خانه » جدیدترین » مقصد تمام ماشین ها، کاشان است!

مقصد تمام ماشین ها، کاشان است!

چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۸  شماره ۱۱۸۱

رضا مهدوی هزاوه

قــرار است از ایـن هفته در ستــون «خــاطرات قــابل حمل»یادداشت هایم در حــوزه هــای متنــوع فرهنگی، ادبی، مسایل روز و خاطرات نوستالژیک، در روزنامه وقایع استان منتشر شود. فصل پائیز است. پائیز، فصل باران و عشق و خزان و خاطرات نوستالژیک است. در این ستون از زندگی خواهم نوشت. از امید. از «رنجی که می بریم.» از خاطرات به یغما رفتـه. از خیابان های شیک و فرصت های از دست رفته. قدیم ها در مدرسه، مبصر پای تخته سیاه می نوشت: «صد و پنج روز مانده به عید!» آن صد و پنج روز برای مان خیلی طولانی بود. روزها به سرعت نمی گذشت. در این ستون از آن صد و پنج روز می نویسم و نیز از دیوارهای کاهگلی باران خورده. می نویسم که بارها آن صد و پنج روز به سر رسید و و همیشه گمان می کردیم روز عید، اتفاق عجیبی می افتد. روز عید که فرا می رسید می فهمیدیم دلخوش بودن به وعده، خوشتر از روز موعود است. و می فهمیدیم که تخیل، زیباتر از واقعیت است…

مقصد تمام ماشین ها، کاشان است!

«بنزین همیشه بر روی آب شناور می ماند. به همین دلیل، آب ابزار خوبی برای خاموش کردن آتش بنزین نیست.» «در نیمه های قرن نوزدهم، بنزین را در بطری های کوچک برای کشتن شپش می فروختند.» خوزستان پر بود از میدان. نه میدانی مثل نقش جهان اصفهان، که میدانی با رود سیاه نفت همسایه خوزستان- گچساران – بام نفت ایران. در ویکی پدیا می خوانم که «از بنزین به عنوان گاز استنشاقی فرح بخش استفاده می شد.» به بام نفت ایران، گچســاران می روم. به سرزمین آب و آتش. از آن بالا به سرزمینم ایران نگاه می کنم: به شپش های عهد قجری. به تهران عهد ناصری.به قزوین عهد صفوی. به کلید کاغذی رییس جمهور. به رنگ بنفش تقلبی. به شیراز عهد ساسانی نگاه می کنم. همان شهری که محمود افغان پس از انقراض صفویه به آنجا حمله کرد. نُه ماه شیراز در محاصره بود و قریب صد هزار آدم کشته شد. به کاشان و حمام فین نگاه می کنم. به آنجا که امیر، بر روی آب سنگفرش حمام، شناور مانده بود. زنش، عزت الدوله، هر چه آب بر زخم می پاشید، ثمــری نداشت. فراش، امیر را می کشد. «علی خان فراش به سرعت برخاست و گفت دیگر کاری نداریم.» بر بالای بام نفت ایران ایستاده ام. دکان ها هر روز خلوت تر می شود. «ایران مال» بزرگتر می شود. بهای بنزین گرانتر می شود. بچه های آلپ، به قله های پر از برف کوهها نگاه می کنند. بچه های ایران، سر در باک بنزین فرو کرده اند و از بوی بنزین لذت می برند. رخ مردمان، زردتر می شود. علی خان فراش تکثیر می شود. اینجا و آنجا، در پستی و بلندی، مهد علیا به نزد ناصرالدین شاه سخن چینی می کند. از آن بالا، بزرگراهی می بینم. درون هر ماشین، علی خان فراش رانندگی می کند. مقصد تمام ماشین ها کاشان است و نام تمام مردمانم، امیر…
-کو امیر نظام؟ – مردی بزرگ تمام شد.
– کو رونق عهد شباب؟ – سرزمینی بزرگ، کوچک و کوچک شد…

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.