یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ شماره ۱۸۳۴
گفتگو با سرمه سلامی زاده نقال جوانی که آرزویش اجرا در وسط چارسو بازار اراک است
سینا خان بابایی: نقالی یا افسانهگویی ایرانی یا پرده خوانی یا صورتی خوانی کهنترین شکل بازگویی افسانهها در ایران است. نقال به عنوان نگهبان فرهنگ عامیانه، داستان های حماسی و قومی و موسیقی فولکلور ایران شناخته میشود. نقالها پیشتر در قهوهخانهها و مکانهای تاریخی مانند کاروانسراها به اجرا برنامه میپرداختند. امروزه با کاهش محبوبیت قهوهخانهها و از بین رفتن کاروانسراها و به وجود آمدن اشکال جدید سرگرمی و کم کاری عرصه فرهنگ در ایران هواداران این هنر دراماتیک ایرانی به تدریج رو به کاهش است.
لباس نقال، لباسی سادهاست و گاهی به همراه کلاه باستانی یا کتهای زرهی در طول اجرای برنامه برای بازگو کردن صحنههای نبرد است. در عصر رونق قهوه خانه از اوایل قرن یازدهم تا نخستین دهه های قرن چهاردهم شمار بزرگی از نقالان به این نهاد روی آوردند و آن را پایگاه نقالی و شاهنامه خوانی کردند. در این دوره قهوه خانه نهاد فعالی در انتقال فرهنگ و ادب کهن ملی و مذهبی ایران به توده مردم بی سواد یا کم سواد به شمار میرفت و در آموزش آداب زندگی گذشتگان اخلاق و منش پهلوانان و جوانمردان به افرادی که به قهوه خانه میرفتند نقش مهمی داشت. نقالان را بر حسب نوع داستانهایی که میگفتند چیرگی و تسلطشان به نقالی به سه دسته تقسیم کردند.
نخست شاهنامه خوانان یا نقالانی که فقط به نقل داستانهای حماسی شاهنامه میپرداختند دوم نقالانی که در نقل داستانهای تاریخی و افسانهای مانند اسکندرنامه مهارت داشتند و سوم مذهبی خوانانی که داستانهای دینی مذهبی مانند حمزهنامه و حیدرنامه میخواندند. هر قصهگو در نقل قصه شیوه بیان خود را داشت.
اما علیرغم اینکه نقالی را بیشتر با مردان به خاطر می آوریم تاریخ نقالی ایران از پیش از اسلام تا دوران معاصر زنان نام آوری را در خود جای داده است.
نقالیِ آوازی همراه با موسیقی را در ایران باستان خنیاگری یا رامشگری مینامیدند. اصطلاح «نقالی» در دوره صفویه در ایران رایج شده و پیشتر با اصطلاحهای دیگری نیز شناخته میشدهاست که از آن جمله میتوان به واقعهخوانی، قصهسرایی موزون، نقالی آوازی، خنیاگری، رامشگری، روضهخوانی، صورتخوانی، مناقبخوانی، سخنوَری، ذاکری، پردهخوانی، قوالی، معرکهگیری و واگویه اشاره داشت.
نقالی بر پایه نوشتههای بهرام بیضایی و سخنان فریدون جنیدی و باستانی پاریزی، واژهای نو برای هنر و پیشهای کهن است که نامهای گوناگونی را در طول تاریخ، عوض کردهاست. نخستین مرد نقّال به درستی شناخته شده نیست و نیز نخستین زن نقال نیز از این ناشناختگی مستثنی نیست. چنانکه اشاره شد یافتن نام و نشان نخستین زن نقال ایران در تاریخ و پیش از تاریخ این سرزمین ناممکن مینماید؛ چرا که نام و نشان او در هزارتوی تاریخ و پیش از تاریخ پنهان است. نخستین زن نقالی که ناماش ثبت شده آزاده رومی است. زنان نقالی که در شاهنامه نام آنان برده شدهاست شخصیتهای مشهوری همچون مشکناز، مشکنک، نازتاب، سوسنک، ماهآفرید، فرانک و گُردیه بودهاند.
