خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح /۱۶

خاطرات حاج سیاح /۱۶

یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۷   شماره ۹۵۸

بخش شانزدهم

***

وقایع استان

مهرداد یاری

***

پس از آنکه حاج سیاح و همراهانش در مهر ماه ۱۲۵۷ از غار زمرد تفت دیدن کرده و به خانه حاج محمد حسن برگشتند حاجی می نویسد که شب در باغ حاج محمد حسن خیلی خوش گذشت. حاج سیاح و همراهش اوایل آبان ماه ۱۲۵۷ از تفت خارج شده وارد یزد می شوند حاجی از اوضاع بازار و مغازه های آنجا تعریف می کند و از آب خنکی که در آب انبار آنجا است می نویسد در ادامه هم درمورد صادرات تریاک از یزد به چین می گوید که این خود نشان می دهد در آن زمان کاشت، برداشت و تجارت تریاک امری آزاد بوده و ممنوعیتی نداشته است. حاجی در یزد هم از ظلم و تعدی حکام می نویسد و می گوید: اجمالا هر کس وضع ایران را ببیند می داند که قطعا رعایا و ضعفا دائما تو سری خور هستند‌.
در یزد حاجی میرزا تقی، حاج سیاح را به خانه دعوت می کند که هم اسب و شتری را که زمان حضور حاجی در کرمان به امانت نزد او به یزد فرستاده بود را به او پس بدهد و هم چند روزی پذیرای حاجی باشد اما حاجی بیش از یک روز آنجا توقف نمی کند و برای اینکه بتواند اردکان و نائین و اردستان را نیز ببیند یزد را به همراه میرزا عباس ترک می کند. پس از پشت سر گذاشتن اشگزار به میبد می رسند که حاجی درباره آنجا می نویسد : میبد در وسط صحرائی واقع شده، آب و آبادی خوبی دارد، قصبه ایست لکن اشجار نداشت… مردمانش بسیار متعصب اند بطوریکه ورد زبانشان لعنت بود … از عقدا و حسین آباد می گذرند و وارد نائین می شوند و به مزار چند عارف حاجی محمد حسن و حاجی عبدالوهاب و حاجی علی بی دندان می روند که در این باره حاج سیاح می نویسد حاجی علی بی دندان شاگرد حاجی عبدالوهاب بوده روزی از درختی که در آنجا بوده سیبی خورده و چون حاجی عبدالوهاب به او گفته: نتوانستی از خوردن سیبی خودداری کنی؟ به مجازات این اشتباه تمام دندان های خود را می کشد و تا پایان عمر با بی دندانی زندگی می کند! هر چند ما نمی دانیم این چه نوع عرفانی بوده اما قطعا همین حرکت برای مردم ساده اندیش آن زمان نشانه بارزی از تقرب به خدا محسوب می شده است.
سپس از آنجا به مقصد اصفهان به راه می افتند و به این ترتیب حاج سیاح و میرزا عباس و بلد راهی که همراه داشتند اواسط آبان ماه ۱۲۵۷ وارد اصفهان می شوند.
این دومین مرتبه ای بود که حاج سیاح از زمان ورودش به ایران، اصفهان را می دید در مرتبه پیشین به طور مفصل درمورد اصفهان نوشته بود به همین علت مانند ورود دوم به شیراز از اینجا نیز خیلی خلاصه چند نکته می نویسد و می گذرد، از ۲ الاغ و اسب و شتری که داشت یک الاغ را به فرزند خردسال دوستش و شتر را به ضل السطان هدیه می دهد (ولی خب آن هدیه کجا و این هدیه کجا) و اسب را هم سید عبدالحسین دولت آبادی از او می خرد در آخر هم یک الاغ تیزرو برای طی سفر خود نگه می دارد.
در گذشته هم گفتیم یکی از ضعف های این کتاب نپرداختن حاج سیاح به ظلم و جنایت های ظل السلطان به واسطه دوستی با او است و حاجی همواره خیلی کوتاه از ظلم های او می گوید مثلا در اینجا به دیدن ضل السطان نمی رود تا جایی که ضل السلطان آدم می فرستد تا حاجی را به دار الحکومه دعوت کنند یا اینکه در جای غیر از دارالحکومه اقامت می کند و می نویسد : … جهنم را به رشوه خواران واگذار نمودم!.
