خانه » جدیدترین » اراک در دورانِ جنگ جهانی اول /بخش دوم

اراک در دورانِ جنگ جهانی اول /بخش دوم

یکشنبه ۱ اسفند شماره ۱۵۳۵

به کوشش یوسف نیک فام

آقانورالدین نیز یکی از کسانی بود که به منظورِ جهاد با اشغالگران وطن، حرکتش به طرفِ کرمانشاه را آغاز کرد. خود او در سفرنامه اش با عنوانِ «شرح بعض الحالات» به چرایی سفرش اشاراتی می کند: «…حاکمِ وقت [عضدالسلطان] اظهار داشت که پاره ای از دولِ مجاور (روس) به توهمِ آن که دولتِ متبوعِ ما علاوه بر معاهداتِ سابقه پیمانِ نظامی نیز با یکی از دولِ دوردستِ قوی (آلمان) بسته است از این رو برای ارعاب یا واقعاً به خیالِ جنگ، لشکر به طرفِ ایران کشیده و دولتِ ضعیفِ ما را تهدید به جنگ می نماید. سلطانِ وقت (احمدشاه) از ترسِ محاصره قصدِ تخلیۀ پایتخت دارد و خیال دارد که مقرِ سلطنت را به شهرِ دیگر انتقال دهد (اصفهان) از این رو سزاوار است که همۀ مردمِ کشور با دولتِ وقت همصدا شده و نگذارند که کار به محاصرۀ پایتخت و تخلیۀ آن منجر شود… در یکی از مجالس، شخصی که سابقاً از اهلِ علم می بود و در این زمان از تُجار گردیده… (آقا شیخ تقی سنجانی) روزی برپا خاسته و گفت بــرای چه هر روز مجلسی می آرایید و به چه جهت می نشینید و برمی خیزید. گفته ها را چه فایدت است پس رو به من کرد و گفت آیا این احکام که شما صادر می کنید بر مردم است و یا خود هم مکلف به اجرای آن می باشید… این سوال به طوری در من گرفت که از شرحِ آن عاجزم خصوصا در این هنگام که جنگ نزدیک شده و دشمن پیش می آید. از همین مجلس تصمیم گرفتم که به شخصه حاضر در میدانِ جنگ شده و به قدرِ طاقتِ خود از مملکتِ اسلامی دفاع کنم. پیش از این مجلس قصدِ هجرت نداشتم و من اهلِ جنگ نبوده و نیستم…» (ابراهیم دهگان، ۱۳۹۶، ۵۶- ۶۴).