مهمترین بانوی نقّال پس از اسلام، همسر فردوسی بوده که خداینامک یا شاهنامههای منثور به زبان پهلوی را برای فردوسی میخواندهاست که در سرآغاز داستان بیژن و منیژه، فردوسی به داستانسرا بودن همسر خود اشاره دارد. بدین روی همسر فردوسی را نخستین زن نقال شاهنامه فردوسی و روایتگر تاریخ ایران میتوان شمرد.
اما در دوران معاصر شاید بتوان مرشد بلقیس (زن نقالی که در محله ماشین دودی نقالی میکرده ) را اولین زن نقال دوران معاصر نام برد که تا پس از انقلاب هم زنده بود و با مدیحه خوانی ادامه می داد.
با این وجود در دو سه دهه اخیر زنان زیادی در عرصه های داخلی و بین المللی نقالی را جانی دیگر داده اند. به خصوص اینکه نقالی در سال ۲۰۱۱ توسط یونسکو یکی از میراث های معنوی و فرهنگی بشریت شناخته شده است. در سند پشتیبانان پرونده ثبت نقالی در یونسکو افزون بر نهادهای کارگزار رسمی یاد شده ایران، برگی متعلق به نمایندگان نقالان ایران به چشم میخورد که نام دو تن از زنان نقال ایران، ساقی عقیلی و فاطمه حبیبیزاد هم وجود دارد.
در یک گفتگوی صمیمانه در کنار سرمه سلامی زاده نشسته ایم که اهل اراک است و نقالی را با همه ی سختی و مشکلات پهلوانانه سال هاست دنبال می کند.
***
خانم سلامی زاده مثل رسم هر گفتگویی برای آشنایی با شما آماده ایم.
(با خنده) سرمه سلامی زاده ۲۶ ساله متولد اراک.
علاقه ام این بوده از کودکی اجرا کننده باشم. یک جاهایی ناخودآگاه و جایی خود آگاه. از وقتی به یاد می آورم یکهو پریدم وسط، اجرا کردن تا خودم را کم کم پیدا کردم.
تا یک سنی داشتم تئاتر کار می کردم و حتی به عنوان مجری هم تجاربی دارم. مردمی را دیدم که خیلی بهتر از من و خارج از مدیومی که کار می کردم حرف می زدند و به خودم گفتم تو هم داری تمام تلاشت را می کنی خوب حرف بزنی و چه چیزی فراتر داری که خوب ترحرف بزنی؟
رشته دانشگاهیم ادبیات نمایشی بود و شعر را هم دوست داشتم، از بچگی هم شعر می نوشتم. می خواستم بازیگری بخوانم اما خب ادبیات نمایشی خواندم. می دیدم خیلی ها شاهنامه دوست ندارند برایشان سخته شاهنامه. پس در قدم اول سعی کردم شاهنامه را شروع کنم و هرچه پیش رفتم دیدم این آن چیزیست که در من کم بوده ندانستنش.
از کودکی در کانون پرورش فکری بودم و از یک جایی گفتند سنت به اینجـا نمی خورد اما با اصـرار زیاد می رفتم و سعی می کردم ارتباط وصل باشد. هر سال جشنواره قصه گویی شرکت می کردم که با این روش ارتباطم با کانون برقرار باشد.
سال اول شرکت کردم و تا مرحله استانی پیش رفتم اما در نهایت حذف شدم.
سال بعد که می خواستم برای اجرای قصه از کتاب های کانون انتخاب کنم، هربار می گفتن این قصه به سن تو نمی خورد. آخر سر یکی از مربی ها گفت به نظرم به قیافه و قصه گویی تو شاهنامه می خورد. آنجا بود که با یک جستجو با داستان رستم و سهراب مواجه شدم. اجرایی از مرشد ترابی.
مرحله استانی را اینبار رد کردم و رفتم مرحله منطقه ای. خودم نمی دانستم چه اتفاقی دارد می افتد ولی چیزی داشت تغییر در من ایجاد می کرد.
درست نمی دانستم نقالی چیست. بیشتر کپی کرده بودم. اما خب اون داستان، اون حماسه متاثرم کرده بود.
