چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵ شماره ۴۵۴ وقایع استان سحر یاری ترسیده است، یک مسیر طولانی را با ویلچرش آمده است و تمام راه نگران این بوده که نکند شارژ ویلچرش تمام شود و او در میان راه بماند. می گوید: دود تمام راهرو را پر کرده بود، همه مان ترسیده بودیم و هیچ کاری از دستمان برنمی آمد، می پرسد: ...
ادامه مطلب »