خانه » پیشنهاد سردبیر » مروری بر فیلم «لئونرا» ساخته‌ی کارگردان آرژانتینی «پابلو تراپرو»/می‌خواهم مادر بمانم

مروری بر فیلم «لئونرا» ساخته‌ی کارگردان آرژانتینی «پابلو تراپرو»/می‌خواهم مادر بمانم

سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۹۶ شماره ۵۸۱
***
احمدرضا حجارزاده
وقایع استان
***
****پرونده‌ی یک فیلم

برای هر فیلمی که در جهان ساخته می‌شود، بی‌شک نسخه مشابه‌یی هم هست. مهم نیست کپی آن فیلم، به‌تر از فیلم اصلی باشد یا بدتر از آن. مساله این‌ست که داستان‌های مشابه و تکراری در سینمای جهان، شیوه‌های روایت و ساختارهای گوناگون و متنوعی دارند که باعث می‌شود هر کدام از این فیلم‌ها به اثری دیدنی، دست‌کم برای یک بار، تبدیل بشود. مقصود از این موضوع، اشاره به فیلمی‌ست که داستانی کهنه را به شیوه‌یی بسیار نو، متفاوت و قابل‌توجه روایت می‌کند. حتا شاید خیلی به‌تر از فیلم‌های دیگری که با چنین موضوعی ساخته شده‌اند. لابد فیلم زیبای «میم مثل مادر» (ساخته‌ی زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور) را دیده‌یید یا فیلم «مادر» (اثر زنده‌یاد علی حاتمی)، یا فیلم فوق‌العاده‌ی «همه چیز درباره‌ی مادرم» ساخته‌ی «پدرو آلمادوار» اسپانیایی. فیلم «زندان زنان» (منیژه حکمت) را چطور؟ یادتان هست؟ می‌توان مثال‌های زیادی آورد که شما دیده و از آنها لذت برده باشید اما وجه تشابه فیلم‌های نام‌برده چیست؟ بله، زنده گی زنان، بخصوص مادران و تلاش آنها برای حفظ و بهبودی زنده گی خود و فرزندان‌شان.«لئونرا» نیز از فیلم‌هایی‌ست که با همین موضوع تولید و البته به اثری چشم‌گیر و تحسین‌برانگیز تبدیل شد.گرچه چندان که باید آن را تحویل نگرفتند و فیلم، در حد ارزش واقعی‌اش دیده نشد. به هر حال، توصیه می‌کنیم فیلم «لئونرا» را حتمن ببینید، البته پیش از خواندنِ این گزارش، چون خواندنِ این متن، داستان و پایان فیلم را برای شما فاش می‌کند.
***
زنده گی در زندان
«لئونرا» (Leonera) ساخته‌ی کارگردان جوان آرژانتینی،«پابلو تراپرو» است که در بخش مسابقه‌ی شصت‌ویکمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم کن به نمایش در‌آمد و از آن تقدیر شد. نام فیلم البته به زبان اسپانیایی است؛ زبانی که غالب کشورهای آمریکای لاتین به آن صحبت می‌کنند.
این واژه در انگلیسی به عبارت «Leon’s Den» ترجمه شده که در زبان ما،«کمین‌گاه شیر» معنی می‌دهد. در واقع بیش‌تر از چنین معنایی، نام فیلم تداعی‌کننده یک منزل‌گاه موقتی است. مثل جایی که قبل از انتقال زندانی، او را آنجا نگه می‌دارند.گرچه کلمه‌ی «شیر»‌ هم در نام فیلم، اشاره‌ی درستی به وضعیت شخصییت اصلی فیلم،«خولیا» دارد که با یک حس مالکیت عمیق، چون ماده‌شیری مهربان و دلیر و خشمگین، سعی دارد مانع از جدایی او و فرزندش شود. داستان فیلم درباره‌ی دختری است به نام «خولیا زاراته» با بازی «مارتینا گاسمن» (که بد نیست بدانید همسر واقعی کارگردان فیلم است). در خانه‌ی خولیا قتلی رخ می‌دهد و او مجرم شناخته می‌شود. خولیا که باردار است، به زندان می‌افتد و بچه‌اش در زندان به دنیا می‌آید اما زندانیان فقط مجازند بچه را تا چهارساله گی نزد خود نگه دارند. این در حالی‌ست که خولیا به ده سال حبس محکوم شده و پس از چهار سال با حقه‌یی، فرزندش را از او می‌گیرند و به مادرش ـ یعنی مادربزرگ بچه ـ تحویل می‌دهند، ولی خولیا آرام نمی‌نشیند و برای بازپس‌گرفتن بچه آشوب به پا می‌کند.
