خانه » پیشنهاد سردبیر » «امید و ناامیدی»؛ مسئله این است / روزگار بی خانمانی

«امید و ناامیدی»؛ مسئله این است / روزگار بی خانمانی

شنبه ۱۵ اردی بهشت ۱۳۹۷   شماره ۸۳۲

***

محسن آزموده: بیژن عبدالکریمی روزگار ما را عسرت بار و بیمناک توصیف می‌کند. به باور او ما در جهانی بی معنا زندگی می‌کنیم و این اختصاصی به انسان ایرانی ندارد، بلکه مقیاسی جهانی دارد و ناشی از موج سوم «نیست انگاری» است؛ جریانی که به مرگ متافیزیک، مرگ فرهنگ و حتی مرگ انسان انجامیده است. نکته جالب توجه هم از دید او آن است که بشر روزگار ما برخلاف انسان یک سده پیش، در برابر این وضعیت دهشتناک، وجدان معذبی هم ندارد و از این بی خانمانی و بیماوایی، اندیشناک هم نیست و به هیچ عنوان دچار سرگشتگی و سراسیمگی نمی‌شود. شاید در چنین وضعیت تیره و تاری سخن گفتن از امید و امیدواری مضحک و بی معنا به نظر می‌رسد، اما این استاد فلسفه دقیقا برعکس، معتقد است اتفاقا همین شرایط نگران کننده است که نقطه آغاز اندیشیدن به امید است. او می‌گوید باید به امر تعین ناپذیر امید بست، حقیقتی فراسوی همه نظام‌های ایدئولوژیک و تئولوژیک که می‌تواند مأوای راستین برای انسان باشد. عبدالکریمی، استاد فلسفه دانشگاه آزاد و نویسنده و مترجم آثار فراوانی، چون «پایان تئولوژی»، تفکر و سیاست»، «ما و پست مدرنیسم» (به همراه محمدعلی محمدی)، «مونیسم یا پلورالیسم»، «مـا و جهــان نیچه ای» و «بررسی روشنگرانه اندیشه‌های مارتین هایدگر» است. گفتگوی ما با بیژن عبدالکریمی را بخوانید:

***

معمولا سیاستمداران و اصحاب روانشناسی خوشبختی از امید و امیدواری سخن می‌گویند و فیلسوفان برعکس آن‌ها به واسطه واقع بینی شان، معمولا به بدبینی و دیدن نیمه خالی لیوان شهره اند. بر این اساس می‌خواستم دیدگاه شما به عنوان یک پژوهشگر فلسفه را درباره امید و امیدواری بدانم. نخست آیا در سطحی فلسفی سخن گفتن از امید امکان پذیر است؟
اتفاقا از دیدگاه من امید به هیچ عنوان امری صرفا روانشناختی یا جامعه شناختی یا سیاسی نیست، بلکه امری وجودشناختی است و بدون مبنای معرفت شناختی و وجود شناختی و انسان شناختی سخن گفتن از امید امری پا در هواست، یعنی امروز به این جریان امید می‌بندیم و فردا به جریانی دیگر. امروز امیدوارم این شخصیت سیاسی یا اجتماعی کاری برای ما بکند و بعدا که به قدرت می‌رسد این کار را نمی‌کند یا نمی‌تواند این کار را بکند و ما ناامید می‌شویم.
امروز به عشقی انسانی امید می‌بندم و بعد با معشوق زیر یک سقف می‌رویم و در تلاطم‌های زندگی شرایطی به وجود می‌آید که نا امید می‌شویم. همه این‌ها مواردی از امید بستن به یک شرایط جامعه شناختی یا روانشناختی است، اما مسئله این است که امید را به هیچ وجه نمی‌توان به این دو وجه فروکاست؛ امید در وهله اول امری فلسفی یعنی مقوله‌ای با ابعاد هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی است.
من معتقدم در عصر جدید با ظهور مدرنیته و تحولاتی که در خود دوران مدرن رخ داده است، یعنی گذر از مدرنیته متقدم به مدرنیته متاخر، به خصوص در ربع آخر سده بیستم و دو دهه آغازین سده بیست و یکم شکل گیری و تکوین تاریخ وأحد جهانی سرعت و حدت و شدتی پیدا کرده است که در هیچ دوره‌ای از تاریخ، روند مشابی را نمی‌بینیم، اگر این مبنا را بپذیریـم که امــروز هیچ امر محلى (local) مستقل از امر جهانی (global) وجود ندارد و تحلیل أمر محلی مستقل از امر جهانی توهمی بیش نیست، به این نتیجه می‌رسیم که ما به هیچ وجه نمی‌توانیم در مورد سوبژه ایرانی مستقل از فضای جهانی تحلیل کنیم. به عبارت دیگر موقعیت انسانی را فارغ از وضعیت جهانی نمی‌توان تحلیل کرد.

