پنجشنبه۲۳ شهریور ۹۶ شماره ۶۷۹ *** وقایع سمیه انصاری فر *** هنوز یادم است مادربزرگ پشت میز چوبی کوچکش می نشست عینک قاب استیلش را به چشم می زد و یکی یکی از روی کلمه ها می خواند. بعد مدادش را محــــکم در دستش می گرفت و می نوشت، می گفت: روزنامه ها خیلی ریزند برایم کتابی بگیر کـــــه ...
ادامه مطلب »