خانه » پیشنهاد سردبیر » داستان شهر/من، یک عکاسم

داستان شهر/من، یک عکاسم

پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷   شماره ۱۰۱۱

***

علی فرجیان

عکاس

***

همه ما آدم ها داستان زندگی خودمان را داریم. خیلی وقت ها در خیابان راه که می رویم چشم مـان به آدم هـای اطراف مـان می افتد ولی ممکن است خیلی کم به این فکر کرده باشیم که زندگی آن فـرد داستان منحصر بفـردی می تواند داشته باشد . من یک عکاسم… عکاس شدن من پرچالش و پر ماجرا بوده و خودش یک داستانه، شاید برای همین داستان زندگی هر آدمی که ازش عکس می گیرم برام جالب باشه… شاید هم این داستان ها هستند که من و دوربینم را به سمت خودشان می کشند… تصمیم دارم از این به بعد این ماجراها را با شما به اشتراک بگذارم قصه هایی که خود آدم ها برام تعریف می کنند، اما قبل از همه بهتر است داستان خودم را بشنوید…
***
من عکاسی را دوست داشتم. سال ۸۲ از نمایشگاه کتاب تهران دو تا کتاب عکاسی خریدم ولی آن زمان هیچ دوربینی نداشتم، سال۸۴ بود که بالاخره یک دوربین دیجیتال پاورشات را با ذوق و شوق فراوان خریدم. یادم است با این دوربین یک عکس یهویی گرفتم از آسمان که در آن یک شهاب بود، از خوشحالی گرفتن این عکس توی خانه کلی دور افتخار زدم.تا اینکه رفتم دانشگاه و مثل خیلی ها خواستم مهندس بشم.
همیشه به ما می گفتند ببین فلان مهندس چه زندگی دارد یا مهندس بودن جایگــاه اجتمـاعی ویژه ای دارد پس به امید مهندس شدن رویاهایم را گذاشتم تو پستوهای نا کجا آباد دلم.
خوندم و خوندم حتی ارشدم قبول شدم. ولی دیدید یه جایی زندگی باب دلتان نیست، کارت پایان خدمت تو دستتونه، ارشد قبول شدید و احتمال یک شغل خوب هم دارید ولی خوب نیستید انگار کم آوردید… من آدم این چیزها نبودم. برای همین جرات کردم و تمام این مسائل را رها کردم و رفتم دنبال پیدا کردن خودم. کلی گشتم تو خرابه های نا کجا آباد دلم تا ببینم آرزوهام چی بوده…
ته ته دلم دیدم می خواهم برم کوه، ماجراجویی کنم و عکس بگیرم… شروع کردم با گوشی عکاسی کردن! تمام آرزوم داشتن یک دوربین بود.
علی دوست عکاسم یک روز بهم گفت؛ باید یکم تغییر رویه بدی ، عکس های تو خوبند و باید بهتر بشوند.. یک روز تنها تو خونه نشسته بودم بعد یهو گفتم خب می خواهی دیگه دوربین بگیری!!!
و اینطوری شد که اولین دوربین حرفه ای رو گرفتم…
می دانم خیلی راه هست تا اسم عکاس رو بتوانم به خودم بدم ولی این روزها حالم خوبه، مهم نیست پول توش هست یا نه، مهم حال خوبه، مهم اینه عکاسی دید جدیدی از دنیا بهت میده.
وقتی یه عکس منتشر می کنی و یکی میاد میگه منو با این عکس بردی به خاطرات ۳۰ سال پیش، وقتی یکی از بهترین های عکاسی میاد میگه با این عکست حالمو خوب کردی یا کس دیگه ای میگه مرسی بخاطر اینکه این عکس رو گرفتی و… این حس ها را هیچ وقت نمی توانی قیمت گذاری کنی.
واقعا جایی که عشق نباشه، حال خوبم نیست…
من اول راهم و شاگردترین ولی با عکــاسی عشق می کنم…. امیدوارم بتونم اونجور که باید عکاسی کنم.در این ستون هر هفته تجربیات خودم را از عکاسی با شما در میان می گذارم. پس همراهم باشید.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.