سخن گفتن از امید و امیدواری به خصوص در شرایط دشوار، معمولا دو واکنش متقابل و حتی می‌توان گفت: متضاد بر می‌انگیزد. از یک سو گروهی می‌گویند امید بستن به امری واهی در وضعیت ناگوار خویشتن قریبی و گرم از واقعی است و از سوی دیگر امیدواران می‌گویند اتفاقا در شرایط ممیت بار است که باید امید داشت. به نظر شما چطور است، آیا باید امیدوار بود؟
در پاسخ به این سوال از تعابیری استفاده می‌کنم که ممکن است پیچیده و فلسفی به نظر آید، اما در واقع بسیار ساده است. آنچه در وهله اول مایلم بر آن تاکید کنم این است که سد من از امید بدون در نظر داشت از بیم‌ها امکان پذیر نیست، یعنی نخست باید روشن شود که ما از چه چیز بیم داریم تا بتوانیم در ادامه از امیدها سخن بگوییم.
در یک چشم اندار جهانی و با نگاهی بسیار کلی، معتقدم جهان انسان روزگار ما یعنی انسان پسامدرن، دو تجربه تاریخی را پشت سر گذاشته است. از یکسو عالم سنت و همه سنن تاریخی ماقبل مدرن را تجربه کرده است. در همه سنن ماقبل مدرن روشی‌های عظیمی در تاریخ چند هزار ساله بشر وجود داشت.
روش‌هایی که به این جهان معنا، عظمت و زیبایی می‌بخشید و بشر در چارچوب آن‌ها می‌توانست تمدن‌های عظیمی را بیافریند. اما این روشنایی در تاریخ تفکر غربی به ظهور تئولوژیسم مسیحی و کاتولوسیسم و نظام پاپی قرون وسطایی منتهی شد.

واکنش جوانان و نسل‌های جدید ما به این وضعیت چگونه است؟
نسل‌های جدید در واکنش به این وضعیت با شور و شوق خود را آغازگران راه جدید می‌دانند، جوانان ما در مسیری گام گذاشته‌اند که در خاستگاه اصلی خود یعنی غرب مورد تردید‌های جدی قرار گرفته است، یعنی در شرایط تاریخی‌ای که ارزش‌های دوران مدرن توسط جریان اندیشه پست مدرن مورد تردید قرار گرفته است، جوانان ما امروز به عصر روشنگری قرن‌های هفدهم و هجدهم و نوزدهم بازگشته اند.
به همین دلیل است که من می‌گویم، روزگار ما، روزگار آغاز یک پایان است. امروز جوانان ما به دلیل واکنش به شرایط سیاسی و اجتماعی کنونی، دچار خشم و کینه نسبت به شرایط تاریخی شان هستند، خشم و کینه‌ای که کاملا قابل فهم است، اما به لحاظ متافیزیکی به هیچ وجه قابل دفاع نیست، امروز جوانان ما به دلیل بغض و کینه، به حق نسبت به شرایط کنونی به دفاع از ارزش‌ها و نگرشی به جهان می‌پردازند که در خاستگاه اصلی خودش در غرب به پایان رسیده و هیچ جایی را گرم نمی‌کند.
امروز در وضعیتی زندگی می‌کنیم که همه بت‌های قبیله من هم در کنار دیگر بت‌های بسیاری از جوامع شکسته شده است. امروز قبیله من همه توتم‌های خودش را از دست داده است و زندگی یک قبیله بدون هیچ توتمی به خصوص برای توده‌های وسیع و تربیت ناشده می‌تواند بسیار خطرناک و بیمناک و نگران کننده باشد.

تا این جا هم در سطح جهانی و هم در سطح محلی و جامعه خودمان به توصیف و تشریح ویژگی‌های زیست جهان بشری پرداختید. به نظر می‌رسد با این توضیحات، دیگر جایی برای امید باقی نمی‌ماند؟
اتفاقا بحث من از همین جا آغاز می‌شود. دقیقا همان چیزی که برای بسیاری نگران کننده و محل بیم است، برای من نقطه راستینی برای امید است. من همه جوانان سرزمینم را دعوت به این می‌کنم که در کنار فروپاشی همه بت‌ها و توتم‌های قبیله‌ای به جشن و سرور و رقصی مستانه بپردازند. فروپاشی همه توتم‌ها و بت‌های قبیله ای می‌تواند نوید بخش ظهور امر تعیین ناپذیر باشد. این امر تعیین ناپذیر یگانه امید راستینی است که در فراسوی همه نظام‌های ایدئولوژیک و تئولوژیک می‌تواند ماوای راستین برای انسان باشد، ما در جهانی بی معنا زندگی می‌کنیم، اما باید توجه داشته باشیم که معنای جهان، موجودی از خود جهان نیست. هیچ یک از موجودات جهان نمی‌توانند معنای این جهان باشند. معنای زندگی خود حادثه‌ای از زندگی نیست. معنای تاریخ، خود رویدادی از تاریخ نیست.
اگر امید را در واقعیت‌ها جست و جو می‌کنیم، به دنبال سراب و اسیر سراب هستیم، چنان که دکتر حسین پاینده در گفتاری راجع به امید و ناامیدی اشاره کرده اند، میان ناامیدی و ناتورالیسم ربطى وثیق وجود دارد. به نظر من در واقعیت‌ها هیچ امید راستینی وجود ندارد.
ما نباید به یک جریان سیاسی و اجتماعی امید ببندیم کسی که به چنین دستاویز‌هایی امیدوار باشد، امیدش را بر یک شنزار استوار کرده است که هیچ استحکامی ندارد و بسیار لغزنده است.
اگر در دل هستی و زندگی و ذات تفکر امیدی را نیابیم، هیچ گاه به امید دست نخواهیم یافت. فراسوی همه بیم‌ها و امید‌های روانشناختی و جامعه شناختی و سیاسی، در ذات جهان و زندگی و در ذات تفکر حقیقتی نامتعین خود را آشکار می‌کند این حقیقت نامتعین و تعین ناپذیر به اعتقاد من یگانه امید راستین بشر می‌تواند باشد.

منبع: هفته‌نامه کرگدن

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.