تاثیر کانون بیشتر از دانشگاه بوده؟
بله (خنده) من را شـاعر کردند و نمـایش یاد گـرفتم آنجــا. می توانم از یکی از نوشته هام یاد کنم:
چشمانم را باز کردم من دور حوض کوچک کانون نشسته ام
ماهی قرمزمان را گربه خورده…
و با خانم شجری تلاش می کنیم شعر بنویسم. می نویسیم، می دزدم، می نویسیم.
پس نقالی را خود آموز یاد گرفتی نه با آموزش؟
بعدها رفتم دنبال آموزش و آدمهایی تو این مسیر کمک کردند. آدمهایی که هر کدام این مسیر را از زاویه دید خودش می دید.
وقتی در جشنواره منطقه ای پذیرفته نشدم، نقطه هیجان انگیزی بود. تصمیم گرفتم بروم پیش آقای کریمی نیک. ایشان نقال بود. با سبک و سیاق خودش. در این سالها بسیار کمک کرد.
یکی از دوستانم هم این مسیر را روشن تر کرد برای من. امین میرزایی. قرار بود پایان نامه اش را در دانشگاه گیلان در رشته موسیقی دفاع کند. بین دو نقال دودل بود. من و خانم زهرا محمودی که ایشان بعد ها همخانه و دوست من شد. بالاخره امین من را انتخاب کرد با تاکید بر نمایش و شعر ایرانی. دنبال یک نقالی معمول و عامیانه نبود. برای همین مدتها روی طرح و پایان نامه امین کار کردیم. بسیار خوب برگزار شد. ترکیبی از موسیقی و شاهنامه و نقالی .
سابقه نقال خانم داشتیم؟ در استان یا اراک؟
بله سابقه در کشور داشتیم اما در استان یا اراک اطلاع ندارم. بعد از اینکه شروع کردم من، آدمهایی را دیدم که پیگیرند. در اولین جشنواره نقالی که شرکت کردم، جشنوارنقالی علوی تعداد زیادی نقال خانم دیدم که احساس فوق العاده ای بود. چیزهای زیادی در آن روزهای جشنواره ازشان آموختم. من هم در آن دوران هیچ چیز از نقالی بلد نبودم. شاهنامه و قصه را با احساساتم ترکیب می کردم و می رفتم روی صحنه. اقای فتحعلی بیگی یکی از داوران جشنواره گریه اش گرفت از اجرای من .
آقای فتحعلی بیگی؟
ایشان از اساتید در پژوهش نمایش های سنتی اند و نمایشنامه نویس هستند. بعد ها هم دبیر جشنواره نمایش های آیینی و سنتی بودند.
نقالی چه کارکردی در زندگی امروز و کنونی ما دارد؟
برای من به شخصه اینه که ما داریم یک سری احساس ها را فراموش می کنیم، داریم به یک بی حسی می رسیم و خودم از این قضیه دور نیستم. ما نباید یادمان برود که در چه ریشه داریم. یک خانم دکتری تهران سر یکی از اجراها من آمد و بعد از اجرا گفت من خیلی حالم بد بود و کسی ضرر مالی بزرگی بهم زده است. امروز که داستان رستم و شغاد را نقالی کردی دیدم نه آنقدر هم بزرگ نیست. آرام شدم.
اینقدر این داستان های شاهنامه در ما درهم تنیده می شود که این فاصله زمانی، افسانه و داستان و واقعیت مرزهاش برداشته می شود. ما جای آنها خودمان را قرار می دهیم یا گاهی ممکن است آنها را در ذهنمان جای خودمان قرار بدهیم.
مثلا زن های شاهنامه را که می خوانی و می شناسی می بینی که چقدر در زمانه و موقعیت شان کنشگرند.
این سوال احتمالا خیلی رو و واضح است جوابش. اگر یک کتاب و اثر را بخوای دیگران بخوانند یعنی تنها کتاب…
شاهنامه است.
از دردسرهای این کار بگو…
مثل همه شغل ها نمی خواهم بگویمم که آی مردها ایستادند و نمی گذارند ما زنان به جایی برسیم. نه نمی خواهم از این بحث ها کنم.
