خانه » جدیدترین » به رنگ دیدگان ما / نوروز در شهر و عید در خانه ها

به رنگ دیدگان ما / نوروز در شهر و عید در خانه ها

چهارشنبه ۲۵اسفند ۹۵ شماره ۵۵۳
غلامعلی ولاشجردی فراهانی
پژوهشگر و مردم شناس

روی تخته سیاه کلاس هر روز آن بالا جایی که فقط یکی از همکلاسی ها دستش بدان می رسید نوشته شده بیست و نه روز مانده به عید و این عبارت شمارش معکوسی را نشان می دهد که آغاز یک شادی نانوشته پایان اوست. کم کم فواره سرما سرازیر می شود و سکوت سرد زمستان چه شیرین می شکند از این روزها همه چیز بوی عید می گیرد: کفش های سوراخ پدر، شلوار وصله دار و کهنه داداش، چارقد پوسیده و هماره خوشبوی مادر، چادر آفتاب زده و رنگباخته خواهر و سینه سرشار ما کودکان آن روزگاران.
گل، ماهی، سنجد وسبزه، هفت سین و سفره عید، عیدی و طعم دلپذیر شادی،گنجی از رویاهای بکر کودکی. توشه ای از دلخوشی هایی که در راهند. از همین روز است که توپ عید در قلبمان صدا می کند. بوی بهار و گل و عید می گیریم. بوی شوق، بوی خاطره، بوی شادی، بوی روز اول همه چیز های نو: جوراب و جعبه مقوایی کفش، یک بقچه که با دستان پدر زیر نگاه پر برق ما باز می شود و تقسیم لبخند رضایت، امید، زندگی، از آن جاری می شود و باوری زلال و ساده مانند آفتاب روشن در رگهایمان می دود. می دویم در اندیشه آب آیینه و ماهی و به یاد عید با دستان مهربان مادر گندم خیس می کنیم.
عید می آید. با عیدی لبخند های بی بهانه و مانند ذره های نور در لابلای کاهگل های دیوار خانه ها هم جان می گیرد و شهری را هیاهو، جنب وجوش و تک و تای مردم از جا می کند و عید می شود سر فصل کتاب بلند رویاهای ما. هرکوچه و هر گوشه و گذر شهر رنگ می گیرد. بازار چراغ می افروزد. دیواره زیر قوس ها آسمانی رنگارنگ از رقص شال ها و لچک های الوان به دیده ها می نشاند. حالا عید یعنی دویدن دسته جمعی در کوچه های فراخ کودکی. در بازار دراز و زیبای شهر دست شستن در حوض زلال چهارسو و گذاشتن تنگ کوچک ماهی قرمز بر لب حوض.
عید یعنی بخشندگی آفتاب و سخاوت آسمان. عید یعنی گریز زود هنگام از درس و مشق و مدرسه برای پیوستن به پدر در کوچه های کار و معاش .عید یعنی تجربه همواره لباس های ارزان و نیمدار، بلند و کوتاه، پهن شده در کف بازار و تماشای حسرت بار کفش های گشاد اما نوی برادر. عید یعنی یک بازار لبریز از تماشای تحفه های رنگارنگ و آوردن یک دل لبالب و لبریز از شوق و امید به سودای انتخاب. عید یعنی جولان های کودکی در کوچه های وسیع بهار یعنی شمع، ماهی، سیب سرخ، بوی شیرینی داغ، میوه های رنگارنگ،چشم های پر امید، بیداری و خواب در کنار هفت سین ماهی و تحویل سال، روبروی قبله ی عشق. و نمازی که پدر به شکرانه در آنسوی تاریکی به تنور آسمان می دوزد. عید یعنی هنگامه شادی و انفجار امید و نور افشانی زندگی در آسمان دل ها خواه تنگدست باشی یا توانگر.
همیشه در پایان زمستان، این شهر زیبا، رنگی نو به خود می گیرد حضور مردم در این رنگ آفرینی نقشی پر رنگ دارد از چهارسوی بازار تا میدان باغ ملی، از حصار تا قایم مقام،کوچه خوانساریها تا ملک را صدا از جا می کند. بوی عود، در دستان کودکان دستفروش، قدم به قدم سبزه عید و تنگ های الوان ماهی ها، نوای زندگی و صدای بودن دارند.چنان شوقی در رخسار مردم شهر می دود که گویی فقط همان روز را برای زندگی کردن فرصت دارند. مردمی مهربان حالا شهر را در گذرهایش تجربه می کنند و عید می شود غوغایی که همه انتظار دیدن و شنیدنش را از مدت ها قبل دارند. گاهی در این بازار اتفاق هایی می افتد. مردم تنگدست هم کودکان خانه را به تماشای این اپرای شیرین می آورند و مردان توانگر و نیک نام در این نمایش نقش می گیرند. پدری را دیده ام که دست پسران قد و نیم قد خود را گرفته و می کشید تا به قلب جمعیت برده مگر با خرید چند تکه نیاز، کاسه امید و شادی کودکانش را پر سازد. کلید نقد اندک کیسه اش هیچ قفلی از آرزوهایش را نمی تواند باز کند. راد مردی نزدیک شد و پدر را به داخل گذر بازار کشید و بی آنکه او بداند کیست و چه می کند، پاکتی سنگین را به او سپرد و خواست تا دور شدن او، آن را نگشاید. مرد گویا خواب می دید وقتی بیدار شد در آن پاکت، دید که چه قدر گل های آرزو در باغ خیال فرزندان امیدوارش شکفته است. آن توانگر بیدار در بازار شهر ناپدید شد تا دیده های آرزومند تازه ای بجوید…

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.