شنبه ۲۵ اردیبهشت ۹۵ شماره ۳۳۷
گروه فرهنگی- وقایع استان
«رومن گاری» نویسنده نامدار فرانسوی،کسی نیست که بخواهیم با بهانه پرداختن به یکی از آثارش او را معرفی کنیم. هنوز و همیشه، هر کجا اسم این نویسنده به میان میآید،چند نفری پیدا میشوند که بپرسند «خالقِ «خداحافظ گری کوپر»؟».
از «گاری» آثار زیادی در ایران ترجمه نشده، شاید فقط چند عنوان اما خوشبختانه همانها جزو آثار خواندنی و جهانی او هستند و در کشور ما هم بارها تجدید چاپ شدهاند.از جمله همین «زندهگی در پیشِ رو» که برنده جایزه «گَنکُوِر» هم بوده و یازده بار به زبان پارسی منتشر شده است. «زندهگی…» داستان مهیجی دارد.این رمان، تصویری دقیق از زندهگی رنجکشیدههاست؛آدمهایی که از کودکی، خود را میان بدبختی و جهانی آشوبزده و نکبتبار میبینند، ولی خود را نمیبازند و سرسختانه با سرنوشت محتوم خود مبارزه میکنند تا آیندهشان را نجات بدهند. قضیه از این قرار است که «محمد»، پسربچه عرب و مسلمانی که او را «مومو» صدا میزنند،در نوانخانهیی مختص نگهداری از فرزندان زنان بدکاره،توسط زنی جهود به نام «رُزاخانم» بزرگ میشود.او خیال میکند دَهساله است و مادرش جایی انتظار او را میکِشد و روزی به ملاقاتش میآید. مومو مدام میخواهد بداند مادرش چه کسی بوده و اکنون کجاست اما رُزاخانم همیشه از بازگوییِ حقیقت طفره میرود و چاخانهایی را که سالهاست برای چنین بچههایی سرِ هم کرده، تحویلش میدهد. مومو دست به کار میشود تا دنیای اطراف و زنهای شبیه مادرش را بیشتر بشناسد. محلهیی که در آن زندهگی میکند، منطقهیی فقیرنشین و سطحِ پایین است؛ جایی برای تجمعِ عربها، سیاهپوستهای آفریقایی مهاجر، جهودهای جنگزده و بازماندهگان حادثهی آشوویتس. محمد تمام آدمها و مشخصات محل زندهگیش را با تیزبینی و ذکر ریزترین جزییات ممکن روایت میکند، با جملههایی پراکنده و درهم و برهم که به خاطر وفور غلطهای دستوری، خواننده را به خنده میاندازد اما همین جملههاست که دنیای ذهنی این پسربچه را ترسیم میکند.در «زندهگی…»،زندهگانی جریان عادی و معمول خود را طی نمیکند. قصه، بذرِ گُلهایی را به همراه دارد که میتوانند زیبا و شکوهمند بشکفند. بِستر داستانی از منظر جذب خواننده هیچ کم و کاستی ندارد و مردمپسند و با زبانی ساده و روان نوشته شده است.«رومن گاری» این دنیای کوچک و پرتافتادهی پُردرد و خشونت و تحقیر را با رنگی گُلبهی نقش کرده. محمد در این قصه، نه تندخویی بچههای خاص آن محله را دارد و نه نرمش آنها را. اخلاق او،ویژهی خودِ اوست.اگر گاهی میبینیم او حرفهای گندهتر از دهانش میزند یا سعی دارد فلسفهبافی کند، به علت نشست و برخاست با بزرگترها و همصحبتی با آنهاست. مهمترین دوستانی که محمد به آنها سر میزند و همکلام میشوند، رُزاخانمِ پیر و از کارافتاده و آقای «هامیل»، پیرمردی مسلمان است که در حرفهاش به آیههای قرآنکریم استناد میکند و کتابِ موردِ علاقهش پس از قرآن،«بینوایان» ویکتور هوگوست.او از هر فرصتی استفاده میکند تا به محمد بیشتر از قرآن و بینوایان بیاموزد. مومو چندبار وقتی غصه بدجوری یقهش را چسبیده، به آقای هامیل میگوید روزی او هم بزرگ خواهد شد و اثری مانند بینوایان خواهد نوشت و تمام رویدادهایی را که در این مقطع حساس از زندهگیاش تجربه کرده، بازگو میکند. انگار رمان «زندهگی…»، بینوایانی است که مومو وعده کرده بود.درست نیست که پایان داستان را لو بدهیم،همینقدر بگوییم که امکان ندارد بتوانید فرجام شگفتآور رمان را حدس بزنید.رمانِ «رومن گاری»،اثری غمبار و تلخ است و اگر زبان کودکانهی رمان نبود،تحمل این همه فلاکت و سیاهی تا حدودی سخت و غیرقابلتصور میشد. برخی از لحظههای داستان آنقدر خوبند که دوست دارید دوباره برگردید عقب و آن صفحهها را از نو بخوانید. مانند صحنهیی از خود کتاب که به همین موضوع میپردازد؛ جایی که محمد وارد یک اتاق دوبلاژ میشود و در انجام مراحل صداگذاری یک فیلم سینمایی، میبیند چگونه همهچیز بارها به عقب برمیگردد و برای چندمینبار رخ میدهد:«مُردهها زنده میشدند و عقبعقبکی سر جاشان برمیگشتند.روی یک دگمه فشار میآوردند و همهچیز دور میشد.اتومبیلها عقبعقبکی میرفتند و سگها هم عقبکی میدویدند.خانههایی که فرو ریخته و تَلِ خاک شده بودند،دوباره جمع میشدند و با یک حرکت جلوِ چشم آدم از نو ساخته میشدند.گلولهها از بدن بیرون میآمدند و به داخل مسلسل برمیگشتند و قاتلها عقب میرفتند و عقبعقبکی از پنجره پایین میپریدند.وقتی آبی ریخته میشد،دوباره بلند میشد و توی لیوان میرفت.خونی که ریخته شده بود،دوباره داخل بدن میشد و دیگر هیچ کجا، نشانهیی از خون نبود… یک دنیای وارونهی راستکی بود، و این قشنگترین چیزی بود که توی این زندهگی کوفتیم دیده بودم». (صفحه ۹۵)
محمد دوست دارد زندهگی و زمانه را آنقدر عقب بِبرد که رُزاخانم مثل گذشته شاداب و جوان شود و این همه مریضی و درد و ناتوانی نداشته باشد، یا مادر مومو دوباره نزد او برگردد و فرزندش را با خود بِبرد تا مجبور نباشد مکافات جنایت مادرش را پس بدهد:«این که مادرم بچهش را نینداخت،خودش جنایت بود. همیشه این جمله توی دهان رُزاخانم بود». (صفحه ۱۷۸)
«زندهگی در پیشِ رو» نمونههای بسیاری در جهانِ ادبیات دارد.هر کتابخوان حرفهیی در مواجهه با این رمان،آثار مشابه و کمنظیری مانند «ناتور دشت» و «موسیو ابراهیم و گُلهای قرآن» را در خاطر میآورد که به شدت ساختار، محتوا و روایتی نزدیک به نوشته «گاری» دارد.امانتداری و ترجمه شستهرفته «لیلی گلستان»، لذت خوانش رمان دویستصفحهیی «گاری» را دوچندان کرده. مطالعه این کتاب را به شما توصیه میکنیم،چراکه از این کتاب بسیار خواهید آموخت.