گروه اجتماعی: چادر گُل گُلی سفیدَمو سرم می اندازم و با قابلمه ای که مامان میده دستم، می دوم تا ته کوچه جلوی در خانه حاج اسد، مریم و ریحانه هم آمدند، سه تایی می ایستیم تو صفی که داره کم کم می رسه تا وسطای کوچه ، حاج خانم یه سطل بزرگ رو از زیر چادرش می ده دست ...
ادامه مطلب »