خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح /۴۵

خاطرات حاج سیاح /۴۵

سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷   شماره ۱۰۳۸

بحش چهل و پنجم

مهرداد یاری: پس از آنکه حاج سیاح و جمعی از آزادیخواهان محبوس، به دستور ناصرالدین شاه برای زندانی شدن به قزوین فرستاده شدند در بین راه با دیدن سربازی سرخپوش گمان کردند که او میرغضب بوده و مرگ نزدیک است به همین دلیل ناخودآگاه به مرور خاطراتی از چگونگی مرگ های ترسناک توسط میرغضب ها می پردازند در بخش قبل یکی از وحشتناک ترین قتل هایی که به دستور ناصرالدین شاه توسط مردم انجام شده بود را بازگو کردیم اکنون نیز یکی دیگر از آن خاطرات را تعریف خواهیم کرد تا وضعیت غمبار عدالت و دادگستری و قانون و حقوق بشر و خلاصه اوضاع دستگاه قضا را در زمان قاجاریه ببینیم: فلان میرغضب از مقصر توتون و تنباکو خواسته او نداده بود وقت کشتن سرش را نیمه بریده، در آن میان یک چپق با تفنن کشید بعد او را تمام کش کرد.
انسان دهانش از تعجب باز می ماند جدا که زبان قاصر است از نادانی و نفهمی و قصاوت قلبی که دربار قاجار داشته. اینکه ما همواره به نشان دادن بی کفایتی و بی لیاقتی و نادانی شاهان قاجار به ویژه شخص ناصرالدین شاه اصرار داریم به این خاطر است که در دوره های گذشته پادشاهان ایران با جامعه پیشرفته اروپا ارتباطی نداشته و آن همه پیشرفت را ندیده بودند اما ناصرالدین شاه چند بار به اروپا سفر کرده و اوضاع خوب آن ها را دیده بود اما هیج گاه برای بهبود شرایط مردم و کشور دست به اصلاحات نزد. جالب است، بدانید زمانی که امیرکبیر در ایران به قتل می رسد چند سال بعد در انگلستان، جام حذفی فوتبال این کشور آغاز می شود شاید از این مقایسه بیشتر بتوانیم به عمق عقب ماندگی و فاجعه ای به نام سلطنت قاجاریه پی ببریم. القصه حاج سیاح که انسانی با روحیه لطیف بوده به حاجی ملا علی اکبر اصرار می کند که به بقیه بگوید از بازگو کردن آن وقایع دلخراش دست بکشند اما دیگر زندانیان ابتدا از اینکه حاج سیاح با این روحیه لطیف چگونه وارد جنگ با شاه شده متعجب می شوند سپس حرف هایشان را با اندکی تغییر درمورد کسانی که در زندان مرده و کسان شان را ندیده اند، از سر می گیرند.
حاج سیاح می گوید در جایی برای صرف ناهار زندانیان را در حالی که همه را به هم زنجیر کرده بودند از دلیجان پیاده می کنند اما از آنجایی که امین خاقان (پدر ملیجک) از حرف های حکیم قائنی بسیار رنجیده بوده دستور می دهد که زندانی ها باید با همین زنجیرها غذایشان را بخورند و اجبارا همه با هم به دستشویی بروند زندانی ها نیز که جز خبرگان و تربیت شدگان کشور بودند به واسطه اینکه دچار چنان رسوایی نشوند هیچ کدام شان دست به غذا نمی برند تا نیازی هم به دستشویی رفتن، پیدا نکنند نهایتا سعدالسلطنه دستور باز کردن زنجیرها را می دهد ولی امین خاقان نمی پذیرد و می گوید که نایب السلطنه کامران میرزا دستور داده به همین نحو به قزوین انتقال یابند اما سعد السلطنه می گوید: از من قبض برای آنها گرفته اند، خودم میدانم چه طور می برم. پس از صرف ناهار به سرعت به راه ادامه می دهند تا به قزوین می رسند: دلیجان ما بنحو سابق میرفت تا داخل خیابان قزوین شد؛ بسیار تند راندند و پرده های دلیجان را نیز افکندند در جائی دلیجان ها ایستاده … فراش زیاده بصف ایستاده و مردم را دور کرده اند… پس ما را پیاده کرده از دالان بسیار طولانی به عمارت وسیعی وارد کردند.

