خانه » پیشنهاد سردبیر » نگاهی به مجموعه‌داستان «شبانه‌ها»، نوشته کازوئو ایشی‌گورو/موسیقی، موسیقی و دیگر هیچ

نگاهی به مجموعه‌داستان «شبانه‌ها»، نوشته کازوئو ایشی‌گورو/موسیقی، موسیقی و دیگر هیچ

چهارشنبه ۳۰ فروردین ۹۶ شماره ۵۶۶
****
احمدرضا حجارزاده
وقایع استان
****
در فیلم بی‌نظیر «التهاب» ساخته‌ی «مایکل مان»، صحنه‌یی هست که در آن «رابرت دنیرو» و خانمِ هم‌بازی‌اش، روی بالکن آپارتمانی ایستاده‌اند و به منظره‌ی نیویورک در شب نگاه می‌کنند. دنیرو تعبیر شاعرانه‌یی از تصویر پیشِ‌روشان ارائه می‌دهد:«شهر نور و چراغ» و با جمله‌ی دیگری درباره نوعی نیلوفر آبی که فقط سالی یک‌بار از آب بیرون می‌آیند، حرفش را کامل می‌کند، و اتفاقن آنچه فیلم‌بردار در نظرِ تماشاگر ثبت می‌کند، نماهای رنگی و ریز و درشتی از چراغ‌های ناواضح و اصطلاحن فلوشده‌ی روشنایی‌های شهر است که در تاریکی شب، سوسو می‌زنند. درست عینِ عکسی که برای جلد کتاب «شبانه‌ها» در نخستین سری چاپ استفاده شده و چه عکسِ خوب و هوشمندانه‌یی هم بود. در طولِ این سکانس از فیلم التهاب، موسیقی بی‌نظیری زیرِ دیالوگ این دو نفر شنیده می‌شود؛ موسیقی غریبی که به‌سادگی نمی‌توان از آن گذشت و فراموشش کرد و کاملن مناسب همین صحنه است. به این موضوع اشاره کردم تا بگویم آنجا در آن فیلم، موسیقی و شب آن‌قدر با هم خوب چفت شده‌اند که بیش‌تر شبیهِ رویا می‌مانَد و هر کس با شنیدن آن موسیقی، فورن به یاد شب می‌افتد، نه هیچ‌چیز دیگر. موسیقی می‌شود زبانِ تصویر و فضای کم‌دیالوگِ صحنه را پُر می‌کند. این اتفاق در کتاب «شبانه‌ها»ی «کازوئو ایشی‌گورو» به شکل وارونه افتاده. صحبت از موسیقی است. پنج داستانِ موسیقی و شب. داستان‌ها نمی‌خواهند لزومن درباره‌ی موسیقی، قصه‌سُرایی بکنند،که می‌خواهند حس جادویی و اغواگر موسیقی را با زبانِ کلمات به خواننده منتقل بکنند. پس نویسنده دست به کار می‌شود و با کلمات ویژه‌یی، سمفونی بی‌مانندی از هرآنچه باید درباره موسیقی بدانیم ـ بخوانید «بشنویم» ـ راه می‌اندازد. ایشی‌گورو،که به تعبیر خود،«اگر علاقه‌اش به موسیقی بیش‌تر از نوشتن داستان نباشد،کم‌تر نیست»، ادبیات را در وصف هنری شنیداری به خدمت می‌گیرد و همین است که کار را سخت‌تر می‌کند، چراکه مجبور است از بهترین واژگان ممکن بهره ببرد تا منظورش را چنان که شایسته و کارآمد است، برساند و مخاطب را متوجه آهنگ، نت، ساز، آوا، ترانه و خواننده موسیقیِ موردِ نظرش کند. جای خوشبختی است این نویسنده چیره‌دست ژاپنی از پس انجام چنین هدفی برآمده و اصالت ادبیات را در خلق داستان‌هایی موزیکال، حفظ کرده.گرچه باید اذعان داشت بنا به همان دلیل صامت‌بودن «کتاب و ادبیات»، اینجا برنده‌ی نهایی، داستان‌ها وکلماتند. در هر صورت با تمامِ تلاشِ ماهرانه «ایشی‌گورو»، داستان‌های او، وقتی که با حال‌وهوای موسیقی می‌نویسد، چیزی کم دارد و خب معلوم است آن چیست؛ صدای مسحورکننده موسیقی‌هایی که لابه‌لای سطرهای نوشته‌هاش از آنها یاد می‌کند. از این‌رو باید مجموعه‌داستان «شبانه‌ها» را اثری به نامِ موسیقی و به کام ادبیات دانست، چراکه در نهایت جنس برخورد این دو هنر با مخاطبان‌شان فرق دارد. موسیقی با حواس شنونده سر و کار دارد و او را با اصوات منظمی، احساساتی می‌کند و لذتی غیرقابل‌وصف می‌بخشد. حال آن‌که ادبیات دقیقن با توصیفِ هرآنچه درباره‌اش سخن می‌رود و قوه‌ی تخیل خواننده روبه‌روست و شاید از همین منظر است که نویسنده‌یی چون «ایشی‌گورو» می‌تواند با کلمات و روایت داستان‌هایی ساده و عامه‌پسند، خواننده را درگیر حواس موسیقایی‌اش بکند.
