خانه » جدیدترین » قربانیان شادی نسل جدید

قربانیان شادی نسل جدید

دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹  شماره ۱۳۱۵

قربانیان شادی نسل جدید

مریم خراسانی

دفتـــرچــه بیــمــه و شناسنامه اش را داخل جیب جلو چمدان جا می دهم و غر می زنم که آخرش هم دنبال کارت ملی ات نرفتی؟ آن چنان غرق در هیجان سفر است که غر زدنم را نشنیده می گیرد؛ سفارش می کنم، ماسک فراموش نشود، اسپری الکل همه جا همراهت باشد، حواست باشد توی اتوبوس چیزی نخوری و… پا به زمین می کوبد و می گوید: ااااه چنـد بـــار می گویی؟ مگر بچه ام؟ خودم حواسم هست؛ بار دیگر با گوشی رزرویشن هتلش را چک می کند و می گوید چهل درصد تخفیف خورده ، مطمئنی که نمی آیی؟. می گویم: مطمئنم؛ از جسارتش لذت می برم و به حالش غبطه می خورم… یک هفته ای است که زیر بار سرزنش و فشار اطرافیان دوام آورده ام؛ علیرغم ترسی که در وجودم لانه کرده سعی کردم بپذیرم که بــاید پخته شود؛ گوشم پر است از حرف هایی که می گفتند: «آخر آدم عاقل تــوی این شرایط یک دختر نوزده ساله را تنها بــه سفر می فرستد؟…» ولی تنها رفتن انتخاب خودش بود؛ از هیجان این چند روزش من هم پر از انگیزه شده بودم‌. هرشب لیست اماکن دیدنی را چک می کردیم و در دفترچه اش یادداشت می کرد؛ دائم می گفت: «من مثل تو دنبال خشت و گل و جاهای تاریخی نیستم ها… من عاشق کافه گردی ام». اسم تمام کافه های خیابان جلفا را از توی سایت های اصفهان گردی یادداشت می کرد و برای بار هزارم خوشحال بودم که همراهش نیستم چون قطعا هر روز جنگ سلیقه داشتیم و در نهایت با دل خوری باز می گشتیم. چندی پیش پیامی در شبکه های اجتماعی دست به دست می شد که خطابش به دختران بود؛ در این پیام ذکر شده بود که تا وقتی با یک کوله پشتی به ماجراجویی نپرداختی، تنها سفر نکردی و با دوستانت شیطنت های متناسب با سن ات را انجام ندادی، هرگز به ازدواج فکر نکن؛ تا مدتی این متن بدجوری ذهنم را درگیر خودش کرده بود.به دختران دهه ی پنجاه و شصت فکر می کنم که کدام یک از آنان این تجربیات را داشتند و پای سفره ی عقد نشستند؟ دخترانی که اسیـــر قلعه سنت ها و تعصبات خانوادگی و قومی، قبیله ای بودند؛ دخترانی که خنده بر آنان حرام بود،آدامس جویدن برای شان ارتکاب گناهی بزرگ بود، هر تفریح و لذتی برای شان عیب محسوب می شد؛ همیشه باید مراقب گفتار، رفتار و کردار خود می بودند تا شان و آبروی خانوادگی شان خدشه دار نشود؛ آنان که از مدرسه رفتن محروم بودند، عمرشان را یا پای دار قالــی طی می کردند یا کنج آشپزخانه و با چشم حسرت پسران رهایی را نظاره می کردند که به لطف جنسیت شان می توانستند آن چنان قهقهه سر دهند که عرش بلرزد و نگران آبروی خانوادگی هم نباشند؛ عشق شان را درون نامه ها پنهان می کردند و نامه ها را در هر سوراخ سنبه ای که فکر می کردند دست بنی بشری به آن نمی رسد، ولی باز هم از کابوس پیــدا شــدن آن لحظه ای آرام و قرار نداشتند؛ خواندن کتاب های لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و ویس ورامین برای شان جرمی نابخشودنی محسوب می شد، چرا که چشم و گوش بسته ی شان را به عشق و عاشقی باز می کرد.گاهی حرف دل شان از درون نوار کاستی با صدای خواننده ای بیرون می آمد ولی باز هم مجبور بودند ذوق شان را پنهان کنند تا کسی نبیند و ننگی بــه بار نیاید؛ در باز کردن، تلفن جواب دادن، پشت سر نگاه کردن، تنهایی به پارک رفتن و…‌ همه برای شان سیب ممنوعه بود و باید دائم مراقب می بودند. حظ می برم وقتی در خیابان دخترکانی را می بینم که بی پــروا می خندند و شوخی می کنند و سر به سر هم دیگر می گذارند و شادند؛ غرق لذت می شوم وقتی می بینم نسل جدید سد سنت ها را شکسته؛
بی شک پشت سر این دختران دهه ی هفتاد، هشتادی مادران دهه ی پنجاه و شصتی پنهان شده که جوانی خود را در پس لذت دخترکان شان می بینند و کیف می کنند؛ به آنان پر و بال می دهند و جسارت شان را با جان و دل می پذیرند چرا که جوانی از دست رفته خود را در وجودشان حس می کنند گاهی تا جایی پیش می روند که جوانان عنان از دست داده و به وقاحت می رسند، ولی با توجه به تجربیات شان حاضرند باز هم قربانی شوند تا نسل جدید شادی کند و پیش رود. زیپ چمدان را می بندم و لبخند می زنم؛ می گویم: زاینده رود الان پر از آب است حتما سری به سی و سه پل و پل خواجو هم بزن شب های زیبایی دارند؛ نام کافه ای دیگر را بــه لیست اش اضـــافه می کند و می گوید: «حــالا اگر فرصت شد سر می زنم.»

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.