البته که هر شغلی بعد از معدن سختترین شغله…
ولی خب در نقالی همیشه دست مردها بوده و هربار در هر گفتگویی این را از من می پرسند. مثلا در تهران مدت هاست دنبال جایی ام که نقالی کنم. اما هر بار به بهانه ای مثل پلمب شدن یا دردسر داشتن برای آن مکان، محروم شدم از نقالی کردن.
پس دل پر گلایه ای داری مثل همه.
نقالی هنر و میراثی فرهنگیست که ثبت جهانی یونسکو شده و گنجینه فرهنگی بشریت و ایران است و این عجیب است. ما می دانیم ثبت شده و به آن اینقدر بی تفاوت هستیم.
خواسته ات چیست؟
آرزویم این است که وسط چارسو اجرا کنم. یک تخته ی رو حوضی می خواهم روی اون حوض وسط چارسو. دنبال این هم نیستم سر و صدایی راه بندازم. گذر همان آدم ها کافیه بیان و رد شوند یا حتی چند ثانیه بایستند آنجا.
هنر لحظه. مثل همون چیزی که بوده. اتفاقی دیدن یک نقال، شنیدن قصه ای ناگهانی از ابتدا یا وسط یا حتی انتهاش.
دقیقا مثل همون چیزی که نقالی بوده چون نقال هر جا که دلش می خواسته بساط می کرده و می گفته این حرف ها و داستان ها در دلم هست و می خواهم اینجا این قسمت از داستان را بازگو کنم. گرچه این کار را کردم و تجربه هایی داشتم. مثلا در آرامگاه فردوسی. یا وقتی کارم در جشنواره آیین های سنتی پذیرفته شد محل اسکان من در کاشان نبود بلکه قمصر به من اتاقی داده بودند و یک دختر تنها باید از قمصر هر روز پا می شد می آمد برای شرکت در جشنواره به کاشان. وقتی نوبت اجرای من رسید، صحنه ی اجرای من وسط دکور نمایش قبلی بود. فکر کنید دکورقبلی یک چوبه ی دار بود که من باید در آن فضا اجرا می کردم. مخاطبی هم نبود. هیچکس دلش نخواسته بود بیاید نقالی یا نمایش آیینی ببیند یا گوش بدهد. خیلی توی ذوقم خورده بود روز پایانی جشنواره به بازار کاشان رفتم . یکدفعه تصمیم گرفتم آنجا هم اجرایی کنم. اما خب با اینکه یکی از عوامل جشنواره من را همراهی ام می کرد و کمک بسیاری کرده بود با من به بازار آمد. در آن بازار زیبا در یکی از سراها دیدم زنگ زورخانه ای آویزان است و توریست های خارجی هم رفت و آمد می کردند. یکهو توی دلم گفتم اینجا محل اجراست. باید به این آدم هایی که آمدند ایران را ببینند یک سوغاتی بدهم. چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که دیدم همراهم خیلی سردرگم است. پرس و جو کردم و گفت چندین تلفن داشته که چه خبره و این بساط را جمع کن. بعضی کسبه یا رهگذران انگار دوست نداشتند و سریع به مراجعی اطلاع داده بودند. گفتند شهر را به هم ریختی. خب شاید درست می گفتند اما مگر نقالی همین نیست؟ گاهی الان هم دوست دارم برم تئاتر شهر و نقالی کنم.
مثلا مسئول یا نگهبان آرامگاه فردوسی را اگر بروید ببینید همیشه اشعارشاهنامه را دارد بلند می خواند. خب چقدر به آن فضا کمک می کند اینکار را من نقال انجام بدهم تاثیر بیشتری ندارد؟
بدون شک. همه ی شاهنامه را حفظی؟
نخیر و این هم یکی از بزرگترین اهداف و آرزوهامه .
خواسته یا گلایه ای از مردم و مخاطب هم داری؟
نمی توانم کسی را مجبور کنم که باید بیای شاهنامه را بشنوی. ولی ممکن است برای آن اجرای عمومی که دوست دارم روزی در چـارسو داشته بـاشم ببینم مردمی را که هیچ وقت فکـر نمی کردم اینقدر در ذهن و روحشان شاهنامه جاریست. مثلا توی همین بازار من با کسی مثل آقای فخار آشنا شدم که شاهنامه را از حفظ می خواند و بهتر از من داستان می گفت.
