خانه » پیشنهاد سردبیر » در این سرای بی کسی

در این سرای بی کسی

چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷   شماره ۱۰۶۱

درد مشترک دو نسل متفاوت از جریان موسیقی چیست؟

در این سرای بی کسی

سهراب جان بزرگی

در روزهای آخر اسفند، در نیم روز روشن، وقتی بنفشه ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه های کوچک چوبین جای می دهند … دلتنگی روز افزون است. وقتی آمد، دیگر خبری از رفتن نیست. به خصوص در روزهایی که دلخوشی ها آنقدر کوچک شده اند که باید با چراغ در گرگ و میش مه گرفته ای در پی شان دوید. همین آدم را به گذشته می کشاند. به نوستالژی. به خاطره و دلتنگی. ما آدم های گذشته گــرایی هستیم. در تمنـای آن به سـر می بریم. شاید ریشه های تنک شده افکار و احساس مان ما را به آن روزها می برد. چقدر به صدا پناه برده ایم. مخمل تحریرهای شجریان و کرشمه های تار شهناز و طنین ترکمن علیزاده و تـاختن در خیـال دشت های دور. هرطور نگـاه می کنم هیچ جای دیگری بزرگان هنر و ادبیاتش را اینگونه مهجور نمی دارد که ما می داریم. تقصیر خودمان است این حجم از تولیدات مبتذل هنری به خصوص در عرصه موسیقی. یادم نمی رود کنســرت حسیـن علیــزاده در اراک را که صندلی های خالی سالن را می دیدم و تصویر تجمع جمعیت بدون بلیط مانده برای اجراهای دیگر مانند سالار عقیلی و امید حاجیلی و … چه می شود که مردم اینقدر در تشخیص اثر هنری خوب از متوسط و بد دچار اشتباه هستند

کار کردن برای هنرمندی که پایبند به هنر و رسالتش باشد بدون شک کار سختی است اما هستند افراد و جریان هایی که در همین شرایط کارشان را پیش می برند و می ماند سهم و تاثیر مردم و مخاطب. در این میان اما نقش رسانه و تبلیغات را نباید نادیده گرفت. عنصری که می تواند خوب را بد و بد را خوب جلوه دهد. رسانه های فعال در حوزه هنر را نمی توان مستقل دانست، از صفحات هنری روزنامه های سراسری گرفته تا صفحه های اینستاگرامی که حالا دیگر جای خیلی از رسانه ها را گرفته اند. اینها همواره با مصلحت و ترسی از همان جریان پاپیولار هنر مشغول به انعکاس و تعریف و تمجید هستند. نقد هم که هیچ، پیشکش شان باشد. بارها شده است نظرات انتقادی مخاطبان از زیر مطالبشان حذف شده. یادم می آید یک بار وقتی نحوه استفاده صحیح از «ه» کسره را به یکی از همین اساتید موسیقی کلاسیک ایرانی در اینستاگرام پس از بارها استفاده اشتباه تذکر دادم، تنها کارش این بود که صفحه مرا بلاک کرد. حتی به خودش زحمت اصلاح اشتباهات نگارشی متن اش را هم نداد. در صورتی که ویدئوی اجراهایش همیشه در مقابل کتابخانه ای بزرگ و پر از آثار ادبی ایران و جهان بود. از اینها بگذریم می خواهم بگویم چه شد که رجوع مجددی داشتم به محمدرضا شجریـان. کسـی که بی شک یکــی از مهمترین رکن های موسیقی کلاسیک ایرانیست. در یکی از همین رسانه ها از وجود قطعه ای مطلع شدم که پیش کشی بود به تولد محمد رضا شجریان و با عنوان «تقدیم به حضرت استاد» منتشر شده بود. از همین حضرت نوشتن و استاد بازی ها که شیوه این روزهای موسیقی است که بگذریم، سخنی چند اما با تاخیر با خواننده این قطعه در ذهنم شکل گرفت. در واقع مضمون شعر این قطعه موسیقی که توسط سالار عقیلی خوانده شده و تقدیمیست به محمدرضا شجریان، تمنایی برای خواندن و دلتنگی صدای استاد است با عنوان «بخوان جانان» در جایی از این قطعه این بیت را شنیدم :«بخوان ز اعتبار شک، بخوان ز درد مشترک» داشتم به این موضوع فکر می کردم که درد مشترک هنری این دو فعال در عرصه موسیقی چیست؟ یکی سالهاست که خودش را از صدا و سیما کنار کشیده و دیگری در سریال ها تیتراژ می خواند و در خندوانه و فرمول یک و سایر جُنگ های تلویزیونی حاضر می شود. یکی علاقه ای به حضور در جشنواره نداشته و دیگری معمولا اجرای افتتاحیه جشنواره ها را دارد. هرچه گشتم حقیقتا درد مشترکی را نیافتم. ای کاش هرکس به راه خویش می رفت و یا حداقل مخاطبان راه های مختلف را می دیدند. دلیلی ندارد همه با هم هم درد باشند. هرکس راهی دارد و مرد آن است که در راهش بماند و برود. در روزهای آخر اسفند اما دلتنگی های آدم دوباره زنده می شود. به خصوص با اتفاقاتی که این روزها درگیرشان هستیم و آرام بخش هایی که روز به روز کمتر می شوند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.