در قزوین از همان ابتدا با زندانی ها به خوبی رفتار کرده و در بیشتر ساعات روز زنجیرها را باز می کرده اند و به کسانی که از تهران آمده بودند اجازه دخالت نمی داده اند. اما طی چند روز اول به واسطه حضور امین خاقان و نظارتش بر چگونگی سخت گرفتن به زندانی ها، سعد السلطنه اجبارا دستور داده همه را خلیلی می کنند نگهبان ها نیز به زندانی ها دلگرمی می داده اند که پس از رفتن امین خاقان، سخت گیری ها نیز به پایان خواهد رسید. ناگفته نماند از آنجایی که در زمان ناصرالدین شاه در ایران هیج اتفاق خوشایند و افتخار و پیشرفتی رخ نمی داد دستگیر کردن این چند نفر برای اهل دربار همچون فتحی بزرگ به نظر می رسید آن گونه که مشهدی حسین که از تهران تا قزوین با زندانی ها آمده بود انتظار داشت سعدالسلطنه برایش نامه نوشته، حسن خدمتش را ابلاغ کرده و به نایب السلطنه برای او درخواست اضافه حقوق و لقب سلطانی بدهد اما همان طور که حاج سیاح به مشهدی حسن (خادم امین خاقان) وعده داده بود سعدالسلطنه تنها زنجیرهایی را که در تهران به دست و پای زندانی ها بسته و در قزوین باز کرده بودند به دست او داده و به تهران روانه اش کرده بود. به دستور سعد السلطنه زندانی ها را در سلول های مشخص جا می دهند حاج سیاح، میرزا رضا و میرزا محمدعلی خان را در یک سلول قرار می دهند حاجی می نویسد که سلول ها در کنار هم نبوده و بینشان یک سلول خالی قرار داشته است. نگهبان ها حق صحبت کردن با زندانی ها، جابجا شدن و باز کردن در را نداشته اند در هر سلول نیز زنجیر و خلیلی برای هر نفر وجود داشته یک گلیم یک لحاف و یک بالشت نیز برای هر نفر مهیا بوده. تنها برای وضو گرفتن و نماز خواندن زنجیر و خلیلی را باز می کرده و پس از آن نیز می بسته اند. تصورش را بکنید که تمام طول روز زنجیر به گردن و خلیلی به دست چقدر تحمل ناشدنی بوده آن هم برای کسانی که تا همین دو ماه پیش انسان های معتبری بوده و از احترام زیادی در نزد مردم برخوردار بوده اند. چند روزی که می گذرد حاجی می بیند کسانی که تا پیش از زندانی شدن اهل دخانیات به ویژه قلیان بوده اند اکنون تاب و تحمل شان را از دست داده اند از این رو سر نگهبان را صدا زده و برای دوستانش در خواست قلیان می کند اما از آنجایی که حرف توی حرف می آید در آن لحظه نتیجه کار معلوم نمی شود نایب جعفرقلی نیز توضیح می دهد که در گذشته به جرم آدم کشی هفت سال در انبار شاهی در غل و زنجیر قرار داشته و به حدی به آن ها غذا کم می داده اند که یک بار به هم بندی اش حمله کرده و او را گاز گرفته بوده و اکنون حال زندانیان را درک می کند.
پس از شنیدن داستان سر نگهبان، میرزا محمدعلی خان به حال خود تاسف می خورد. حاج سیاح نیز که عمری را در کشورهای قاره های مختلف به گردش و سیاحت گذرانده بود می گوید: دیوانه تر از تو من بوده ام که سلطنت حقیقی و آزادی و سیاحت و احترام در نزد بزرگان تمام ممالک را از دست داده، آمده در این خاک آغشته به خون مظلومان و جاهل ترین ممالک جهان، گرفتار عیال و اولاد و مبتلای زنجیر ظلم و بیداد شدم.
میرزا رضا که خود را مقصر اصلی گرفتار شدن آن انسان های شریف می دانسته قسم یاد می کند که اگر از زندان آزاد شود کامران میرزا را خواهد کشت حاج سیاح اما او را به سکوت دعوت کرده و می گوید که بیشتر از این بقیه را دچار زحمت نکند چرا که حرف های بسیار خطرناکش می تواند باعث سختگیری های بیشتر شود اما میرزا رضا ادامه داده و می گوید: انشاءالله به مردانگی زبان بسته و بازو خواهم گشود! و همچنان به حرف های خود ادامه می دهد. فردای آن روز خبر می آورند که امین خاقان به تهران رفته است و سخت گیری ها کم می شود به گونه ای که حاج سیاح می نویسد روزانه تنها، مدت کوتاهی زندانیان را خلیلی می کرده اند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.