خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح /۴۸

خاطرات حاج سیاح /۴۸

یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۷   شماره ۱۰۴۴

***

بخش چهل و هشتم

***

مهرداد یاری

***

در بخش قبل تا آنجا پیش رفتیم که زندانی ها در حال گذراندن چهــــارمین ماه حبس شان در زندان قزوین بودند در همان روزهای محرم ۱۲۷۰، کمپانی رژی بر اساس قراردادی که با دربار قاجار امضا کرده و انحصار خرید و فروش توتون و تنباکو را در اختیار گرفته بود عواملش را به بازار شهرهای مختلف می ریزد و تمامی توتون و تنباکوهایی که دست بازاری ها بوده را ضبط می کند. حاج سیاح می گوید بازاریان قزوین نیز شکایت خود را نزد سعدالسلطنه می برند اما او وضعیت به وجود آمده را به واسطه دستور شاه دانسته و حل آن‌ مشکل را خارج از توان خود ذکر می کند. نارضایتی ها از آن قرارداد ننگین باعث می شود که مردم و علما در تهران دست به اعتراض های گسترده بزنند در آن وضعیت ناصرالدین شاه مدام جویای احوال زندانی ها می شود گویا بسیار نگران بوده که مبادا مرگ یکی از آن ها به ویژه حاج سیاح و مستشارالدوله بر خشم مردم بیافراید از آن رو مدام به سعدالسلطنه تگراف می کرده و نشانی های مشخصی از زنده بودن شان می خواسته است حاج سیاح می گوید به واسطه شرایط متشنجی که به وجود آمده بوده زنـدانی ها در اضطراب به سر می برده اند به گونه ای که به خاطر آن حالات روحی حاج سیاح در یکی از شب ها خواب عجیبی می بیند: در خواب دیدم که سوار اسبی از طرف دروازه قزوین داخل طهران شدم … منار بسیار بلندی دیدم که مانند کوره آجرپزی پر از هیزم و چیزهای سوختنی است. در این موقع ناصرالدین شاه با کبکبه و دبدبه سلطنتی پیدا شد و یکراست به بالای منار رفت ناگاه میرزا رضا در پای منار پیدا شد و کبریتی کشیده آتش زد، شعله ای بسیار مهیب به بالا می رفت نگاه ببالا کرده دیدم شاه است که در میان شعله ها سوخته به زمین افتاد…
حاجی به یک باره از خواب می پرد و میرزا رضا دلیل پریشانی اش را می پرسد حاج سیاح نیز خوابش را برای او تعریف می کند ولی از آنجایی که می دانسته میرزا رضا انسان ساده لوح و بی ملاحضه ای است و احتمال داشته دردسر ایجاد کند به او نمی گوید که آن کبریت زننده چه کسی بوده است وقتی هم که میرزا رضا درمورد کبریت زننده سوال می کند تا ببیند خودش بوده یا نه حاج سیاح می گوید او نبوده است: دست خود را بوسیده گفت : انشالله که منم!
روز بعد به زندانی ها می گویند آماده شوند، قرار است از آن ها عکس گرفته شود قبلا نیز گفته بودیم که در زمان قاجار هر گاه می خواسته اند زندانی را بکشند پیش از کشتن از او عکس می گرفته اند و این خبر در آن اوضاع آشفته، شنیدنش بسیار ناامیدکننده بوده است به گونه ای که پس از عکس گرفتن هیچ کدام از زندانی ها میل شان به غذا خوردن نمی رود. در این بخش از کتاب حاج سیاح درمورد عاقبت عکس ها چیزی ننوشته است اما احتمال می رود به خاطر نگرانی که ناصرالدین شاه از سلامت زندانی ها داشته از سعدالسلطنه خواسته باشند برای رفع نگرانی شاه، از آن ها عکس گرفته و به تهران بفرستد. در آن شرایط یکی از طلاب قزوین که تازه از سامرا بر گشته از طریق سربازها به حاج سیاح خبر می رساند که میرزا حسن شیرازی از علمای تهران علت دستگیری ایشان را پرسیده و به او گفته اند که: محض پولتیک دولت ایشان را گرفته اند ولکن محترما نگاه داشته اند حتی خرج خانه ایشان را می دهند و بعد از اندکی مرخص می شوند. این در حالی بوده که خود زندانی ها امید چندانی به زنده ماندن و آزاد شدن نداشته اند.
