهی جهان و محیطمان را «میسازیم» و این ساخت را از خلال تجربهی چیزها و تأمل دربارهی تجارب انجام میدهیم. ویژگی یک انسان، توانایی انتخاب و تغییر واقعیت است. «سازشپذیری ویژگی رفتاریِ قلمرو حیوان است که پیدایش آن در انسان، نشانهی بیماریِ ناانسانی شدنِ اوست.»
به عنوان مثال، تلاش برای استفاده از تئاتر و رسانه ها به عنوان نهادی برای آموزش اخلاقی به مردم اکنون یک عتیقه تحسینبرانگیز از روش منسوخی در آموزش محسوب میشود. هنگامی که منتقد در سالن تئاتر و کنسرت، روزنامهنگار در مدارس، و مطبوعات در جامعه بر صدر نشست، هنر به موضوعی بسیار پست برای گفتگو تنزل یافت و نقد زیباییشناختی، بهانهای برای بحثهای بیهوده، آشفته، خودخواهانه، سطحی و رقتبار گشت در چنین شرایطی تنها هدف تولید فرهنگی کسب سود بیشتر است . در نتیجه این فرهنگ تودهای شدهای را میبینید که از طریق تحصیل و مطبوعات، بهعنوان موجِد فرهنگ میانمایگی و تضعیفکننده هنر اصیل، تداوم مییابد.
شیوع فرهنگ توده را در تمامی ابعادش می توان دید که بهعنوانِ منبع کاهش اندیشه و فرهنگ می توان آنرا دید. ایدههای «همیشه فضلفروشانه و در واقع ژورنالیستی بودند» تنزل فرهنگ، از فرهنگ توده نتیجه میشود. همان فرهنگ توده که زبان، سبک، ایدهها، و قضاوتهای جاری و غالب را تحت تأثیر قرار میدهد و امروزه اکثر فیلم های سینمایی کشور ما نمونه های اعلای آن هستند.
وقتی خندههای سطحی، عامیانه و سست، کاراکترهای تکراری، نتیجه گیری های شبه اخلاقی- مذهبی از دل فیلم های مبتذل و کاراکترهای سرتاپا مستهجن در سینما به امری عادی تبدیل میشود؟ و بهعنوان هنجار، و ضد فساد و عدم تناسب به عنوان استثنائاتی جذاب، در سینمای لمپنی پذیرفته میشوند آنگاه هنر و فرهنگ به مسخ واژگان در دادگاه بروکراسی دولتی تنزل مییابند. به همین دلیل است که ما امروزه در ایران، غالباً داستان مسافر از غرب برگشته ای را می شنویم که خوش قیافه است و وارد شهری غریبه میشود و سپس با دختری در آنجا به سبک ایرانی ازدواج میکند و در نتیجه بارش اخلاق و شئونات انسانی در جامعه ما از گذشته اش پشیمان میشود و به این آرمان شهر و ایدئولوژیش پناه میبرد.
رسانه ها و سینمای مبتذل ما امروزه تحمیق انسان را ترویج نمیکنند؟ خود را در سمت فقرا در روح آنها جای داده ولی با تمام توان سرمایه داری مدرن و روح اشرافی گری را ترویج نمیکنند؟ با تمام توان اقامۀ عقل عالی را برای نقد و پیشرفت واقعی جامعه به تعویق نمی اندازند؟
فرهنگ آموزشی اشتباه از یکسو ماهیت رامکنندگی و به انقیاد کشیدن دارد و از سوی دیگر، فرهنگ واقعی ماهیت رهاییبخش. فرهنگ با مشخص کردن افق مفاهیمی که اعمال بعدی فرد باید در محدودهی آن صورت گیرد، او را مشروط میکند. اما در عین حال، میتواند انسان را بر آنچه مشروطش کرده است واقف کند و او را به تعمق و تأمل دوباره در رفتارش وادارد نگاهی به فرهنگ کنونی به ما میآموزد که نهادهای آموزشی از جمله نهادهایی هستند که با رشد تبلیغات رسانهای خود، هم باعث افزایش مصرف و هم باعث ایجاد این توهم شدهاند که مالکان این نهادها در خدمت نیازهای مشتریان خود هستند؛ در صورتی که آنها خود به چنین نیازی دامن میزنند. برای مثال سیستم آموزش فرهنگی ما را در نظر بگیرید همه فکر میکنند که هدفش صرفا آموزش و کمک به بی سوادان است در صورتی که این نهادهای تجاریِ غولآسایِ آموزشی و فرهنگی با استفاده از لفاظیهایی چون کنکور، تستهای طبقهبندی شده و میکروطبقهبندیشده و میکرو میکرو…، دورههای تستزنی (مستقیم و معکوس!)، خدمات مشاوره از پیشدبستان تا دکتری، مقالهی ISI، پروژه، پایاننامه و پروپوزالنویسی و… علاوه بر اینکه جیب خود را پُرپول میکنند، بدون اینکه ذرهای دغدغهی علمآموزی و معرفت داشته باشند، بهطور کامل در خدمت نظام سرمایهداری هستند. آنها ارزشهای سرمایهداری را هرچه بیشتر در جامعه عمق میبخشند و استیلای خود را روزبهروز بر «مشتریان» خود توسعه میدهند. و برای من که چنین پولی ندارم آیا فرهنگ کنونی جواب گویی حقیقت درد من است یا نیاز سرمایه داری؟