پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶ شماره ۷۹۲ *** سینا کمال آبادی مترجم *** فرانتس کافکا دیشب تو را خواب میدیدم. چیز زیادی به یادم نمانده، تنها میدانم که من و تو به هم تبدیل میشدیم. من تو بودم و تو، من. ناگهان تو آتش گرفتی. یادم آمد یک بار یک نفر با لباس، آتشی را خاموش کرد. کت کهنهای را آوردم ...
ادامه مطلب »