این فیلم ویژه گی‌های زیادی دارد که شما را مجاب و شیفته‌ی خود بکند تـــا پای آن بنشینید و فرجام کار را ببینید. از مهم‌ترین ویژه گی‌هاش، تیتراژ بی‌نظیر فیلم است. برخلاف اغلب فیلم‌های سینمای کشور ما و البته گاهی در جهان،که تیتراژ ابتدایی فیلم دور از کم‌ترین خلاقیتی با موسیقی ملایمی روی صفحه سیاه ظاهر می‌شود، در «لئونرا» از سیاهی صفحه‌ی تیتراژ استفاده‌ی خلاقانه‌یی شده و شما ناخواسته مجبورید از زمان شروع عنوان‌بندی، حواس‌تان به تصاویر و اشعار آن باشد. یک تیتراژ کودکانه و بامزه با صدای بچه‌هایی که یک شعر بانمک درباره‌ی سرزمین‌شان و دنیا و جغرافیا می‌خوانند:«به اون توپ نگاه کن/ همون که روی سر اون بچه بالا و پایین می‌ره/ اون بچه کیه؟/ همسایه‌مون/ کجا زندگی می‌کنه؟/ تو اون خونه/ اون خونه کجاست؟/ تو یه خیابون/ خیابون کجاست؟/ تو اون شهر/ شهر کجاست؟/ بین کوه‌ها/کدوم کوه‌ها؟/کوه‌های آند/کوه‌های آند کجاست؟/ تو آمریکای جنوبی/ همون قاره‌ی آمریکا/که دورتادورش‌رو دریا گرفته/ و تو دلِ یه سیاره است/ سیاره چیه؟/ یه توپ که تو آسمون می‌چرخه …» و این وسط، انیمیشن ابتدایی و ساده‌یی هم، هرآنچه را می‌شنوید، نشان‌تان می‌دهد. سپس صحنه‌ی شروع فیلم، میخکوب‌تان می‌کند؛ نمای درشتی از نیم‌رخ سالم و آرایش‌شده‌ی صورت خولیا با موهای طلایی که از خواب بیدار می‌شود و در حرکت بعدی او، به تدریج متوجه‌ی خون روی دست او و بالشِ زیرِ سرش می‌شوید. پس از بیداری خولیا از خواب، تقریبن تا پایان فیلم دیگر هرگز او را در چنین آرامشی نمی‌بینید. فاجعه‌ی بزرگ زنده گی خولیا، اندکی پس از این صحنه شروع می‌شود؛ وقتی پلیس به خانه‌اش می‌ریزد و او را به جرم قتل، راهیِ زندان می‌کند.
پابلو تراپرو در مورد آنچه باعث شد این فیلم را بسازد،گفته:«قصد داشتم فیلمی درباره‌ی انواع خانواده بسازم؛ خانواده‌یی که در آن به دنیا می‌آیید و آن را ارث می‌برید یا خانواده‌های دوستان و آشنایان. بخصوص می‌خواستم در این داستان، روی شخصییت یک زن و حس مالکیت مادر و فرزندی تاکید بکنم».
مارتینا گاسمن هم،که انصافن بازی کم‌نظیری در فیلم ارائه داده،گویا خیلی خوب نقش «خولیا» را درک کرده و از بازی در قالب این کاراکتر خیلی خُرسند و راضی است.گاسمن می‌گوید:«خولیا فوق‌العاده بی‌احساس و تنهاست. یک آدم به‌شدت منزوی که با مادرشدن بخش پنهان عظیمی از شخصیتش را کشف می‌کند و همین، او را به یک شیر تبدیل می‌کند. این زن هم از نظر روحی و هم جسمی، ناگهان متحول می‌شود».

