دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۷ شماره ۱۰۰۸
***
محمد نصیری
دانش آموخته فلسفه
***
آثار نقاشی به نمایش درآمدهی لیلا فراهانی یک مجموعه هنری کامل است، جمعی فشرده از رنگها و اَشکال که هریک در مقام اثری تکبود بهگونهای دلبخواهی نگریسته میشوند ولی در کنار یکدیگر واجد نوعی معنای حسّانی مشخص میشوند و دلیلش آنکه این مجموعه اصالتا مجموعه است. بارزترین مشخصه این مجموعه آنست که رنگها و تصاویر تکرارشونده، از آنی به بعد چنان در ذهن بیننده حکّ میشوند که آنچه اندیشمندان با مفاهیم مُرده بیان میکنند حال با نیروی غریزی و حیاتمند احساس به آگاهی درمیآید. از این جهت، مجموعه فراهانی را میتوان هیاتی دانست که دغدغهی ذهنی وی را بهگونهای پدیدارشناسانه نمایش میدهد. بر گوشهای از صفحهای سیاه، کلّه نوزادی نقش شده. نوزاد با دهان و چشمانی بسته، در گوشهای از سیاهی هنوز حتی نوزاد انسان هم نیست (نوزاد انسان میگرید، دست دارد، بدن دارد، چشم میگشاید)، این یکی فقط یک آدمیزاده است، مادّهای که توسط انسان آفریده شده ولی هنوز وارد ساحت انسانی نشده و از همینروست که در تاریکیِ خلأمانند قرار دارد و چیزی نیست جز کلّهای. یا از ملاطی باتلاقی، نیمکلّهی نوزادی بیرون زده. غلظت ملاط و تعیین دقیق میزان بیرونآمدگی کلّه توسط نقاش، به حسّانیترین طریق، عدم انفکاک نوزاد از مادّه را گوشزد میکند. در اثری دیگر، نوزادی با کلّهای مادّی و بدنی اثیری بدنی که هنوز عینیت بسامانی ندارد- بر پیشزمینه تصویری کیهانی نقش شده است. این نوزاد، کلّه شکلگرفته او و تن شکلناگرفته او جزوی از آن کیهان اند ولی بود و نبود این تن و کلّه چه سبکسنگینی به کیهان دارد؟ جز اینست که کیهان ماده میزاید و ماده میبلعد و روزی این نوزاد را زاده و روزی آن را میبلعد و این تن و کلّه نیست چیزی مگر نوعی بارآوری ماده و نه چیزی بیش از آن؟
هنرمند در دو تابلو، نوزاد آدمیزاد، نه، کلّهی نوزاد آدمیزاد را در کنار جسم یک حیوان قرار داده تا تأکیدی باشد بر قرابت مادّی حیات انسانی و حیوانی. بهقولی میان این دو حیات تفاوتی اگر باشد تفاوتی است کمّی نه کیفی هردو یکی اند؛ تفاوتها بازمیگردد به زیستگاههای اجتماعی گوناگون، مهارتها، استعدادها و هورمونها و مسیرهای عصبی جوراجور، مگرنه بار این هردو حیات برای هستی یکی است. با پدید آمدن انسان، هستی نه گریست نه خندید هستی اصلا، انسان را ندید!