از این‌ها که بگذریم،کتاب از دو جنبه دیگر می‌تواند ارزشمند و تاثیرگذار تلقی بشود. نخست آن‌که ایشی‌گورو با اشراف و اطلاعات دقیقش بر نام سازها، آلبوم‌های موسیقی، نوازندهگان و خوانندهگان و حتا اصطلاحات تخصصی علم موسیقی، فضاهایی ملموس، حقیقی و قابل‌باور خلق می‌کند که مخاطب نتواند کم‌ترین شکی از تصنعی‌بودن داستان‌ها و خیال‌بافی خالق‌شان به ذهن خود راه بدهد. حتا از این جهت،کتاب می‌تواند اثری لذت‌بخش و تا حدودی آموزنده برای هنرمندان عرصه موسیقی یا دستِ‌کم علاقه‌مندان این هنر باشد.
علاوه بر این، نظیر چنین اطلاعاتی در مورد مکان‌های تاریخی و دیدنی شهرهای مهم جهان نیز در کتاب وجود دارد که اهمیت موضوع و کوشش برای بازآفرینی رئالیستی محلِ وقوع داستان‌ها را نزد نویسنده روشن می‌کند.«شبانه‌ها» مملو از اسامی افراد و مکان‌های مشهوری از «کافه لاونا» در میدان «سن مارکوِ» وِنیز و «ژان راینهارت»،گیتاریست شهیر بلژیکی، تا «جو پاس»،«جولی اندروز»،«فرانک سیناترا»،«گِلِن تراویس کَمپل» و «رِی چارلز» است و همچنین بسیاری دیگر از چهره‌های سرشناس ادبیات و سینمای بین‌الملل که یا خود به‌طور مستقیم دستی در وادی موسیقی داشته‌اند یا به نوعی فعالیتی غیرمستقیم سبب شده نامِ آنها با دنیای موسیقی پیوند بخورد، و البته وقتی کتاب را تمام می‌کنید، ناخواسته با نام بسیاری از آهنگ‌ها و آلبوم‌های مهم موسیقی جهان آشنا شده‌اید. یکجور توفیق اجباری!