مادرانه‌ها
اگر خوب به فیلم دقت بکنید، متوجه می‌شوید در فیلم به تعداد فراوانی از مادرها و روابط‌شان با فرزندان اشاره شده و یک خصیصه، در رفتار تمام این مادرها مشترک است؛ مِهر مادری. حتا در روابط نسبتن سردِ خولیا با مادرش سوفیا، نوعی دل‌سوزی غیرمستقیم از جانب مادر خولیا حس می‌شود که او را وا می‌دارد تا برای نجات دخترش از این مخمصه دست به هر کاری بزند. خود خولیا نیز همین علاقه‌ی افراطی را نسبت به پسرش، توماس دارد و در بندِ زنان باردار، همه‌ی زن‌هایی که با بچه‌هاشان زندانی‌اند، رفتاری عاشقانه با فرزندان‌شان دارند. برای نمونه نگاه بکنید به رفتار آن زن زندانی که وقتی می‌فهمد قرار است بچه‌اش را از او جدا بکنند، چگونه بی‌تابی و خود را زخمی می‌کند. حتا زندان‌بانان این بخش، با وجودی که در حال انجام وظیفه‌ی نگهبانی‌اند، رفتاری نرم‌تر و مهربان‌تر با زنان زندانی و بچه‌هاشان دارند. مثال بارزش صحنه‌یی که توماس روی میله‌ی افقی درِ زندان ایستاده و نرده‌های آهنی و عمودی را گرفته و زندان‌بان با مهربانی، دری را که باید طبیعتن بسته باشد، باز می‌کند و او را به آهسته گی تاب می‌دهد و چند کلمه‌یی هم با او حرف می‌زند! البته شاید این نکته کمی اغراق‌آمیز به نظر برسد (با وجود اصرار بیش از حد کارگردان بر واقع‌نمایی در فیلم) که آیا واقعن در آرژانتین، زندان‌بانان این‌گونه‌اند که تراپرو نشان می‌دهد و او به همراه همسرش در جریان تحقیقات فراوانِ پیش‌تولید فیلم به چنین تصویری رسیده‌اند، یا خلق چهره‌ه ایی تا این حد صبور، مودب و هم‌دل از زندان‌بانان، نوعی محافظه‌کاری برای اکران بی‌دردسر فیلمش در کشور خود است؟ با فرض بر محافظه‌کاری کارگردان، باید گفت البته این نگاه در تمام فیلم گنجانده نشده و جاهایی که لازم بوده، پلیس‌ها را آن‌گونه که هستند، نشان داده‌اند. مثلن پس از فصل شادمانی زندانی‌ها در عید کریسمس، به فصل درگیری همین زندانیانِ خوش‌گذران و زندان‌بانان مهربان می‌رسیم که وقتی خولیا با شلوغ‌کاری و آشوب سعی می‌کند بچه‌ی از دست‌رفته‌اش را برگردانَد، با او و هم‌بندانش برخورد می‌کنند، یا خشونتی که نگه‌بانان برای کنترل خولیای عصبی و بردن او به انفرادی اعمال می‌کنند،کاملن منطقی و طبیعی به نظر می‌رسد. این‌گونه است که فیلم ماهیتی رِآلیستی به خود می‌گیرد و سبب می‌شود نتوانیم به ساده گی این پرسش را پاسخ دهیم که بالاخره شرایط زنده گی مادران زندانی در بند مخصوص‌شان، دشوار و با اعمال خشونت همراه است یا با مهربانی و عطوفت؟ انگار هر دو حالت بوده و در عین حال هیچ‌کدام و این یعنی فیلم اجتماعی درست که دور از شعارپراکنی و مصیبت‌نمایی، حقایق را آن‌گونه که هستند، جلوه می‌دهد. از طرفی با وجود آن‌که در فیلم یک خط داستانی فرعی با درونمایه‌ی جنایی‌پلیسی لحاظ شده تا دلیل بازداشت خولیا و تلاش او برای نجات و بقای زنده گی‌اش توجیه داشته باشد اما وجه اصلی فیلم در تمام ابعــــاد داستان، مادرانه گی خولیا و حفظ فرزندش است. سیرِ لطیفِ تحول شخصیتی خولیا، او را از زنی بی‌‌هدف با زنده گی بی‌سر و سامان به فردی تبدیل می‌کند که حالا دل‌بسته‌ی کسی است و با بارداری ناخواسته، عاقبت دست‌آویز باارزشی در زندگی می‌یابد که به خاطر آن بجنگد و عربده بِکشد. خولیایی که در آغاز بچه‌اش را نمی‌خواست و چنان مشت بر شکمش می‌کوفت که بچه را سقط بکند، ناگهان برای بازپس‌گرفتن توماس انگیزه‌یی آن‌قدر قوی می‌یابد که زمین و زمان را به هم می‌ریزد. او حتا در به کارگیری مسائل عاطفی و احساسی نیز توانی دوچندان کسب می‌کند؛ خولیا که اوایل در ساکت‌کردن گریه‌ی بچه، ناتوان بود و خود پابه‌پای او گریه می‌کرد، حالا آن‌قدر نیروی مادرانه دارد که حواس توماس را به بازی کودکانه‌یی جلب می‌کند و موفق می‌شود او را با این ترفند از خانه بیرون بِبرد. در واقع او از مقطعی به بعد، برای مادرماندن، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد و سرانجام موفق هم می‌شود.

