شنبه ۲۹ خرداد ۹۵ شماره ۳۴۷
گروه فرهنگی- وقایع استان:
در فیلم «مرثیهیی برای یک رویا ساخته «دارن آرنوفسکی» که درباره اعتیاد و تاثیراتِ مخربِ آن است، یکی از شخصییتهای اصلی پیرهزنی است که وقتی پسرش او را ترک میکند،تنها میمانَد و در این تنهاییِ ناخواسته، به تلویزیون رو میآورَد،تا حدی که اعتیاد به یکی از برنامههای روتینِ تلویزیون،او را از پا میاندازد و راهیِ تیمارستان میکند.
این یک مثالِ سینمایی از قدرتِ تلویزیون در تاثیر بر ذهنِ بشر و تغییرِ سرنوشتِ او بود.وقتی میگوییم «تلویزیون»، نه در موردِ یک دستگاهِ الکترونیکیِ اختراعِ بشر،که دربارهی یک رسانهی فراگیرِ جهانی حرف میزنیم؛ رسانهیی که بیشک یکی از قدرتمندترین ابزارِ موجود در دستان بشر و بخصوص سیاستمداران است تا به مددِ آن بر ذهن و اندیشهی ملت حکمرانی و هر نسل را آنگونه که خود میپسندند، تربیت کنند. حال آنکه سالهاست روانشناسان و منتقدان رسانه، عمومِ مردم را از ایجادِ رابطهی مستقیم با جعبهی جادو و پیرویِ صِرف از برنامههای آن منع میکنند، چراکه از تاثیراتِ ویرانگرِ آن آگاهند. با اینهمه و با وجودِ کوششِ پژوهشگران و نقادان،ا مروز دیگر تلویزیون قدرتِ بلامنازعی میان مردم پیدا کرده که نمیتوان به سادهگی آن را از زندهگی بشری حذف کرد یا نادیدهش گرفت. تنها راه ممکن در مقابله با آن، محدودیت در استفاده از این رسانه است، ولی به راستی چرا تلویزیون تا این حد نزد روشنفکران، اهل فرهنگ و هنر، علاقهمندانِ مطالعه و طبقهی دانشجو منفور است؟چرا حتا بسیاری از این افراد، تلویزیون را رسانهیی دروغپرداز و نمایشگرِ دنیای وارونه میدانند؟ اصلن تلویزیون چهقدر توانسته برای هر کدام از مخاطبان خود خوراکِ دیداری مناسب با سلیقه و روحیهی او فراهم،تولید و پخش کند؟ جالب است بدانید در مکتب فلسفیِ «فرانکفورت» معتقدند باید تلویزیون را از خانه شوت کرد بیرون. در بینِ ملل جهان، آمریکاییها بیش از هر کشوری این رسانه را در آثار ادبی و سینماییشان مورد تمسخر و تحقیر قرار میدهند و در واقع استفاده از آن را تقبیح میکنند. به این بند از داستانِ کوتاهِ «فیل» نوشتهی «ریموند کارورِ» فقید(نویسندهی آمریکایی و بنیانگذارِ سبکِ مدرنِ داستاننویسی کوتاهِ جهان) دقت کنید:
«زحمتِ قفلکردنِ درِ حیاط را به خودم ندادم. بلایی که بر سرِ دخترم آمده بود به خاطرم آمد اما به یاد آوردم که چیزِ باارزشی برای دزدیدن توی خانه ندارم؛چیزی توی خانه نداشتم که بدون آن نتوانم زندهگی کنم. تلویزیونی داشتم که از تماشای برنامههای آن حالم به هم میخورد. دزدها در حقم لطف میکردند اگر میآمدند و شَرِ تلویزیونم را از سرم کم میکردند.»
به نظر میرسد در کشور ما، دستکم طی سالهای اخیر، تلویزیون تنها وسیلهی سرگرمی و دسترسی به اخبارِ روزانهی داخلی نزدِ طیف محدودی از خانوادهها بوده است. حتا آنها که روزگاری از اصلیترین طرفداران برنامههای این رسانه بودهاند هم به تدریج تغییر عقیده داده، سرگرمیِ خود را عوض کرده یا کانالهای دریافتیشان را از داخل به خارج از کشور تغییر دادهاند. در چنین فضایی، بیش از هر گروه،آنهایی ضرر میکنند که به سرگرمیهای دیگر دسترسی ندارند و تلویزیون، تنها امید آنها برای پُرکردنِ اوقاتِ تفریحیشان یا منبعی برای دریافتِ آخرین اخبار جهان است. دانشجویان نیز از اقشاریاند که این روزها عجیبترین استفاده را از دستگاهِ تلویزیون میکنند. تلویزیون اغلب اوقات نزد آنها حکم یک نمایشگر خصوصی برای تماشای فیلمهای روز جهان را دارد، یا بدتر از آن یک دستگاهِ وِز وِزوی بیخاصیت است که فقط باید روشن باشد تا سکوت یکنواخت و دلگیرکنندهی خانه یا خوابگاه را از بین ببرد اما اگر دانشجوی ایرانی به واقع قصد کند هدفمندانه پایِ تلویزیون بنشیند و خود را ساعتی با برنامههای این رسانه سرگرم کند،از کدام برنامهها یا شبکههای آن میتواند لذت ببرد؟ آیا برای این دسته از مخاطبان برنامهسازی شده است؟ در بیشتر کشورهای اروپایی و آمریکایی با تقسیمبندی سِنی، سلیقهای و در مواردی جنسییتی، بیش از چهل شبکهی تلویزیونی وجود دارد که میتوان از میان آنها دستکم با یکی کنار آمد و برنامهیی برای تماشا برگزید. در حالیکه میانِ شبکههای محدودِ تلویزیون ایران، که به زحمت از تعدادِ انگشتانِ دو دست تجاوز میکنند،ن میتوان شبکه یا برنامهای را متناسب با سلیقه، روحیه و نیاز نسلِ دانشجو جستوجو کرد. زمانی را به خاطر میآورم که یکی از دو، سه کانال رسانهی ملی، لابهلای برنامههای روزانه، زمانی را نیز به آموزشِ دروسِ دشوارِ دانشگاهی یا آمادهسازی دانشجویان برای شرکت در کنکور اختصاص داده بود، که امروز دیگر از آن برنامهها خبری نیست و دانشجو حتا نمیتواند از تلویزیون به عنوانِ یک ابزارِ کمکآموزشی استفاده کند. شاید امروز در کشور ما هم وقت آن رسیده که دانشجویان به سبکِ مکتب فرانکفورتیها، پنجرهها را بگشایند و تلویزیون را به کوچه و خیابان شوت کنند یا اگر دلشان نمیآید ولخرجی کنند و اینگونه پولِ خود را دور بریزند، این دستگاهِ مُخلِ اعصاب را برای همیشه خاموش نگه دارند.د ر این رابطه میشود با آن جملهی معروفِ سرخپوستها که میگویند «سرخپوستِ خوب، سرخپوستِ مُرده است»، شوخی کرد و با تغییر در برخی کلمات، تلویزیون را چنین توصیف کرد: «تلویزیون خوب، تلویزیون خاموش است». موافق نیستید؟