خانه » جدیدترین » در سوگ عاشقترین زندگان

در سوگ عاشقترین زندگان

سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸  شماره ۱۲۲۳

در سوگ عاشقترین زندگان

محبوبه میر قدیری

آنتوان چخوف داستـانی دارد به نام جیرجیرک یا جیرجیرک ها. این اقبال را داشته ام که تئاتر تلویزیونی (خارجی) هم که از روی این داستان ساخته شده در حدود سال۵۷ یا ۵۸ از تلویزیون ببینم. این داستان ماجرای دختری است از خانواده ای زیر متوسط و پزشکی بسیار با هوش و دلسوز. دخترک بواسطه ی آشنایی پدرش با این انسان بزرگوار- دانشمند- شانس همسری با او را می یابد. در واقع پزشک جوان کمی هم تحت تاثیر شخصییت مظلوم و نجیب پدر اوست که به این انتخاب می رسد و چه شانس بزرگی به دخترک می دهد برای داشتن یک زندگی خوب و شایسته و امــا بعد دخترک که دچار توهم هنرمنــد بودن-شعر، نقاشی، بازیگری، موسیقی و…- است بی توجه به جایگاه حقیقی خودش شروع می کند به شرکت در کلاس ها و جلسه های مختلف مثلا هنری و در این بین با عده ی زیادی آدم های نظیر خودش، بی خردان پر ادعای چالوس صفت و مفت خور آشنا می گردد و دار و دسته ای راه می اندازند، به هر کجا و  هر در گاه و بارگاه و دم و دکانی سر می کشند و از این مراسم به ان مراسم شرف حضور می یابند و ردپایشان معضل و مشگل، خلق آثاری سخیف و بی ارزش و حرف و حرف و حرف! حرف هایی که هیچ درد ی را درمان نیست و هیچ روحی را نوازشی نیست و اما همچنا ن ساری و جاری است چونان باریکه جویباری گل آلود و ماهی کش. روزها می گذرند. دخترک بی توجه به همسر دانشمندش و حتی مسخره کردن او در آن جمع جولان می دهد، همگی با هم در جامعه تیره و تار جولان می دهند و حرف می زنند و بحث می نمایند و البته که اثراتی هم از فعالیت های شان به جا می ماند. کارهایی که به قول فروغ واسه فاطی تنبان نمی شوند تا آنجا که توهم کسی بودن و بر حق بودن و بهترین بودن چنان یقه شان را می گیرد که پزشک نابغه را به کل نـــادیده می گیرند، تظاهر به فراموشی می کنند و سر انجام روزی می رسد که با خبر مرگ او روی در روی می شوند و تازه آن وقت است که دخترک و همفکرها و همراهانش متوجه می گردند او در حال تحقیق بر روی بیماری سخت بوده و دنبال آن می گشته تا داروی این درد لاعلاج را بیابد و موفق هم گشته ولی جان خودش را بر سر این کار گذاشته است و چـــه بی ادعا، بی هیاهو و ساز و دهل و کرنا! این داستان را سال ها پیش خوانده ام و اما بارها و بارها نمایش عینی و واقعی آن را نه بر صحنه تئاتر که در اجتماع دیـــده ام و انگار که خنجری بر قلبم نشسته باشد، سوگ از دست دادن نابغه ایی، نوابغی نازنین، شانس های بزرگ اجتماع ما و هر اجتماع دیگری در جهان همانند این عزیزان سرنشین هواپیمای اوکراینی. دشنه ایی در دل دارم، چرخان و رقصان. سوگ آن دخترک ابله و یاران عقده ای و کوته فکر کج اندیش و طماعش به چه کار آمد بعد از دست رفتن نابغه ای انسان؟ و این، سوگ من و شما، شمایان نیز به چه کار می آید وقتی که دیگر آنان نیستند، آنان که شانس های جامعه ی خود بودند و… بگو جوان بودند، جوانه های سبز برومند بودند، عاشقترین زندگان بودند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.