این گوش باید عادت کنه به شنیدنش. تقصیر مردم نیست کجا می خواستند بشنوند؟
برنامه های آینده ات چیه؟
روزی که آقای علی قمصری پروژه تار ایرانی را شروع کرد من برای ایشان پیامی نوشتم که این دقیقا چیزی است که من برای نقالی در سرم دارم. اینکه نقالی را شهر به شهر با خودم ببرم و اجرا کنم. آن هم در مکان های تاریخی این کشور.
قصه ها را بشنوم و قصه هایی را که بلدم بازگو کنم.
مهمترین اجرایی که داشتی کجا بوده؟
یکیش همینی که بود که گفتم. توس، آرامگاه فردوسی. تا پیش از آن به آرامگاه فردوسی نرفته بودم. اینقدر فضا برام احساسی بود که در کل مدت اشک هام سرازیر بود. صدای آن فرد نگهبان یا مسئول که داشت آواز می خواند من را به خودم آورد. گوش دادم و وقتی رسید به جایی که خوب قصه را بلد بودم من هم وسط رفتم و اجرا کردم. بینظیر بود این حس. هیجان انگیزترین اجرایم بود.
زمانی که رشت رفته بودیم. صبحش برای صبحانه در بازار و قهوه ای خانه ای در رشت بودیم. باز هم کلی مسافر و پیرمرد آنجا بود. وسط حیاط قهوه خانه با صدای آرامی شروع کردم. در صورتی که باید با کلی شور اجرا می کردم. اما می ترسیدم که باز دردسری شود. اما آن همه گوش آماده هم حیف بود با آن فضای بی نظیر قهوه خانه و رشت. همه ایستادند و تا آخر گوش دادند. بعد از اجرا توی کل بازار رشت صدای همهمه ی شعر بود.
آخرینشم هم اجرایی بود در یک کافه در تهران که حامد بهداد هم حضور داشت و در پایان اجرا جمله ای به من گفت که برایم خیلی ارزشمند بود. گفت شاهنامه نگهبان خودش را انتخاب کرده و تو نبودی که شاهنامه را انتخاب کرده ای.
مهمترین درس و پیام شاهنامه چیه از دید تو به عنوان نگهبان شاهنامه؟ و در نهایت محبوبترینت از شاهنامه!
همه ی شاهنامه را نخوانده ام و حفظ نیستم. امیدوارم به زودی به این توانمندی برسم. از طرفی هم برای من شعر فارسی یک به هم پیوسته ی بیکران است. در روز برزگداشت فردوسی در کنار نقالی داستان رستم و سهراب، علی کوچیکه فروغ را هم اجرا کردم. این برای من دلپذیر بود. خیلی عزیز و محترم بود. هرچند که این ترکیبات گاهی خام به نظر برسه. همانطور که خود فروغ هم گفته بود شعر نو و قدیم نداریم.
اما خب دو جا هست در شاهنامه که برایم خیلی ارزشمنده و دوست داشتنی.یکیش:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
ز «داد» و «دَهِش» یافت او نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
خب فردوسی در دو بیت داره سیر تحول شخصیتی که ضحاک رو پس از هزار سال شکست داد به ما معرفی میکنه و میگه فریدون آدم عجیب و غریبی نبود آگاهی رو به دست آورد
پس شاهنامه با ما حرف داره و اینجاست که ضرورت پیدا میکنه خوندنش و در دیباچه داستان رستم و سهراب بیتی هست به این شرح:
به گیتی در آن کوش چون بگذری
سرانجام نیکی بر خود بری.
این خوب زندگی کردن که کار سختی شده به خصوص امروز برای ما خیلی ارزشمنده.
در داستـان های شـاهنامه آشنایی رودابـه و زال بسیار زیباست. تصویر بی نظیری که از رودابه به ما می دهد فردوسی و ارزش هایی که رودابه به آنها اهمیت می دهد امروز برای من و خیلی ها مهم و ارزشمند است.
سپاس از شما. امیدوارم بیشتر از توانایی و هنرت ببینیم و بشنویم.
سپاس از شما و وقایع استان برای این فرصت.