پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ شماره ۷۸۲
***
سینا کمال آبادی
مترجم
***
ترس از این که ماشین پلیس
بپیچد و راه را ببندد.
ترس از شب خوابیدن.
ترس از نخوابیدن.
ترس از دیر بیدار شدن.
ترس از پرواز فعلی.
ترس از تلفن
که در دل شب زنگ میخورد.
ترس از طوفان و رعد و برق.
ترس از زن نظافتچی
که روی گونهاش لکهای هست.
ترس از سگهایی
که گفتهاند گازم نمیگیرند.
ترس از نگرانی!
ترس از شناسایی جنازهی یک دوست.
ترس از تمام شدن پول.
ترس از زیاد داشتن،
هرچند کسی باورش نمیشود.
ترس از پروندههای روانپزشکی.
ترس از دیر کردن و ترس از زودتر از دیگران رسیدن.
ترس از دستخط بچههایم روی پاکتها.
ترس از این که زودتر ازمن بمیرند
و احساس گناه کنم.
ترس از زندگی با مادرم در سالهای پیری او و خودم.
ترس از پریشانی.
ترس از این که روز با یادداشتی غمانگیز تمام شود.
ترس از این که بیدار شوم
و ببینم تو رفتهای.
ترس از دوست نداشتن و دوست نداشتن به قدر کافی.
ترس از این که چیزهایی که دوست دارم
برای آنهایی که دوستشان دارم، کُشنده باشد.
ترس از مردن.
ترس از زندگی طولانی.
ترس از مردن.
این را گفته بودم.
ریموند کارور