آقانورالدین در روزِ بیستم محرّم ۱۳۳۴ قمری با گروهی از یارانش حرکت را آغاز می کند. در قریۀ نزدیکِ قناتِ شازده اقامت می کند تا نفراتِ دیگر به آنها بپیوندند. لشکر مدتِ ده روز در آنجا می ماند تا به قریۀ نوازن می رسد. مردم در این قریه برای کمک به مهاجرین اسلحه و وجه نقد می آورند و عدۀ بیشتری از سواران به آنها ملحق می شوند. زمانی که لشکر در بینِ مسیرِ اراک- همدان در حرکت است خبرهای خوبی نمی رسد. پیام می رسد که روس ها قزوین را اشغال کرده اند. آقانورالدین حاج یدالله داودآبادی و شیخ احمد کرهرودی {«آقاشیخ احمد فرزند آیت الله آقاشیخ جلال الدین فرزند آقاشیخ اسدالله مشایخی کرهرودی. پدرش آقاجلال الدین از مجتهدین بنام کرهرود بوده و مسجد حاج شیخ جلال الدین در محلۀ امامزاده کرهرود به نام همین بزرگوار است. نسبت این شیخ احمد به جناب حارث بن عبدالله الاعور الهمداین صحابی مولا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) می رسد. شیخ احمد در قبرستان گوشۀ کرهرود مدفون و بر سنگ مزار او نوشته شده: هذا مضجع العالم الفاضل الشیخ احمد خلف مرحمت و غفران پناه العالم العابد الزاهد المجتهد آقای آقاشیخ جلال الدین طاب ثراه.شهر صفر المظفر ۱۳۴۳ »[داود نعیمی، ۱۳۸۰، ۲۶۶٫].}را به منظورِ آگاهی از اتفاقاتِ پیش آمده به طرفِ قزوین می فرستد. مــأموران بازمی گردند و خبر از آشفتگی و هرج و مرج می دهند. شیخ احمد کرهرودی پیشنهاد می کند که به سفر ادامه ندهند و برگردند. شک و تردید لشکر را فرا می گیرد. عده ای پراکنده شده و لشکر را رها می کنند. دسته ای دیگر از لشکریان از غلبۀ ملیّون بر دشمن بینِ قم و اراک سخن می گویند و پیشنهـاد می کنند تا مسیر را عوض کرده و به این قشون بپیوندند. عدۀ کمی با آقا باقی می مانند. بعد از دو روز راهپیمایی به قریۀ ابراهیم آباد، مخالف با مسیرِ قبلی و خلافِ جهتِ قریۀ قبلی، می رسند. خبر می رسد قم نیز به دستِ دشمن افتاده است. تُجار و خان ها متفرق شده و لشکر را ترک می کنند و حدود دویست نفر باقی می مانند. لشکر به کرهرود می رود. اغلبِ علما، سادات، خوانین و اشراف از لشکر جدا شده و آقانورالدین با عدۀ کمی از نیروهایش همراه می شود. وقتی به روستایِ اره که بر سرِ راه خمین و دلیجان قرار گرفته می رسند که خبرِ شکستِ دیگری می رسد. دسته دسته ژاندارم و ایلیاتی ها به اره وارد می شوند. آقانورالدین لشکرِ کوچکِ خود را با آنان همراه می کند و خود با شخصِ دیگری به روستای لکان می رود. در اینجاست که خبرِ ورودِ روس ها به اراک بـه او داده می شود. او به بروجرد می رسد. در آنجا فرستاده ای به او خبر می دهد که کمیتۀ انقلاب به کرمانشاه رفته و به سوی آنجا حرکت کند، چرا که قرار شده است همۀ مهاجرین در آنجا گردهم آیند و دولتی به وجود آورند. آقانورالدین قبول می کند و پس از پنج روز ماندن در بروجرد حرکت می کند و بعد از دو روز راه پیمایی به ملایر می رسد. لشکریانِ آقانورالدین نیز یک روز بعد به ملایر می رسند. تا رسیدن به کرمانشاه عدۀ زیادی از لشکریانِ آقا متفرق شده و به موطنِ خود بازمی گردند. به کرمانشاه می رسند. آقانورالدین و همراهانش دچارِ بی پولی می شوند. باز عدۀ دیگری او را رها می کنند. دسته ای باقی می مانند. به شهرِ مرزیِ قصرِ شیرین می رسند. پس از دو روز توقف واردِ کشورِ عراق می شوند. پس از چند روزی، دیگر آهی در بساط نمانده و همه یاران متفرق می شوند و فقط فرزند و حدودِ پنج نفر از خویشاوندان در کنــارش باقی می مانند. آقانورالدین در این زمان چند رسـاله می نویسد و در حینِ بازگشت به ایران و در کرکوکِ عراق، بنا به گفتۀ خودش، رسالۀ «حدیثِ حقیقت» را می نویسد. در موصل نیز «ملازماتِ عقلیۀ قرآن» را کتـابت می کند. وقتی به حلب می رسند تا جزء هفتمِ قرآن را نوشته بوده و سپس به همراه عدۀ کمی به اسلامبول [استامبول] می روند. در آنجا رئیسِ دولتِ عثمانی، طلعت پاشا و وزیرجنگ انورپاشا به دیدنِ آقانورالدین و یارانش می آید. اخبارِ مذاکراتِ صلح بینِ متفقین و متحدین پخش می شود. اوّلین گروه از مهاجرین که آقانورالدین نیز در بین آنان است، روز پنجشنبه شانزدهمِ جمادی الاوّل ۱۳۳۶ قمری اسلامبول را ترک می کنند. حدود یک ماه بلاتکلیف در حلب می مانند. دوباره به اسـلامبول بازمی گردند. با پایان گرفتنِ جنگ روزِ چهارشنبه سیزدهمِ ربیع الاوّل ۱۳۳۷ قمری سوار کشتی می شوند. دوازده روز بعد واردِ باطوم می شوند. با قطار واردِ تفلیس می شوند. سپس از راه بادکوبه به انزلی، رشت و طهران می رسند و پس از چند روز توقف در اوایلِ جمــادی الاوّل ۱۳۳۷ قمری به اراک بازمی گردند. مردمِ زیادی از مرد و زن در بینِ راه ابراهیم آباد تا اراک به استقبالِ او می آیند و از دیدنش بسیار خوشحــال می شوند و بدین گونه سفرِ جهادیِ او به مدتِ ۳۹ ماه خاتمه می یابد. (چگونگی سفر بر اساس سفرنامۀ آقانورالدین تنظیم شده است.)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.