دوم آن‌که نثر «ایشی‌گورو» و موضوعاتی که برای روایت برگزیده، آن‌قدر ناب و خوبند که اگر سوژه موسیقی را هم از آنها فاکتور بگیریم، باز خواندنی و تکان‌دهنده‌اند. در واقع اگر توجه و تمرکزمان را بر ادبیات کتاب معطوف بکنیم، به قدری درگیر درام و قصه‌پردازی و معضلات شخصیت‌های قصه‌ها می‌شویم که پاک یادمان می‌رود داریم این وسط، چیزهایی هم راجع به موسیقی می‌خوانیم یا می‌شنویم. انگار از ابتدا موسیقی بهانه‌یی بوده تا فقط این قصه‌ها نوشته بشوند و چیز بیش‌تری یا بهتری به ادبیات موجود بیفزایند. شاید یک افتخار دیگر. هر کدام از پنج داستان کتاب، پُرند از موقعیت‌های فوق‌العاده‌یی که به یقین خواننده را به تفکر و تاثر وا می‌دارد تا درک بکند آدم‌ها چهقدر موجودات پیچیده و گرفتاری هستند، حتا اگر از هنر والایی چون موسیقی برخوردار باشند، حتا اگر خواننده‌یی مشهور مانند «تونی گاردنر» باشند یا نوازنده‌ی ویولن‌سلِ گم‌نامی مثلِ «تیبور». در هر صورت آن‌چه در هر شرایطی خود را به ما تحمیل می‌کند و مجبوریم با آن کنار بیاییم،«زندگی» است. هیچ کاری نمی‌توان کرد. زندگی مساله‌ی دردناک و غیرقابل‌درکی است، اگر حتا پناهگاه مطمئن و آرام‌بخشی چون موسیقی داشته باشید.
به سختی می‌توان یکی از داستان‌های مجموعه را به عنوان بهترین داستان کتاب انتخاب کرد. اینجا دیگر پای سلیقه به میان می‌آید. با وجود این‌که همه‌ی داستان‌های کتاب از لطافت و زیبایی یکسانی برخوردارند، به شخصه دو داستانِ «تپه‌های مالوِرن» و «شبانه» را از میان آنها برمی‌گزینم؛ دو داستانی که نسبت به باقی آثار، از فرمی کلاسیک و سرراست‌تر در روایت برخوردارند و ماجراهاشان به طرز غریبی، خواننده را با خود درگیر می‌کند، و گرچه این داستان‌ها نیز از قاعده‌ی برخورداری از موضوعات مرتبط با موسیقی مستثنا نیستند، ولی آنچه در این دو اثر پیرنگِ پُررنگ‌تری دارد، شخصیت‌پردازی و تحلیل روانشناختی آدم‌ها از موقعیت‌شان در زندگی و دیدگاه و آرمان‌های آنهاست که به مدد قلم توانای «ایشی‌گورو» به بهترین وجه ممکن از کار درآمده‌اند.
نکته‌یی که در این میان و در استقبال و موفقیت اجمالی «شبانه‌ها» در کشور ما نباید نادیده گرفته بشود و از کنار آن بی‌اهمیت گذشت، ترجمه دقیق، خوش‌خوان و روان علیرضا کیوانی‌نژاد است. می‌توانیم بگوییم او در ترجمه‌اش از «شبانه‌ها» به سلیقه، حوصله و شعور مخاطبش احترام گذاشته و سعی کرده تا حد ممکن به اصلِ داستان‌ها وفادار و گویای متنِ ایشی‌گورو باشد.
در عین‌حال که برای خواننده فارسی‌زبان، تداعی‌کننده حس و حال یک داستان ایرانی است! بهترین نمونه برای چنین تلاشی، تغییر نام یکی از داستان‌ها از معادل یک اصطلاحِ انگلیسی به نامِ یکی از ترانه‌های شش و هشت و نسبتن بی‌ارزش ایرانی است. نگاه بکنید به صفحه‌ی ۴۳ کتاب و داستانِ «زیر و رو بشه دنیا، من دوسِت دارم»،که اشاره دارد به ترانه‌ی مشهوری از فرانک سیناترا و رِی چارلز ـ دو خواننده‌ی قدیمی آمریکا ـ با این مضمون که «چه باران ببارد، چه آفتاب بتابد، معشوق خود را بی‌نهایت دوست دارم»! البته نامِ داستان و ترانه اصلی هم، ترجمه‌ی کلمه‌به‌کلمه‌ی همین عبارت بوده، یعنی:«Come Raine or Come Shine».
با در نظر گرفتنِ تمام موارد ذکرشده، می‌توان اذعان داشت شبانه‌ها اثری موفق در حیطه ادبیات و با مضمون موسیقی و شب (زمان ثابت در اغلب داستان‌ها) است که مطالعه‌ی آن تجربه‌یی دل‌پذیر برای هر علاقه‌مند به ادبیات و البته موسیقی خواهد بود.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.