شنبه ۲۴ تیر ۹۶ شماره ۶۳۰ *** وقایع استان سمیه انصاری فر *** موهایش را با گُلِ سری که پدرش از آخرین ماموریت آورده بالا بسته بود ،حالا آمده بودند تا مادربزرگ را ببینند مادرجون به او گفت برو برای خودت شکلات بخر. خوشحال به سمت مغازه رفت؛ ولی به جای پیرمرد یک پسر جوان که می دانست پسر ...
ادامه مطلب »