در همان روزها خبر می رسد که زندانی دیگری نیز در راه است این بار حاج محمد کاظم ملک التجار یکی دیگر از اشخاص شناخته شده است که از تهران به زندان قزوین انتقال داده می شود. سعدالسلطنه با ملک التجار نیز با احترام فراوان برخورد کرده و بیش از سایر زندانی ها به او رسیدگی می کند و احتــرام می گذارد. حاج سیاح در این بخش از کتاب درمورد حاج محمدکاظم ملک التجار و دلیل دستگیر شدنش چیزی نمی نویسد اما آن گونه که در کتب تاریخی آمده است لقب ( ملک التجاری ) ویژه کسی بوده که رابطه میان دربار و تُجار را برقرار می کرده است البته شخص حاج محمد کاظم دارایی بسیار زیادی داشته به گونه ای که می گویند او به شاهزاده مویدالدوله هشتاد هزار تومان قرض می دهد تا بتواند با آن پول فرمان حکومت خراسان را از ناصرالدین شاه بگیرد خلاصه پس از حاجی امین الضرب دوست نزدیک حاج سیاح و برادران طومانیانس او ثروتمندترین تاجر عصر قاجار بوده است اما اعتمادالسلطنه در خاطرات خود در مورد بازداشت شدن ملک التجار می نویسد: در روزنامه خاطرات آمده است که: شنیدم حاجی ملک‌التجار را به اتهام اینکه در مورد تنباکو محرک مردم بود دیشب گرفته، زنجیر نموده به قزوین که حالا محبوسین را از آنجا می‌برند، بردند.
ملک التجار به واسطه رابطه بسیار خوبی که با علما و به ویژه میرزا حسن آشتیانی داشته در میان مردم نیز فردی پر نفوذ محسوب می شده است به همین دلیل او که در آن ماجرا در تحریم شدن توتون و تنباکو توسط میرزا حسن آشتیانی و تحریک کردن مردم علیه آن قرارداد و نهایتا لغو شدنش نفش زیادی داشت مورد غضب ناصرالدین شاه قرار گرفته و روانه زندان می شود. حاج سیاح می نویسد پس از آن که نگهبان ها طی آن چند ماه بارها زندانی ها را دیده بودند بین برخی از آن ها و زندانی ها آشنایی هایی به وجود آمده بود در آن روزها یکی از سربازها محرمانه به حاج سیاح می گوید که حاضر است در راه رضای خدا و با هزینه شخصی خود به هر کجا که حاجی نامه بنویسد یا او را بفرستد، برود. پس از مکالمه کوتاهی، سرباز بلاخره حاجی را راضی می کند سپس در فرصتی مناسب و به طور مخفیانه یک قلم و چند کاغذ را توی سلول حاج سیاح می اندازد حاجی نیز به میرزا رضا اطلاع داده و هر دو مشغول نوشتن نامه به خانواده شان می شوند: از شما ابدا نمی گذارند کاغذ به ما برسد برای ما لباس بفرستید هر چه میخواهید در یک پارچه سفید نوشته میان رو و آستر لباس گذاشته در جز لباس ها بفرستید، من خود بر میدارم.
نامه ها را به سرباز داده و او را به خدا می سپارند حاج سیاح می گوید انجام دادن چنان کاری بسیار پر استرس و خطرناک بوده است. بلاخره پس از روزها تلاش سعد السلطنه، برای هر سلول یک کرسی برپا می کنند تا زندانی ها بر خلاف خواسته شاه و دربار از خطر سرما محفوظ بمانند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.