خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح

خاطرات حاج سیاح

سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۸  شماره ۱۰۶۴

خاطرات حاج سیاح

بخش پنجاه و ششم

مهــرداد یاری

در بخش های پیشین تا آنجا خواندیم که حاج سیاح و جمعی از آزادیخواهان تهران پس از تحمل بیست و دو ماه اسارت در زندان قزوین در دی ماه ۱۲۷۱ از زندان آزاد شده و پس از آن که از خطر اعدام گریخته بودند اینک از خطر حبس ابد نیز نجات یافته و به لطف اصرارهای سعدالسلطنه و پادرمیانی امین السلطان بالاخره ناصرالدین شاه رضایت داده بود که زندانی ها آزاد شوند. طبق خواهش سعدالسلطنه زندانی ها آزاد بودند که در شهر گردش کنند اما می بایست برای صرف ناهار و شام در ارگ سلطنتی مهمان او باشند. حاج سیاح و دیگر آزادیخواهان ابتدا به منزل امام جمعه قزوین می روند تا بابت نامه هایی که فرستاده بوده و پادرمیانی هایی که برای آزادی شان کرده بود تشکر کنند پس از آن به گردش در شهر می پردازند شهری که بیست دو ماه در آن زندانی بودند بدون اینکه حتی یک روز آن را دیده باشند حاج سیاح می نویسد: اولین روز آزادی گویا از قبر در آمده ایم.
هنگام گردش در شهر حاج سیاح به تمجید از سعدالسلطنه می پردازد که با وجود بی سواد بودنش بر خلاف میل قاجاریه، به خوبی توانسته از امکان تاریخی نگهداری کرده و آن ها را مرمت کند. حاجی در جایی دیگر درمورد حس آزادی که داشتــه اند، می نویسد: آزادی امروز ما را شرح نتوان داد که چه لذت داشت و خود را چگونه در دنیای جدید می دیدیم.
البته از آنجایی که ناصرالدین شاه دادن حکم آزادی به زندانی ها را بر عهده پسرش کامران میرزا گذاشته سعدالسلطنه موظف بود روز بعد زندانی ها را به تهران بفرستد تا به خدمت کامران میرزا رسیده و حکم آزادی شان را دریافت کنند. برای آن که زندانی ها نگرانی شان کم شود سعدالسلطنه به آن ها اطمینان داده بود که خطری جان شان را تهدید نخواهد کرد چرا که در آن جمع خود کامران میرزا نیز برای آزادی شان به شاه اصرار می کرده است.
صبح روز بعد حاج سیاح به خدمت سعدالسلطنه رفته و از او بابت خوش رفتاری هایش در آن مدت حبس تشکر می کند:… او هم عذرها خواست که بیشتر از آن مقدورم نبود.
سعد السلطنه مقداری پول نیز برای خرج سفر به حاج سیاح و بقیه تقدیم می کند. جدا که وجود کسی مثل سعدالسلطنه در دستگاه پر از ظلم و جور و بی احترامی و بی اخلاقی قاجاریه تعجب آور بوده است کسی که از فقر به آن جایگاه ارزشمند رسیده بود؛ خود را گم نکرده و بر خلاف دستورات و میل دربار به اعمالی خیرخواهانه می پرداخته است.
در راه، حاج سیاح از حال و هوای خودش و بقیه می نویسد:… با دلخوشی گفتگو از وضع ورودمان به منزل و حالی که در وقت اسیری داشتیم می کردیم.
حاج سیاح و دیگر زندانی ها توسط کالسکه به همراهی چند سرباز و وکیل باشی سعدالسلطنه و پسر حاجی امین الضرب پس از سه روز به تهران رسیده و در روز چهــارم به دستور کامران میـرزا زندانی ها را به باغ امیریه به حضورش می برند اما به آن ها خبر می دهند پیش از رسیدن آن ها نایب السلطنه برای ملاقات با شاه به دوشان تپه رفته است زندانی ها نیز اجبارا به انتظارش می نشینند.
حاج سیاح از ملاقات برخی زندانی ها با بچه هایشان می نویسد که خواندش لطف بسیار دارد: یک پسر حکیم که طفل بود آورده بودند پدرش او را خواند، او اظهار میل نکرد گفتند: پدر تو است! گفت: نه! پدرم ریش سفید نداشت! …پسر حاجی ملا علی اکبر را آوردند تا او را دید گفت: آقا من با تو قهرم! برادرم مرد، علی الاتصال آقا آقا می گفت، شما نیامدید! …یک پسر میرزا رضا هم آمد. او پرسید: محمد تقی! برادر و خواهرت کو؟ گریان گفت: هر دو مردند. چشم میرزا پر از اشک شد، بر خود پیچید …
تا شب خبری از کـامران میــرزا نمی شود به همین دلیل همه از بابت آزادی و نجات جان شان نگران می شوند و این ترسیدن و نگران شدن همان چیزی بود که بزرگان قاجاریه می خواسته اند با رفتارهای غیر انسانی شان به آن برسند. ســاعتی از شب رفته خبــر می دهند که نایب السلطنه آمده و در باغ منتظر زندانی ها مانده است همه به خدمت او رفته و تعظیم می کنند کامران میـرزا هم به هــر کس چیزی می گوید به ویژه به حاج سیاح و میرزا رضا: حاجی! چاق شده ای! گفتم: در مرتع بیگناهی چریده ام! گفت: ریشت سیاه شده! گفتم: ریش همه سفید شده، از مرحمت مخصوص است که در این تاریکی ریش مرا سیاه می بینید! گفت: باز هم میل داری به قزوین بروی؟ گفتم: اگر انصاف شما تقاضا کند!
میرزا رضا نیز بابت اشتباهاتش به سخن آمده و درمورد تحمل رنج زندانی بودن خودش و اینکه او باعث به زندان افتادن بقیه نیز شده سخن می گوید. در ادامه کامران میرزا به زندانی هـا می گوید چون نمی دانسته است که آن ها امروز به تهران می رسند به همین خاطر از شاه اجازه آزادی شان را نگرفته است: … در همین جا بمانید تا از شاه مرخصی شما را بگیرم.
سپس به نوکرانش می گوید که ناهار و شام داده و وسایل راحتی و خواب شان را فراهم کنند. این اتفاق باز هم باعث نگران شدن زندانی ها می شود و باز هم به حرف و حدس زدن درمورد آینده شان می پردازند که حاج سیاح نظرش را چنین بیان می کند: حاجی ملا علی اکبر و حاجی ابوالحسن را آزاد می کنند و نمی دانم آیا چیزی می گیرند یا خیر؟اما از میرزا نصراله خان و فرج اله خان و میرزا محمدعلی خان چیزی گرفته آزاد می کنند. حکیم هم چیزی نداده آزاد می شود. حاجی میرزا احمد را احتمال هست چیزی هم داده آزاد کنند! کار من مشکل است اگر شاه دستخط کرد آزاد می کنند. میرزا رضا اگر آن حرف را نگفته بود آزاد می شد ولی حالا مشکل است. میرزا حیدر علی را هم آزاد می کنند.
حاجی می گوید آن شب همه از نگرانی هایی که بابت آزاد شدن یا نشدن شان داشته اند تا صبح نخوابیده اند: از یکدیگر خواهش کردیم که ابدا حرفی اینجا نگوییم که بهانه سختی و گرفتاری همه گردد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.