خانه » جدیدترین » استاد من زندگی من

استاد من زندگی من

شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۹ شماره ۱۲۷۴

امروز نه آغاز و انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
هر هفته در ستون «گام زمان» یادداشت هایی درباره پدر ومادرم که اسطوره زندگیم بودند و فرزندانم که امیدهای زندگیم هستند و سفرهایم کـه بهترین آمــوزگار من است و… خــواهم نوشت. امیــدوارم مقبـول طبع مشکل پسند شما خوانندگان روزنامه وقایع استان واقع شود.

زهرا سلیمی

استاد من زندگی من

گاهی یک اتفاق ساده می تواند راه و مسیر تازه ای برایت بگشاید. اتفاق ساده ای که سال ها در آرزویش بودم ولی به دلایل مختلف تحقق نیافته بود. سال ۱۳۹۴ وارد دانشگاه شدم آن هم نه یک دانشگاه معمولی و مانند همه دانشگاه ها، بلکه یک دانشگاه از همه نظر متفاوت بود. ساختمان دانشگاه یک بنای قدیمی بود. با حیاطی پر از درخت و ستون های و سر ستون های ساخت دوره پهلوی اول با کاشی لعاب دار آبی فیروزه ای سقف اتاق ها یا همان کلاس‌ها، بلند و درهای چوبی که حتی لمس کردن چوب آن حس خوبی را در دل زنده می‌کرد. در ورودی معماری دوره پهلوی اول با دولنگه چوبیِ بلند (تاریخ ثابت کرده است که انسان های بزرگ فکرهای بزرگ دارند) این سبک سقف و دیوار مشخصه معماریِ آن زمان بود. راهرویی که در آن کلاس درس ما بود درهای چوبی با گنجه‌های چوبی که بوی خوب چوب گردو و ابهت چوب هنوز احساس می‌شد. پنجره‌هایی دارای حفاظ کرکره‌ایی آبی روشن و اتاق های تودر تو که اتاقی کوچک در دل اتاقی بزرگ جا گرفته بود؛ همه رنگی از صمیمیت و زندگی بود. مهتابی(بالکن) کوچکِ آجر فرش با نرده های چوبی که از دو طرف راه پله سنگی و حفاظ سنگ چین داشت. حیاطی با حوضی بزرگ و فواره ای همیشه افشان، اتاق‌ها با هواکش‌های دایره‌ایی که با شیشه‌های رنگی و قاب آجری نقش برجسته مزین شده بود، درخت کاج و گلابی پر بار و گل های رز رنگارنگ همه بوی و رنگ از گذشته نه چندان دور داشت. ورودی حیاطِ پشتی در چوبی بزرگ با کلون‌های چوبی و دست کوب‌های فلزی و حیاطی با یک دیوار کاهگلی بلند و در انتهای آن ساختمانی کوچک با درختِ توت تنومندی بود. این فضای خاص دانشگاه بود که قرار بود ما در آن تحصیل کنیم. این دانشگاه یک وجه تمایز دیگر داشت و آن همکلاس بودن با استادهای موسیقی و به نام شهرمان بود. استادهای برتر ویلون «عباس آباذری و یاسرعلیمیری»، استاد متواضع و فروتنِ آواز «مرتضی فراهانی» و استاد مهربان و خوش قلبِ تار و سه تار «ادیب فروزان» و استاد کمانچهِ سرشار از مهر «محمد مهاجرانی» و استاد صمیمی نی «علی زند کریمی» بود. اما آنچه این اتفاق ساده را متفاوت کرده بود فراتر از یک مکان تاریخی و دلنشین تر از هم میز و همکلاس بودن با استادهای برتر موسیقی شهر بود. آنگاه که با تانی ضربه‌ای آرام به درِ کلاس زد و به وقار و متانت قدم برداشت و همه به احترامش از جای برخاستیم و او با گرمیِ کلامش همه را به خود فرا خواند. استاد من، زندگی من…، من میخکوب روی صندلی نشسته بودم و به حرفهایش که آرام آرام به جانم می‌نشست گوش می‌دادم و نفس در سینه‌ام حبس شده بود. این صدا گونهِ دیگری بود آرام و دلنشین. می خواستم چشمهایم را ببندم تا صدای آرام و گرمش در سکوت کلاس بر جانم بنشیند. با اطمینان قدم برمی‌داشت و ضرباهنگ صدای قدم هایش با صدای قلبم یکی شده بود. پرنده‌ی حبس در قفس، به سینه ‌ام خودش را می‌کوبید. صدایش را کمی آرام می کرد و دوباره با طنینی خوش‌آیند بالا می‌برد همه بی هیچ پرسشی با اعتماد کامل گفته هایش را یاداداشت برداری می‌کردند. در دلم عاشقانه با او حرف می زدم. بگذار این یک راز بین خودمان باشد و لذت آن را فقط خودم به تنهایی بچشم، اما طاقت نیاوردم، بگذار همه بدانند که این قامت افراشته، این دستهای که بر فراز علم می نویسد، این طنازی در راه رفتن ، این هنر اوج و فرود دادن در کلام ،او که وقتی می خواهند با هوشیاری او را در تله بیندازند با اعتماد کامل جوابگوست و بی هیچ تردیدی پاسخ می‌دهد و با نگاه راسخ بر گفته‌اش صحه می‌گذارد. او که با دستان کوچکش علم فیزیک را با هنر تلفیق می کند و طرحی بر روی تخته می‌کشد، او که لبخندی معنی دار و پر از مهر به من می‌زند و روحم را نوازش می‌دهد. او که با هوشیاری نگاه زیرکانه به کتاب مرجعش می‌ اندازد. این دانه بارور شده که قد کشیده و از من بالاتر ایستاده. بگذار این راز را برملا کنم، و همه بدانند آنکه با صلابت و غرور خواستنی راه می رود با دستان کوچکش روی تخته طرح های زیبا از علم می آفریند. میوه زندگی من است که به بار نشسته و یک بوته پر از گلهای نسترن است. سپاس بر این خوشبختی و سپاس بر روزهای به یاد ماندنی و سپاس بر قدم های استوار و پر صلابت میوه زندگیم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.