فمینیسم مردانه
با آن‌که «لئونرا» را یک مَرد کارگردانی کرده اما می‌توان در آن رگه‌هایی از نگاه فمینیستی پیدا کرد که البته این، هیچ ربطی به طرح کلی داستان، یعنی زندانی‌شدن یک زن باردار ندارد. بی‌مسوولیتی و سستی مردانِ فیلم (بخصوص «رامیرو» با بازی «رودریگو سانتورو»)،گرفتاری‌های زنان زندانی و هم‌دلی آنان با یک‌دیگر، حال و هوای فیلم را عملن به فضاهای فمینیستی کشانده. نگاه بکنید که خولیا چگونه آزاد و مستقل به نام خودش برای توماس شناسنامه می‌گیرد. وکیل مَردی که مادر خولیا به کار گرفته، دغدغه‌یی برای کمک به او ندارد و چندان به کارش وارد نیست. در عوض وکیلِ زنی که خود خولیا جور می‌کند،کهنه‌کار و قابل‌اعتماد است. در «لئونرا» انگار مردها، موجوداتی منفعل، بی‌خاصییت و حذف‌شده هستند. به استثنای مادر خولیا که چندان با عقاید فمینیستی هم‌سو نیست. از این گذشته، نگاهی مینی‌مالیستی در روایت و شخصییت‌پردازی فیلم به چشم می‌آید که کاملن در جهت سینمای مستقل و برخلاف ساختار کلاسیک و داستان‌پردازانه سیستم هالیوود است. مثال این‌که کاراکترها به درستی معرفی نمی‌شوند. از گذشته‌ی آنها اطلاعی نداریم. فیلم‌ساز عامدن از نزدیک‌شدن به روابط درونی شخصییت‌ها، زنده‌گی‌شان و انگیزه‌ی آنها از کارهاشان پرهیز کرده.گویی پابلو تراپرو با حفظ قواعد فیلم‌سازی مستند، در مقام یک ناظر بی‌طرف ظاهر شده. طوری که حتا تا پایان فیلم، قضاوت مشخصی درباره‌ی نوع قتلِ صورت‌گرفته و خوبی و بدی آدم‌های فیلم مطرح نمی‌شود. همین نگاه سبب شده «لئونرا» به لحاظ دیالوگ، فیلم خلوت و کم‌حرفی باشد. هر سکانس با کم‌ترین میزان دیالوگ و جمله‌های کوتاه در حد لزوم و برای ادای منظور شخصیت‌ها برگزار می‌شود، نه بیش‌تر.
با وجود این، آن‌چه در «لئونرا»، بیننده را غافل‌گیر می‌کند، پایان‌بندی غیرمنتظره‌ی آن‌ست. سکانس نهایی «لئونرا»، برعکس تمام کلیشه‌های رایج فیلم‌های مستقل امروزی که اصرار عجیب و بیهوده‌یی بر پایان تلخ یا پایان باز دارند، با جسارتی خاص شما را به یک پایان خوش، درخاطرماندنی و هنرمندانه دعوت می‌کند. پایان فیلم، نقطه‌ی اتمامی است بر ماراتن خوش‌ساخت و نسبتن تند بلاهایی که بر سر خولیا آوار می‌شود. ناگهان تمام انرژی منفی شرایط زنده‌گی در زندان و رنج‌ها و دشواری‌های آن، به یک سکانس امیدبخش ختم می‌شود و تماشاگر را سر ذوق می‌آورد.گرچه در همین ثانیه‌های پایانی هم،کارگردان دست از شیطنت برنداشته و تا عبور خولیا و فرزندش از رودخانه‌ی مرزی برای شروع زنده‌گی تازه، تماشاگر را دچار ترس و اضطرابی ناشی از گرفتارشدن می‌کند و فقط زمانی که دوربین دست از تعقیب خولیا برمی‌دارد و سوی دیگر رودخانه برمی‌گردد، بیننده باور می‌کند خولیا به سلامت از مرز عبور کرده و تماشاگر نیز از این عبور یا فرار بی‌بازگشت به اندازه‌ی خولیا لذت می‌بَرد و نفس راحتی می‌کِشد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.