میرزا عباس که از شیراز تا به اصفهان خادم حاجی بود به درخواست حیدربیک رئیس پست اصفهان، که از فامیل های میرزا عباس بود او را مرخص کرده تا در اداره پست اصفهان مشغول به خدمت شود. سپس به همراه کاروانی از محلاتی ها در اوایل آذرماه ۱۲۵۷ عازم محلات می شود. در راه به گز که می رسند یکی از خان های آنجا پیش حاجی می آید و می گوید ظل السلطان امر کرده او را به دیدن خربزه های گرگاب ببرند به همین خاطر حاجی به کاروانیان می گوید آن ها حرکت کنند و در مورچه خوار منتظر او بمانند جالب است که حاج سیاح چون همواره میل به گردش و دیدن داشته، مدام از وقت استفاده کرده و اجازه نداده است شرایط مختلف مانع کار او شود.
در گرگاب حاجی می بیند که همیشه جالیزهای خربزه نگهبانانی دارند که اجازه ندهند کسی با اسب و… به آن ها پا بگذارد جالب تر آنکه در گرگاب خربزه ها را در زیر خاک پرورش می داده اند و خربزه ها چنان حساس بوده اند که هنگام حرکت حاجی می بیند از فشار پای حیوانات خربزه ها در زیر خاک می ترکند و خاک از زمین بلند می شود. کدخدای گرگاب یک خربزه را از زیر خاک بیرون می آورد و یک سوزن به دست حاج سیاح می دهد سپس به او می گوید آن سوزن را به خربزه بزند حاجی می گوید به محض اینکه سوزن را به خربزه زدم خربزه از سر تا پا شکافته شد سپس از کیفیت و شیرینی آن بسیار تعریف می کند. کدخدا به حاجی می گوید هر زمینی که قرار باشد در آن به این شکل خربزه کاشته شود باید ۵۰ سال در آن زمین کسی خربزه نکاشته باشد و عمل آوردن خربزه ها نیز خود روش مخصوصی دارد. پس از دیدن خربزه های گرگاب حاج سیاح از آنجا خود را به مورچه خوار می رساند کاروانیان تصمیم می گیرند که دیگر به کاشان نروند و از راه نزدیک تر خود را به محلات برسانند در راه به جوشقان می رسند که آنجا تیول بهرام میرزای معزالدوله بوده است تیول زمین یا ملکی بوده که از طرف شاه به شخصی واگذار می شده تا او از مردم آنجا مالیات بگیرد و آن منطقه را سر و سامان ببخشد تیولدار نه تنها از پرداخت مالیات معاف بوده بلکه از طرف دولت حقوق و مزایا نیز می گرفته است حال در زمان قاجار تیولدار مالیات را از مردم می گرفته اما سر و سامان دادنی در کار نبوده بلکه تیولدار جیب خود را پر می کرد و چون واگذاری تیول ها مثل خیلی امورات دیگر به نظر امین السلطان ( صدراعظم ) بستگی داشته تیولدارها حق او را نیز پرداخت می کرده اند و این هم راهی دیگر برای چاپیدن مردم بوده است.حاجی همه این ها را توضیح داده و اضافه بر آن می نویسد :… دیگر دولت در هیچ کار آنجا مدخلیت ندارد حتی محاکمه و داد و ستد و کارهای دیگر با تیولدار است، یک سلطنت مقتدر کوچکی است.
سپس حاجی به بحث مالیات می پردازد و می گوید: در ایران دولت و ملت هیچکس نمیداند که اصلا مالیات برای این است که دولت گرفته برای آبادی مملکت و منافع عموم صرف کند بلکه اعتقادِ دهنده و گیرنده این است که رعایا باید کار کرده، زیاد از قدر بخور و نمیر را بدهند به بزرگان تا به عیش و تجمل و راحت خود خرج کنند… مالیات اصلی کفایت نمی کند، رشوه و جریمه و هزاران وسایل دیگر برای گرفتن مال مردم اختراع می کنند.
در ادامه به میمه می روند در آنجا اهل دارالحکومه حاجی را برای گردش در جوشقان و ورکان با خود می برند و به کاروانیان می گویند راه خودشان را ادامه دهند آن ها خـــود حاجی را در رباط ترک به کاروان می رسانند حاجی نیز از جوشقان و اطراف آن می نویسد که قاشق های چوبی زیبا و مرغوبی می ساخته اند و کارخانه فرش بافی نیز دایر بوده که بر خلاف کرمان کارگران آن مردهای بالغ بوده اند.سپس حاجی را به رابط ترک می رسانند و از آنجا به همراه کاروانیان به سمت محــلات حرکت می کنند و به محلات می رسند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.